eitaa logo
پیام شهدا
597 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار شهید ابوالفضل‌ رفیعی‌ سیج در سال 1334 در روستای‌ سیج‌ مشهد متولد شد و بعد از گذراندن مقطع تحصیلی راهنمایی در مدرسه خیرات‌ خان‌ مشهد، هفت‌ سال‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی ‌مشغول شد و همزمان در مبارزات علیه ‌رژیم‌ پهلوی‌ مشارکت می کرد. این سردار شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو و با شروع‌ جنگ‌ تحمیلی‌ به جبهه‌ ها عازم شد و سرانجام در سمت جانشینی ‌فرماندهی‌ لشکر پنج نصر و فرمانده تیپ امام صادق(ع) در تاریخ 12اسفند سال 62 در منطقه عملیاتی خیبر به شهادت رسید. پیکر شهید رفیعی به عنوان یکی از دوشهید گمنام تفحص شده در تاریخ 12 اردیبهشت سال 90 در دانشگاه فردوسی مشهد به خاک سپرده شده بود. مراسمی هفته آینده در دانشگاه فردوسی مشهد و در محل دفن پیکر شهدای گمنام این دانشگاه با حضور خانواده شهید شناسایی شده و عموم مردم برگزار می شود. از سال 1380 تاکنون پیکرهای مطهر 188 شهید گمنام دفاع مقدس در 64 منقطه خراسان رضوی دفن شده است. ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند کوتاه نظریه پنجره‌های شکسته ❌ پس از تماشای این سه دقیقه تازه متوجه خواهید شد؛ چگونه افزایش ناهنجاری بدحجابی در جامعه باعث افزایش ناهنجاری و بی قانونی های دیگر نیز در جامعه می‌شود. ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
🌹رهبر معظم و فرزانه انقلاب‌ اسلامی: شهید رجایی و باهنر هم حقیقتاً از کسانی بودند که امروز برای ما دو نقطه برای همین مفاهیم والا و با ارزش محسوب می شوند؛یعنی حقیقتا آنچه آن ها را به حرکت وا می داشت،عشق به عدالت و عشق به ارزشهای انقلاب و اینها بود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
  رفیق شهیدم با افتخار شهید بهروز صبوری است ، بهروز شهید گمنامی كه مادرش دنبالش می گشت وآخر به آغوش مادرش برگشت. تولد: ۱۳۴۳ شهادت: ۱۳۶۱ در منطقه سومار مینویسم تا یادم نرود: تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم... با شهدا بودن سخت نیست، باشهدا ماندن سخت است ⭕️ رفیق شهیدم 🔹️ این روزها داشتن یک رفیق شهید برای گذران این روزگار بسیار مهم است. شهیدی که الگو و قهرمان زندگی ما قرار می‌گیرد. ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مهارت این فرمانده ایرانی شکار کماندوهای بعثی بود! ⭕️ رفیق شهیدم 🔹️ این روزها داشتن یک رفیق شهید برای گذران این روزگار بسیار مهم است. شهیدی که الگو و قهرمان زندگی ما قرار می‌گیرد. ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
⭕️ فرماندهی که بر کشتی گیر آمریکایی غلبه کرد و در شلمچه آسمانی شد 🔹️ شهید کیانپور یک جوان که در ۲۵ سالگی به شهادت رسید را بزرگان دفاع مقدس به خوبی می‌شناسند. ■ ورزشکار ملی بود و در سال ۵۶ در مسابقات جهانی بر کشتی گیر آمریکایی غلبه کرد و ورزش را رها کرد و راهی دفاع از کشور شد. □ در دفاع مقدس هرجا شناسایی دشوار می‌شد یا به مشکل برمی‌خورد ، او را می‌بردند! ■ بعد از پیروزی می‌گفت؛ کار بچه‌ها بوده! شیفته شهرتِ گمنامی بود. □ چندین ساعت درآب مخفی ماند او با نِی نفس، می‌کشید و زیر لب وجعلنا.. می‌خواند. ■ پوتین هایش پر از خون بود، خوابیده نیروها را هدایت می‌کرد چون دژ شلمچه و نقاط اطراف را بخوبی می‌شناخت.تشنه بود و آب میخواست، به او آب ندادند ، یا حسین می‌کشید، تشنه لب آرام آرام، آسمانی شد ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
🖼 حسینی شدن راه آزاده‌هاست و چشمان مظلوم غزه به ماست ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
در عشق ... اگر چہ منزلِ آخر شهادت است تڪلیفِ اول است شهیدانہ زیستن..... اللّهُمَّ ارزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
⭕️ شات دوربین مانند شلیک تک تیرانداز به هدف است 🔹️ انتفال فرهنگ ایثار وشهادت به نقل خاطره هاست و خاطره های ماندگار با تصاویر ابدی خواهد شد. ■ به راستی طلایی تریـن شاتِ عکاس دفاع‌مقدس بود که امثال سعید جان بزرگی آن را به تصویر کشیدند. 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| پخش تصاویری از حضور شهید سلیمانی در کاخ صدام پ.ن: کی فکرش را میکرد زمانی که صدام میخواست ۳ روزه تا تهران پیشروی کند سال‌ها بعد در کاخ ظلمش ایرانیان (نیروهای قدس سپاه) مانور قدرت دهند ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ آثار فوق العاده نماز اول وقت حجت الاسلام دکتر عالی ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد ذاکرین حسین (ع) / قسمت دوم روضه خوانی مرحوم محمد کوثری ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
28.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افسر زبده موساد که سردار سپاه بود😳 مستند این سردار دلاور که تا داخل موساد هم نفوذ کرده بود را حتما ببینید 👌 ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
فیلم ایرانی "بچه زرنگ" با نام "ببر سخنگو" در اسرائیل اکران شده و سر و صدای خیلی ها رو توی اسرائیل در آورده ، معترضین میگن که این انیمشین پر از نماد های مذهب شیعه و تبلیغاتی رژیم ایران هستش این انیمشین تا الان در کشور های ایران ، روسیه ، ترکیه و اسرائیل اکران شده
🔴 ایمان خود را قبل از ظهور کامل کنید! در آن روز ايمان‌آوردن كسى كه قبلا ايمان نياورده، يا در ايمانش عمل نيكى انجام نداده، سودى به حالش نخواهد داشت.انعام۱۵۸ 🌕 امام صادق علیه‌السلام فرمودند فَیَومئذٍ لَا یَنفع نَفْساً إیمانهَا لَمْ تَکنْ آمَنت مِن قَبل قِیامهِ بِالسَّیف وَ إن آمنَت بِمَنْ تَقدَّمه مِن آبائِه پس در آن روز کسی که قبل از قیام با شمشیر حضرت ایمان نیاورده باشد، ایمانش برای او سودی نخواهد داشت، اگرچه به پدران گذشته او ایمان داشته باشد 📗کمال الدين ج۱، ص۱۸ ایمان و عقول مردم بعداز ظهور کامل خواهد شد؛ در این حدیث منظور از تکمیل ایمان، بالا بردن اطلاعات و دانش مهدوی از طریق احادیث است. امور و افعال حکیمانه به وفور از امام زمان سر میرند که ممکن است با عقول و دانسته های ما مخالف باشد از دیگر سو کارهایی که قرار است حضرت انجام دهند در روایات نام برده شده؛ اگر کسی از قبل با اقدامات امام آشنا نشده باشد چشم و گوشش به دهان دیگران باشد، قطعا در رسته دشمنان حضرت قرار میگیرد؛ اما کسی که نسبت به اقوال و افعال امام از قبل آگاهی داشته باشد تسلیم ایشان و در سپاه مهدوی قرار میگیرد. ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
نوجوان بود پشت سرش می ایستادیم به . رفتارش آنقدر بزرگتر از سنش بود که بعد از شهادت فکر می کردم آیا آن سال هایی که ما پشت سرش نماز می خواندیم او اصلا به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟! روایت حاج قاسم از شهید حسن‌ یزدانی ❣🍃 ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
گرامی باد یاد و خاطره شهدای خدمت شهیدان رجایی، باهنر، و سیدالشهدای خدمت شهیدسید ابراهیم رئیسی وهیئت همراهش هدیه کنیم صلوات در عشق ... اگر چہ منزلِ آخر شهادت است تڪلیفِ اول است شهیدانہ زیستن..... اللّهُمَّ ارزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
هدایت شده از ظهور نزدیک است
هدایت شده از ظهور نزدیک است
🌹 عطر شهید 🚘 اسنپ آمد. تصویر شهید را به روی یک پلاک کنار فرمان چسبانده بود پرسیدم این شهید از بستگان هستند؟ گفت چطور نمیشناسی! شهید پلارک... اتفاقاً مسافر قبلی بدون اینکه چیزی بگویم می شناخت... بعد راجع به عطر قبر شهید و مرتب رفتن به سر یادمانش گفت... 🌷تصویر شهید را که همراهت داشته باشی، خودش عطرش را روزیت می کند. 🕊روحش شاد راهش پر رهرو باد🌷 راه شهــــ🌹ــــیدان ادامه دارد ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
👇👇
شهید محمد رضایی ؛ شهید غریب در اسارت شهید محمد رضایی ✨کنار اروند می‌نشینم. دست‌هایم را در این رود وحشی فرو می‌برم. چشم‌هایم را می‌بندم و مسافر زمان می‌شوم. به دی 65 می‌روم؛ «کربلای 4». تو را می‌بینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانی‌ات نشسته و با لباس‌های غواصی از آب‌های اروند بیرون می‌آیی و پا در خاک عراق می‌گذاری. ✨اروند، عجیب دلشوره‌ی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمی‌شود و موج کوچکی را به سویت می‌فرستد و آن بوسه‌ی خداحافظی‌اش می‌شود بر گام‌های استوارت. تو می‌روی. و او، همه نگاه می‌شود و نگاه‌هایش را پشت سرت می‌ریزد و بدرقه‌ات می‌کند. چشم باز می‌کنم و قلم به دست می‌گیرم تا هر آن‌چه را که از تو برایم گفته‌اند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پرده‌ی چشمانم می‌شود. پلک می‌زنم؛ قطره‌ای از دل چشمانم می‌جوشد و در آب‌های اروند می‌ریزد. او، موج می‌زند؛ مـَد می‌کند. اروند دلتنگ محمد است… ✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت می‌گشتند. به ‌آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بوده‌ای و خط‌ شکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کرده‌ای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلوله‌ی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمی‌رفت، سر مسأله‌ی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما. یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچه‌ها نشسته بودی و با هم حرف می‌زدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجره‌ی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آن‌ها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشم‌های سبزِ بی‌روحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچه‌ای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم به‌هم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قواره‌ی خودش می‌گشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمی‌شد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغر‌اندام. همه‌ی حساب و کتاب‌هایش را به‌هم ریخته بودی. چهره‌ی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونی‌ات می‌داد، ناخن به روحش می‌کشید. هرچند همه‌ی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباس‌های خیست را می‌پوشیدی که آن‌ها بر سرت ریختند و کتک‌زنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه می‌دانستند که بدجور شکنجه‌ات کرده‌اند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثی‌ها تو را «محمد رمضان» صدا می‌کردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را می‌بردند. اسم پدر تو هم رمضان‌علی بود و نام جدت غلام‌حسن. ✨بچه‌ها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه می‌دانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آن‌جا که خبری از پماد و مرهم و… نبود. دل شان می‌خواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرف‌های شان مرهمی باشد برای زخم‌هایت. ولی کسی طرفت نمی‌آمد. خودت هم می‌دانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچ‌کس نمی‌خواست که بعثی‌ها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیش‌تر آزارت دهند. تو هم نمی‌خواستی جاسوس‌های آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبان‌ها ببرند و آن‌ها، هم‌آسایشگاهی‌هایت را آزار دهند. ولی بچه‌ها دست بردار نبودند و با اشاره‌ی چشم و ابرو احوالت را می‌پرسیدند. همه طعم ضربه‌های عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و می‌دانستند کشتن آدم‌ها، برای این دو، از آب خوردن هم ساده‌تر است. کتک زدن‌های عادی‌شان آدم را به حال ضعف و مرگ می‌انداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجه‌ات کنند. آن‌ها خوشحال بودند که تو هنوز زنده‌ای! راستی! چه زیبا نماز می‌خواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه می‌رفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچه‌های آسایشگاه کناری‌تان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمی‌داد افراد آسایشگاه‌های مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!» ✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم می‌ز؟ 👇👇ادامه دارد
👇👇
نند دیگر!» ✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم می‌بردند و شکنجه‌ات می‌دادند و با چوب‌های قطور و کابل‌های ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت می‌افتادند. می‌دانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کرده‌ای. می‌گفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ می‌کردند و به پوستت می‌چسباندند و تو در جواب آن‌ها نفس‌هایت را با ناله بیرون می‌دادی: «یا زهرا(س)… یا حسین(ع)…» بدنت می‌سوخت و تاول می‌زد. با کابل بر تاول‌هایت می‌کوبیدند و تاول‌ها پاره می‌شدند. می‌گفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو… » از درد به خود می‌پیچیدی و جواب می‌دادی: «یا زهرا(س)… یا حسین(ع)…» و نمی‌گفتی آن‌چه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن می‌گرفت. تَن‌شان که به عرق می‌نشست، نوشابه‌های خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین می‌دادند. می‌رفتند استراحت می‌کردند و ساعتی بعد دوباره بازمی‌گشتند. و باز ضربه‌های چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و ناله‌های یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچه‌ها به تو گفت: محمد! این‌ها می‌کشنت! امام گفته: آن‌ها که در اسارتند، اگر دشمن از آن‌ها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند. اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای این‌که جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.» ضعیف شده بودی و بی‌رمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمه‌جانت را کشان‌کشان به سمت حمام‌ها بردند. لباس‌هایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زده‌ات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشه‌ای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطری‌ها، شیشه‌های تیز و برنده‌ای می‌شدند و کف حمام می‌ریختند. تو را روی شیشه‌ها می‌غلتاندند و با کابل بر بدنت می‌کوبیدند و با پوتین‌های زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت می‌رفتند. شیشه‌های برنده، پوستت را می‌شکافتند و در گوشتت فرو می‌رفتند. خون، از تاول‌ها، از سوختگی‌ها، از زخم‌ها، از ردپای خرده شیشه‌ها بیرون می‌دویدند. همه چیز نشان می‌داد که واقعا تو را به حمام آورده‌اند؛ به حمام خون. ✨می‌گفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.» ✨اما تو مظلومانه ناله می‌کردی: «یا زهرا(س)… یا حسین(ع)…» ✨✨و آن کابل‌ها که حالا دیگر مَرکب لخته‌ های خون شده بود، محکم‌تر از قبل بر پیکرت فرود می‌آمد. صدای خِرِش‌خِرِشِ شیشه‌ها، شکسته شدن استخوان‌ها و ناله‌های ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روح‌الله در راه است و تو ذره‌ذره به دروازه‌ی بهشت نزدیک می‌شدی. نعره می‌زدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو… و تو با آخرین نفس‌هایت جواب می‌دادی: «یا…ز…ه…ر…ا(س) یا…ح…س…ی…ن(ع)» کابل‌ها قوس می‌گرفتند و با قدرت بر پیکرت می‌نشستند. گوشت و پوست بدنت باضربه‌های کابل کنده می‌شد. کابل‌ها به سمت بالا تاب برمی‌داشتند و تکه‌های پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب می‌کردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!» و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشاره‌ی ابرو جواب می‌دادی: «نه!» ✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پاره‌پاره و پر از زخم و سوختگی‌ات، آب و نمک ریختند. آخرین ناله‌های جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز می‌کردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت می‌کنم!» آن‌گاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتین‌هایشان آن را در حلقت فرو کردند. از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچه‌های اردوگاه که از امداد و کمک‌های اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنج‌بار در دقیقه بیش‌تر نمی‌زد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون می‌آمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان می‌دادند به همان شکل باقی می‌ماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بی‌جانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده می‌کشید و به سربازها دستور می‌داد. تمام اردوگاه به حالت آماده‌باش درآمده بود. چندنفر دویدندو پتویی را از یکی از آسایشگاه‌ها بیرون آوردند. یک پتوی راه‌راهِ سبزوسفید.