♦️ دشمن دو نقطهی اساسی را هدف گرفته؛ یکی وحدت ملّی، یکی امنیت ملّی
🔹 حضرت آیتالله خامنهای در دیدار مردم سیستانوبلوچستان و خراسان جنوبی:
دشمن دو نقطهی اساسی را هدف گرفته. یکی وحدت ملّی، یکی امنیت ملّی. وحدت ملّی مهم است. نگذارید وحدت را بهم بزنند.
🔹 وحدت یعنی چه؟ یعنی آنجایی که پای منافع ملت در میان هست اختلافات مذهبی، اختلافات سیاسی، اختلافات گروهی، اختلافات قومی باید کنار گذاشته بشود. همه باید در کنار هم باشند. اقوام مختلف، مذاهب مختلف در کنار هم. آنجایی که یک جهتگیری مشخصی هست، این وحدت مهم است.
🔹 و امنیت؛ آن کسانی که امنیت ملی را تهدید میکنند دشمن ملتاند برای دشمن کار میکنند چه بفهمند خودشان چه نفهمند.
🔹 دشمن این دو نقطه را یعنی وحدت را و امنیت را آماج حملهی خودش قرار داده. باید در مقابلش ایستاد.
4_6050985136193802725.mp3
12.89M
🎧 صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از مردم «سیستان و بلوچستان» و «خراسان جنوبی». ۱۴۰۲/۶/۲۰
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
🔴 یکی از حقه های شیطان!
✍ آیت الله فاطمی نیا ره:
استادی داشتم كه از اولیاء خدا و بسيار مرد بزرگی بود ، خدمت امام زمان عليه السلام رسیده بود .ایشان می فرمود : زمانی که قرار است خیری به انسان برسد ، شيطان به هر طريق ممكن تلاش می كند مانع رسيدن آن خير شود .
برای مثال می خواهی دعا كنی ، سريع وسوسه میکند که برای چه دعا می کنی ! مگر تا به حال دعاهايت مستجاب شده است !؟
اينها وسوسه های شيطان است و نبايد به آن ترتيب اثر داده شود . گفته شد : کسی که دعا می کند دست خالی برنمیگردد ، و بالاخره چیزی در کاسه او میریزند .
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
✍شهید مستجاب دعوه علی ماهانی ؛ چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد.
🔹بیست و هفت هشت نفر از بچّه ها دوره اش کرده بودند تا برایشان قرآن بخواند و تفسیر کند از کنارشان که رد شدم علی آقا گفت: تو نمی آیی کلاس قرآن؟
🔸گفتم: دارم می روم تیربار را بگذارم بالاتر؛ بر می گردم.
🔹برگشتنم نیم ساعت طول کشید وقتی رفتم طرف بچّه ها و علی آقا...
🔸دیدم یک هندوانه بزرگ را خورده اند و فقط یک کم از آن مانده که من آن را با دست تراشیدم و خوردم.
🔹گفتم: هندوانه از کجا آوردید؟
🔸گفت: نبودی چه خبر شد؟
🔹تو که رفتی کلاس قرآن علی آقا تموم شد پرسید بچّه ها چی دوست دارید؟
🔸هر کسی یک جوابی داد در جواب بچّه ها علی آقا گفت: نه! خدا باید برای کسی که توی این گرما قرآن یاد می گیرد یک هندوانه خنک بفرستد.
🔹آمدیم به حرف علی آقا بخندیم که آب این هندوانه را با خودش آورد طرف بچّه ها...
🔸پنج شش روز بعد که علی آقا را دیدم به شوخی گفتم: شما موقع کلاس قرآن به بچّه ها هندوانه می دهید؟
🔹گفت: اگر می خواهی باهم دوست باشیم تا من زنده ام این حرف را به کسی نزن...
🔸بعضی وقت ها چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد.
💢از کتاب پیراهن خاکی شهید علی ماهانی...
شهیدعلی_ماهانی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
شهید علی آقا ماهانی
شهید بی ریا
چند سال پیش همسرم یک دوستی داشت بنام خانم سبحانی اهل تهران دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمان .یک روز امد تو خونمون گفت :دیشب خواب عجیبی دیدم بعد رو کرد به من گفت عباس اقا شما شهید علی ماهانی رو میشناسید من گفتم نه زیاد ولی اسمشو شنیدم
گفت دیشب خواب دیدم که یکی به من گفت میخواهی بهشتو ببینی منم گفتم آره کجاست
جایی رو نشونم داد من رفتم و رفتم تا رسیدم به یک سر دروقتی وارد شدم دیدم یک نفر
پشت میز نشسته است گفتم تو کی هستی گفت من منشی امیر المومنینم(ع) اینجا باید اسمتو بنویسی
تا من برم از حضرت علی (ع)اجازه بگیرم گفتم تو مگر کی هستی که منشی امیر المومنین(ع) شدی
گفت من شهید علی ماهانی هستم از شهدای کرمان
بعد از چند روز خانم سبحانی رفتند قبر شهید را در مزار شهدا پیدا کردند و از ان روز خانم سبحانی ارادت عجیبی به این شهید پیدا کرده است و هر وقت که گذرش به کرمان بیفتد یک راست سر قبر این شهید میرود حتی منزل پدر شهید هم رفته است و با مادر شهید حسابی دوست شده است . همین باعث شد که من هم به این شهید ارادت داشته باشم
شهیدعلی ماهانی از دیدگاه فرمانده لشکر۴۱ ثارالله سردار حاج قاسم سلیمانی
شهید علی آقا ماهانی از بسیج کرمانشهید علی ماهانی از مبارزین قبل از انقلاب بوده و از مبارزین گمنامی که بدون اینکه وصل به گروه و مجموعه ای باشد به جنایات رژیم ستم شاهی پی برده بود و دردوران سربازی رژیم شاه دستگیر شده بود و به زندان و نهایتا به اعدام محکوم شده بود .نکته مهم و برجسته شهید ماهانی معنویتش می باشد که این معنویت پیوسته و با شهید ماهانی همراه بود بنابراین در چشم و ذهن بچه های جنگ خصوصا بچه های لشکرثارالله این شهید به عنوان یک چهره معنوی و آماده شهادت مدنظر بود
این شهید در عملیات بیت المقدس با چند تا از شهدای دیگر از جمله مصطفی هندوزاده همراه بود واز ناحیه دست و پا زخمی شد ، دست راست و پای راست وی به میزان بالایی ترکش خوردند ، دست که کاملا از کارافتاد و کنارش آویزان بود و پایش نیمه فلج بود و ایشان به عنوان علی آقا در جنگ مشهور بود و در مخابرات تیپ ثارالله مسئول مخابرات تیپ شد ودر مخابرات تیپ بچه های مختلفی را دور خودش جمع کرد که بعضی ها مثل علی ابراهیمی ، عباس عربنژاد ، منصور ایرانمنش ،عباس ایرانمنش ، وهمت آبادی که بعدا به شهادت رسیدند و یک روح معنوی عجیبی بین بچه ها حاکم کرده بود بطوری که تمام مخابرات ضمن انکه نماز شب خوان بودند از داوطلبین درجه یک بودند و داوطلب گردانهای خط شکن و خط مقدم بودند . و من به دلیل اینکه شهید علی ماهانی دست و پایش مجروح بودند در عملیات مخصوصا رمضان ، والفجر مقدماتی ، والفجر 1 مانع شدم در صحنه عملیات برود و وقتی می گفتم نه . اصرار نمی کرد و به شدت دنبال تکلیفش بود و با وجودی که عشقش چیز دیگری بود و ابتدا هم اصرار می کرد وتوجیه هم می کرد در عملیات والفجر3 شهید ماهانی از من سئوالی نکرد و عصر روز عملیات بود که برای عملیات شب آماده می شدیم در محلی به نام شیارگاوی ، داخل شیارگاوی نیروها مستقر بودند و درشیار از دید دشمن محفوظ بودند مشغول استراحت بودند و نزدیک عصر بود که داشتم چک می کردم شهید ماهانی را دیدم که کوله پشتی بی سیم پشتش است و در گردان حمید شفیعی هست، ناراحت و متغیر شدم و گفتم : چرا آمده ای اینجا و فرصت نبود که بگویم باید از من اجازه می گرفتی و آن موقع هم علی حاجبی در مخابرات بود و مسئول مستقیم بود و گفتم شاید از او اجازه گرفته باشد و گفتم حالا که درصحنه عملیات آمده و کوله پشتی دارد در برگشتنش اصرار نکردم و علی وارد صحنه عملیات شد و برادرش محمود هم همراهش بود و در محور میدان مین علی و محمود زخمی شدند و تقریبا ۵۰ ، ۶۰ تا بچه های دیگر هم زخمی شدند و تخلیه این بجه ها خیلی آسان بود و بچه های تخلیه گر اول سراع علی آقا رفته بودند اما عقب نیامده بود و گفته بود اول بچه های دیگر را ببرید و اینقدر رفته بودند اما دائم گفته بود بچه ها را ببرید تا دشمن برگشته بود و درمعبر مسلط شده بود و فقط شهید علی ماهانی و اخوی او وچند نفر دیگر مانده بودند و علی ماهانی فقط به خاطر ایثارگری خودش در معبر مانده بود و نیامده بود حتی بچه هاییکه کنارش مجروح بودند برگشتند و می گفتند علی آقا در حالی که تشنه بود ه وهمانجور که می دانید عملیات والفجر 3 در فصل گرم انجام شده اما با توجه به تشنگی مفرط، آب را به بچه های مجروح داده بود وبالاخره خودش با لب تشنه شهید شد
ایشان و برادر عزیزش آقا محمودتا چند سال پیش جزءمفقود الاثر بودند که نهایتا جسد مطهر ایشان بعداز ۱۵ سال تشیع و در گلزار شهداءدفن گردید.و علی آقا ماهانی ذاتش طوری بود که نمی خواست یک ذره ریا کند وبه شدت از ریاکاری دور بود وقتی راه می رفت طوری حرکت می کرد که دست و پایش که مجروح و معلول بود طوری باشد که کسی احساس ن
کند که ترکش خورده و مجروح و معلول جنگ است .
در خود سنگر تفسیر قرآن را داشت و قرائت قرآن ، همه بچه هایی که داخل مخابرات بودند بدون استثناءیک جلسه قرآنی و انس قرآنی عجیبی داشتند و یک کار سازمانی معنوی در درون مخابرات انجام داد. عملیات که تمام شد نکته ای که خیلی مهم و عجیب بود عملیات والفجر 3 که تمام شد و دهلران برگشتیم ، همه ما از شهادت علی نگران وناراحت بودیم . من علی حاجبی را خواستم و با ایشان برخورد کردم که چرا گذاشتی داخل عملیات برود . قسم خورد و گفت من اجازه ندادم و خودش آمده بود.و مرخصی هم که می خواست عجیب مقید به ولایت و اطاعت از فرماندهی بود وزبانزد بود و هر مقدار به نفع مادی خودش بود امکان نداشت انجام دهد وبرایم یقین شد که گفت مطمئن باش اجازه گرفتم به هر حال از کسی اجازه گرفته و او کسی نبود که بدون مجوز وارد عملیات شود آن هم برای شهادت .
« علی ازچهره هایی بود که حجاب ازجلوی او برداشته شده بود و من این را حس می کردم یعنی ارتباط معنوی او با خدا اینقدر نزدیک بود که خیلی از حجابهای مادی که آنطرفتر را نمی تواند ببیند از جلویش برداشته شده بود و چند مورد را دیدم و بچه ها که همراه او بودند تعریف می کردند .
یک مورد کنار کارون بود ، بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را می شستند و علی حاجبی هم کنارش نشسته بود . علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت اگر هندوانه خنکی بود خیلی می چسبید به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی ، یک هندوانه بزرگ را آب می آورد و شاید به خنکی و شیرینی آن هندوانه هیچکس نخورده بود .
علی ماهانی تعریف کرد که بعد از نماز بود که به ذهنم آمد که انگشتر عقیقی اگر می بود برای استجاب دعا خیلی خوب بود و فرمود همین که از نماز فارغ شدم یوسف شریف از دوستانم آمد جلو و گفت من این انگشتر عقیق را از مشهد برایت خریدم و من گرفتم و دستم کردم .علی آقا علاقه مند بود با صورت به سجده برود و همه کسانی که او را می دیدند همه سجده هایش به صورت بود و به شدت به نماز شب مقید بود ضمن اینکه کارهای خودش را به صورت معمولی وعادی انجام می داد و تا کسی با او دوست نمی شد نمی توانست به عرفان وعظمت روح او پی ببرد ونیامدن جنازه او و گمنام بودن خواست خودش بود و او وافعا نمی خواست جنازه اش بیاید چون نخواست نیامد و هر دفعه می خواستند مجروحین را تخلیه کنند مانع تخلیه خودش شد و ایثار او زبانزد بود و متنفر بود از ریاکاری وبزرگ نمایی و در خانواده مستضعف قالیباف بزرگ شده بود .»
در زندانهای شاه ۳۰جزء قرآن را مانند اسرا نوشته بود و به زندانیان اهداء کرده بود .
هنوز در مخابرات یک ذره معنویت که احساس می شود ( شهید ابراهیمی ، شهید عباس عربنژاد ، شهید علی حاجبی که خودش دوست واقعی خدا بود ) همه اینها دست پرورده و پرورش یافته علی آقا بودند امروز هم بوی او در لشکر ثارالله استشمام می شود و بچه هایی که گوشه ای از عمرشان را با او سپری کرده واورا دیده و حس کرده بودند و به عنوان مرید ش بودند و تابه امروز اعمال او زبانزد همه بچه های مخابرات است و روح این شهید محو نشده .
شهید عشق
روایت حاج حمید شفیعی فرمانده گردان
روزی دیدم علی اقا مظلومانه ایستاده سرجاده و دو سه دستگاه بی سیم تعمیری هم همراهش است . هوا آنقدر گرم بود که در همان چند دقیقه که ایستادیم ، انگار بدنمان را در گرما تفت دادند . گفتیم : « علی آقا ، الحمدالله مخابرات که ماشین دارد ؛ به خصوص برای کارهای تعمیری ! چرا استفاده نمی کنی؟ خدا نکرده مریض می شوی . »
بدون اینکه بخواهداظهار وجودی بکند، خیلی خودمانی و صمیمی گفت: «نیازی نیست اخوی. ما که وقت داریم، سوار یکی از ماشینهای تو راهی می شویم. یک گردشی می کنیم ، بنزین بیخودی هم دود نمی شود .»
حالا ببینید این الگوی ما چطور نصیحت می کند .
همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت : « محمود ، ما شاید دیگر همدیگر را نبینیم . بگذار نصیحتی به تو بکنم. سعی کن به درجه ای برسی که خوردن یکی دو لقمه نان کفایتت بکند. بقیه را از قرآن تغذیه کن . »
در منطقه مرسوم بود که بچه ها برای گرفتن غذا یا خوراکی دیگر به صف می ایستادند. روزی علی آقا برای گرفتن کمپوت در صف ایستاده بود که مسئول تحویل کمپوت او را با کسی دیگر اشتباه می گیرد و می پرسد : « شما دفعه دوم است که کمپوت می گیرید؟»
بچه ها می گوید آن روز علی آقا به حدی متاثر شد که به چند نفر از بچه ها گفت : « این دفعه آخر من بود که برای شکم به صف ایستادم . » بعد از آز جریان هم هیچ وقت او را ندیدیم که غذا یا چیزی از جایی بگیرد . نصیحت آن روز او به برادرش هم برای ما تعجبی نداشت ؛چون چنین حالی را از خود او دیده بودیم . قبل از او هم طلبه ای داشتیم که سیزده روز بین نیروهای خودی و عراقی گرفتار شده
بود و از ریشه گیاهان خورده بود. بعد از رهایی از آن وضعیت تعریف می کرد که در این سیزده روز ، مرا فقط ذکر خداوند و تلاوت آیات قرآن زنده نگه داشت .
علی آقا هم که به برادرش گفت از قرآن تغذیه کن ، به مراحلی رسیده بود که می دانست توصیه اش جای عملی دارد.
و همین بزرگوار در جایی قرار گرفته است که سردار سلیمانی که احتیاجی به تعریف از ایشان نیست، چون کوچکتر از آنم گفته است هروقت فشارهای روحی جانم را به عذاب می کشید ، می رفتم پیش علی آقا. وقتی می گفتم چرا آمده ام ، فقط نگاه می کرد . همان نگاه ، همان آرامش و اطمینانی که در حرکات او بود ، دلم را آرام می کرد، چه رسد به اینکه دو آیه از قرآن هم بخواند و قسمتی از آن را هم تفسیر کند. »
حالا من هرچه می خواهم کمتر حرف بزنم نمی شود . واقعاً جبهه بود و دری به سوی بهشت. تمام صفحات تاریخ را ورق بزنید ، اگر بجز تاریخ جنگهای اسلام، چنین صحنه هایی را که ما داشتیم ، پیدا کردید . بچه ها ، در دست داشتن انگشتری عقیق در وقت نماز را موجب ثواب می دانستند .
برادر آقا ی صادقی تعریف می کرد :
- روزی دیدم علی آقا کنار منبع آب مشغول وضو گرفتن است . یادم افتاد یک انگشتری عقیق ، از مشهد مقدس برایش آورده ام . همین طور مشغول وضو بود ،انگشتری را تقدیم کردم .
رنگ از رویش پرید. تعجب کردم. گفتم: «علی آقا، ناراحت شدید؟ سوغات مدفن آقا امام رضا را قبول نمی کنید؟ »
وقتی حالش جا آمد ، گفت : « درست همان وقت که شما انگشتری را پیش آوردید، چشم من به انگشتری بچه ها افتاده و با خود گفته بودم: کاش من هم یک انگشتری عقیق داشتم تا از ثواب آن بی بهره نمی ماندم .»
انگشتری را در دست گرفته بود و می گفت : « خدا مرا ببخشد ...»
حالا بگرد و این بچه ها را پیدا کن ، هستند! اما باز هم مثل ماه که بعضی اوقات پشت ابرها گم می شود، از نظر پنهان شدند،اینها زمان خاصی برای ظهور شان هست، که امیدواریم خدا دعای آنها را شامل حال ما بکند . حالا می فهمم ،اگر نمی گذاشتند علی آقا به جلو برود ،حق داشتند. درست در شب عملیات،علیرضا رزم حسینی که معاون لشکر هم بود ، با عجله آمد و گفت حاج قاسم پیغام داده که نگذاریم علی آقا در عملیات باشد؛ چون حتمأ در این عملیات شهید می شود . گفتم : « این کار از دست من برنمی آید . » علیرضا پیش از اینکه نزد من بیاید مساله را با مسئول مخابرات درمیان گذاشته و او حرف را انتقال داده بود . کمی بعد ، علی آقا آمد و گفت : « حالا دیگر بچه ها را می فرستی که جلوی شهادت را بگیرند ؟آخر ما کی هستیم؟ مگر خونمان رنگین تر از بچه های دیگر است؟» گفت و گفت . ومن تنها توا نستم پشت سرهم بگویم : چشم ، زبانم قفل شده بود. خلاصه راه افتادیم .
نماز وصال
نزدیک غروب ، صف نماز جماعت در کنار رودخانه شکل گرفت .
اول فکر کر دیم چون نماز شکسته است زود تمام می شود ؛ چون شبهای عملیات، بچه ها سعی می کردند به محض غروب آفتاب حرکت کنند تا در نقطه رهایی یا موضع انتظار جاگیر بشوند .
ایستادیم به نماز . صفها به هم فشرده بود و حدود دویست نفر از بچه های گردان، نماز مغرب را شروع کردند . چه نمازی بود! بیش از ربع ساعت طول کشید تا حاج آقا و بچه ها توانستند از رکوع بالا بیایند . هوا ،هوای وصال بود . به سجده رفتیم. تنها خدا می داند بر قلب ما چه گذشت . کاش فیلمی از آن نماز تهیه می شد . نماز مغرب در آن شورو حال به یاد ماندنی تمام شد . حاج آقا گرچه خودش هم نمی توانست ، به گریه و زاری ، التماس کرد که چون عازم هستیم، به شکلی از سجده بلند شویم . او می دانست رفتن به رکوع یا سجده ، همان و بیتابی دل بچه ها هم همان .
نماز عشا شروع شد . در صف ما ، علی آقا و برادرش و بیسیم چی ها بودند . به سجده که رفتیم ، بوی عطربه مشامم خورد . نماز عشا هم در همان حال و هوا نماز مغرب تمام شد . بعد بچه ها دعا خواندند و آرزوی شهادت کردند . خوب که نگاه کردم ، دیدم در این جمع عاشقانه ، همه هستند،معلم ، دانشجو، محصل و . .. چقدر با صفا !
در همین حال دیدم علی آقا اشاره می کند. جلو رفتم و گفتم :
« بفرمایید علی آقا ! »
گفت : « حمید آقا ، شما بوی خوش عطری به مشامتان نخورد؟ »
گفتم : « چرا ، موقع سجده ! »
اشک در چشمایش حلقه زد و گفت : « آقا اینجا حضور داشتند . خوشا به سعادت این بچه ها . » سپس سکوتی طولانی کرد . دوباره موقع حرکت ، سر صحبت را باز کرد و گفت : « چه سعادتی در این غروب ارزانی ما شد . »
گفتم : « علی آقا ، دستم به دامنت . من که لیاقت ندارم ،تو را به خدا دیگر نگویید . »
وسایل را آماده کر دیم . نیمه های راه که یکی_ دو کیلومتر به موانع دشمن مانده بود ، نزدیک قلاویزان ، بچه ها از آوردن نرده بام خسته شده بودند و می گفتند ما حاضریم خودمان به هرشکلی شده ، از موانع رد بشویم و این نردبام بدبار را حمل نکنیم .
وقتی
علی آقا دید بچه ها اینقدر خسته شده اند ، با اینکه یک بی سپم چندین کیلویی به پشت داشت ، نرد بام را از بچه ها گرفت و درست نزدیک میدان مین به زمین گذاشت . بچه های تخریب ، آرام آرام ، ضمن جمع آوری مینها ، به مواضع دشمن نفوذ کرده بودند . نزدیک یک کانال عراقیها ، علی آقا گفت : « حمید آقا ، اجازه می دهید این نردبام را ببرم تحویل بچه های تخریب بدهم؟»
گفتم : « علی آقا ، شما الان کارتان این است که روی ارتباطات بیسیم کار کنید»
به برادرش اشاره کرد و گفت : « در حال حاضر، من در اینجا فایده ای ندارم . اخوی هم که هست، برای رضا خدا اجازه بدهید کمکی به این بچه های تخریب بکنیم که لااقل آمار شهدا کمتر بشود . »
با اینکه از رفتن او می ترسیدم، قبول کردم .
همین که رفت، سردار سلیمانی ، رمز شروع عملیات را گفتند . انتظارم شروع شده . هرچه می گذشت ، بیشتر نگران می شدم . در آن حال بحرانی گفتم : « یا فاطمه زهرا ، سه روز نذر امانت تو ، علی آقا را برسان»
هنوز این واگویه های ذهنی تمام نشده بود که دیدم علی آقا کنارم ایستاده است . بدون سؤالی گفت : « در خدمتم حمید آقا .»
در همین حال ، ده پانزده نفر از بچه های آموزش دیده ، خودشان را به سیمهای خاردار رسانده و از روی آن به سمت جبهه دشمن پریده بودند . یادم است برادر یار رضوی ، با یک جست پرید آن طرف سیم خاردار . در همان حال هم تیراندازی کرد و دونفر عراقی را زد؛ اما در شکاف کانال عراقیها افتاد . چندثانیه بعد،یک عراقی از سنگری، بیرون آمد و یار رضوی را با رگبار گلوله به شهادت رساند . هیچ فرصتی نبود . از زمین و آسمان ، آتش و گلوله می بارید .
همراه علی آقا و بچه های دیگر ، با پوتین به زیر مینها می زدیم و کنار می انداختیم . عراقیها ، مینها را از ترس عملیات بچه ها ، همین جور کنارهم چیده بودند روی خاک . ماهم می دانستیم اگر این کار را نکیم ، با فشارهای هجومی که بچه ها می آورند، شهادت اکثرشان حتمی است . با اینکه در حین ضربه های ما ، ترکشهای زیادی به دست و پایمان می خورد ، اما از بس گرم درگیری بودیم ، متوجه نمی شدیم . فقط می زدیم و جلو می رفتیم که ناگهان یک پای علی آقا روی مین رفت . همان دم صدای «خط شکسته شد» بچه ها در گوشم پیچید و اندوه متلاشی شدن پای او ، چشمم را از اشک پر کرد .
... علی آقا کناری افتاده بود . نه ناله می کرد ، نه حرف می زد . انگار اتفاقی نیفتاده بود . خوشبختا نه در آن لحظات خونریزی نداشت ، اما رنگ از چهره اش پریده بود . کنارش رفتم . لبحدی به لب داشت که یعنی هیچ نگو . دیگر معنای نگاهش را می دانستم . به زخمش نگاه می کردم که خلیلی را دیدم . ایستاده بود و نگاه می کرد . گفتم : « کاری داری ؟ » مظلومانه نگاهم کرد و گفت : « تیر خورده ام حمید آقا . » در دل ، به روحیه اش « الله اکبر» گفتم . پرسیدم : از کجا؟ »
دستش را از زیر شکم برداشت و نشان داد . تیر به بدترین جای زیر شکمش خورده بود . با اندوه زیاد بغلش کردم و بوسیدمش . دیگر رمقی برایش نمانده بود . ناگهان به زمین افتاد . کشان کشان آوردمش داخل کانال ،سریع چهار نفر از بچه های امدادگر را مأمور علی آقا کردم تا ببرندش عقب. برای اطمینان بیشتر، اسم آنها را پرسیدم و به آنها گفتم : « اگر برگشتم، این علی آقا را از شما می خواهم . »
آنها هم قول دادند . سه نفر دیگر را هم مامور خلیلی کردم . نشستم داخل کانال تا از حجم آتش کم بشود . نیم ساعت بعد که خواستم راه بیفتم ، دیدم یکی از بچه های امدادگر که علی آقا را به آنها سپرده بودم ، می آید . گفتم : « چی شد؟ علی آقا را بردید عقب؟ »
با شرمندگی سرش را به زیر انداخت و گفت :
- خدا شاهد است وسط راه خودش را از برانکارد به زمین انداخت و گفت : «حال من خوب است . بروید علی خلیلی را زودتر به عقب برسانید . « سه نفر از بچه ها هم که با من بودند، زخمی شدند؛ اما موفق نشدیم ایشان را به عقب ببریم . فقط می گفتند : « خلیلی ،خلیلی را برسانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ذکاوت شهدا
🌷شهدا انسانهای تیزهوش و با ذکاوتی هستند. دلیلش هم همین پیروزی و برد آنها از صحنه دنیاست...
ذکاوت در این نیست
که من چگونه ثروتاندوزی کنم!
ذکاوت در این نیست که من
در رقابت با کسی چگونه مکانی را تصرف کنم!
ذکاوت این است که من چگونه بین دنیا
و آخرت ابدی بتوانم برنده آخرت ابدی بشوم.🕊
🌹جاذبه شهادت، یعنی حیات ابدی.
یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم. همین بس که آنها عند ربهم یرزقوناند.../بهشت ایران
شهید قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
●آمده بود مهمانی سر سفره هم نشسته بود اما دست به غذا نمی زد زن دایی پرسید : محمدعلی! مگر گرسنه نیستی؟
●همانطورکه سرش پایین بود جواب داد: میتوانم خواهشی از شما بکنم!؟ میشود چادرتان را سرتان بکنید؟
آن روز یازده و دوازده سال بیشتر نداشت...
شهیدمحمدعلی_رجایی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
✅مقایسه بودجه نظامی ایران با سایر کشورها
🔹 بودجه نظامی آمریکا ۶۰ برابر ایران!
بودجه نظامی عربستان ۵ برابر ایران!
🔹 جالب اینجاست که با همین وضعیت میگن همه دنیا از آمریکا میترسند و آمریکا از ایران
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
❇️ شناسایی نقاط بحران ساز توسط دشمن
و راهکار مقابله با آن از سوی رهبر انقلاب.
(در سخنان امروز مقام معظم رهبری)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🔹نقاط بحران ساز دشمن
🔺دشمنان با فکر و مطالعه به این نتیجه رسیدند که در ایران چند نقطه بحران ساز وجود دارد:
اختلافات قومی، تفاوتهای مذهبی و مساله جنسیت و زن که باید اینها را برای بحرانسازی تحریک کرد.
🔹 راهکار مقابله با دشمنی دشمنان انقلاب
🔺حواسمان باید جمع باشد. بدانیم چه کار میکنیم بدانیم چه میگوییم،حرفی که میزنیم در جهت نقشهی دشمن نباشد. جدول دشمن را کامل نکند.
🔺اگر ما مراقب باشیم دشمن هیچ غلطی نمیتواند انجام بدهد.
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
1_3991208642.mp3
20.5M
🔰هدف استراتژیک ناتو از درگیری ارمنستان و آذربایجان چیست؟
✅نظریه جنگ تمدنها هانتیگتن بعد از فروپاشی شوروی
1⃣تمدن لیبرال دمکراسی با محوریت امریکا
2⃣تمدن اسلامی با محوریت انقلاب اسلامی
3⃣تمدن کنفسیوسی با محوریت چین
4⃣تمدن ارتدکس با محوریت روسیه
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
🌷عکاسی که عکس شهادت میگرفت!
اعزام سپاه محمد(ص) بود و طبق معمول داشتم عکس میگرفتم گفت: اخوی یک عکس هم از ما بگیر گفتم عکست را بگیرم شهید میشویها خندید و آماده شد
عکسش را گرفتم اسمش محمدحسن برجعلی بود و در همان اعزام هم شهید شد
این همان عکس است
راوی (عکاس): حسن شکیبزاده
شهیدمحمد_حسن_برجعلی🕊🌹
هرکدام ما یک عاشورا و کربلا در پیش رو داریم.......
رزمندگان دلاور،دوستان شهدا، وهمه عزیزان عاشق سرزمینم ایران جان
به کانال خودتون
در پیام رسان ایتا
✅ کانال پیام شهدا👇
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
ما را همراهی کنید.
دعای شهدا همراهتان
#پیام شهدا
♦️ تصویری که میاد تو ذهنم وقتی رهبری میگن شتر در خواب بیند پنبه دانه...
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
1_6348851744.mp3
1.44M
💠 برکت خون شهید
🔹رهبر انقلاب: ما با شهدا معاصر بودیم، از نزدیک دیدیم شهدا را؛ هم جهادشان را دیدیم، هم شهادتشان را دیدیم... ما دیدیم شهدا چطور توانستند گرههای بزرگ را باز کنند...
🔸این هشت سال دفاع مقدّس، نقش رزمندگان ما را، نقش مجاهدتهای ما و شهدای ما را در گشودنِ گرهها آشکار کرد. بعد از آن هم همین جور تا امروز؛ بعد از جنگ، بعد از دوران دفاع هشتساله، جنگ نظامی ما تمام شد امّا جنگ شناختی، جنگ معرفتی، جنگ اقتصادی، جنگ سیاسی، جنگ امنیّتی روزبهروز شدّت پیدا کرده، تا همین امروز. همهی اینها به برکت ایستادگیها، به برکت مقاومتها، به برکت شهادتها خنثی شده.
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم مرتضی عطایی
💠ما گر ز سرِ بریده میترسیدیم
در محفلِ عاشقان نمیرقصیدیم
هرکدام ما یک عاشورا و کربلا در پیش رو داریم.......
رزمندگان دلاور،دوستان شهدا، وهمه عزیزان عاشق سرزمینم ایران جان
به کانال خودتون
در پیام رسان ایتا
✅ کانال پیام شهدا👇
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
ما را همراهی کنید.
دعای شهدا همراهتان
#پیام شهدا
🌷سخن شهید
اگر مسئولی در انجام وظایفش به هر نحو کوتاهی کرد آن مسئول مدیون خون تمام شهداست
(شهید غلامعباس عباس آبادی)
شهیدغلامعباس_عباس_آبادی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀حبُ الحُسینْ وسیلةِ السُعدا...
کلیپ عزاداری رزمندگان و شهدا در دفاع مقدس
🍃مداحی نوجوان آملی در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا قبل از عملیات کربلای پنج
💔اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
1_6652090938.mp3
4.16M
⚫️در جهان حسنی اگر هست به یمن حسن است (واحد)
🔰 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژهشهادت امام حسن_مجتبی (ع)
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽مستند سنگر سازان بی سنگر
🍂همیشه می گفت: افتخارمن این است یک بسیجی ساده ام ودر هر موقعیتی قرار دارم.که ان شاالله به لقاء الله میپیوندم😢شهیدمهرعلی حتی ادعای این را هم نداشت که او را سنگر ساز بی سنگر بنامند😔
به یاد شهیدمهرعلی_هرمزی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59