فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیتالله خامنهای : از تطبیق علائم ظهور به شدت پرهیز کنید.
✍داستان " مقام عبادي بیمار "
روزي پيامبر (ص) سرش را به سوي آسمان بلند كرد و خنديد.
شخصي پرسيد: ديديم سر مبارك را به
آسمان بلند كرده و خنديديد ، علتش چه بود؟
فرمود: خنده ام از اين جهت بود كه تعجب نمودم از دو فرشته اي كه در آسمان به سوي زمين آمدند و در جستجوي مؤمن صالح بودند كه هميشه او را در محل نماز خود مي ديدند، تا اعمال او را بنويسند، و به سوي آسمان ببرند .
اين بار او را در محل نماز خودش نديدند. به سوي آسمان عروج كردند و به خدا عرض كردند: پروردگارا بنده ی تو فلاني را در محل نمازش نديديم تا اعمال نيكش را بنويسيم، بلكه او را در بستر بيماري ديديم.
خداوند به آنها فرمود: براي بنده ام تا وقتي كه بيمار است مثل آنچه در حال سلامتي از كارهاي نيك در شبانه روز انجام مي داد بنويسيد، بر ماست تا او در حبس (بيماري) است، پاداش اعمال خيري را كه هنگام صحت انجام مي داد، بنويسيم.
✨﷽✨
✳️ با هر گناه، یک زخم به امام میزنی
🔻 حضرت امیر علیه السلام میفرمایند: أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ؛ مرا یاری کنید به پارسایی و کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. «ورع» یعنی از احتمال گناه فرار کردن. «اجتهاد» یعنی تلاش کردن. نخوابی! تنبل نباشی! در هر سِمَتی هستی کارَت را درست انجام دهی. «عفت» یعنی نفْس انسان پاک باشد. نفست که پاک باشد، به حضرت کمک کردهای. «سداد» یعنی هنگام صحبت کردن، درست حرف بزن. دروغ نگو. تهمت نزن. اینها همه «کمک دادن» به «امام» است. یعنی اگر کسی این کارها را انجام ندهد، حضرت را تنها گذاشته است.
‼️ خانمی که عفت ندارد، امام حسین علیهالسلام را بییاور گذاشته؛ نهتنها بییاور گذاشته بلکه ضربه زده است به حضرت. هر نگاه به «نامحرم» و هر خودنمایی به نامحرم، یک ضربه به امام زدن است. بدن امام حسین این همه زخم دارد؛ تو چرا دیگر به او زخم میزنی؟! کسی که «بدحجابی» میکند، کسی که خیانت میکند به «بیتالمال»، ضربهٔ او به امام از ضربهٔ شمر و سنان بدتر است. او به بدن و «شخص» امام حسین ع ضربه زد ولی تو به «شخصیت» امام حسین ع ضربه میزنی!
📹 رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: همه به خصوص بانوان مراقب شیوههای نرمافزاری دشمن باشند و فریب شعارها و وسوسهها را نخورند. ۱۴۰۳/۹/۲۷
❤ رهبر انقلاب: حضرت فاطمه زهرا (س) برترین الگوی زن مسلمان در همه ابعاد زندگی است
🔹️رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران سراسر کشور:
✏️ فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در سختیها، غمگسار پیغمبر، در جهاد، همراه امیرالمومنین، در عبادت، خیرهکنندهی چشم فرشتگان، در سیاست، سرایندهی آن خطبههای فصیح و بلیغ و آتشین [است]. خطبههای فاطمه زهرا -چه آنچه که در مسجد بیان کردند در مقابل مهاجر و انصار، چه آنچه که با زنان مدینه در میان گذاشتند، هم سیاست در آن هست، هم معرفت در آن هست، هم شکایت در آن هست، هم منقبت، همه چیز؛ یک چیز فوقالعادهای است، آن هم در بهترین و عالیترین الفاظ! شبیه خطبههای نهجالبلاغه.
✏️ تربیتکنندهی امام حسن، تربیتکنندهی حسینبنعلی، تربیتکنندهی زینب؛ ببینید این خصوصیات کنار هم که قرار میگیرد حقاً و انصافاً یک شگفتی عظیم عالم وجود را به انسان نشان میدهد. کودکی او الگوست، جوانی او الگوست، ازدواج او الگوست، سیرهی زندگی او الگوست. همهی اینها برترین الگوهایی هستند که نشاندهندهی قلهی زن مسلمان محسوب میشوند. این قله است. اسلام زنان را به سمت این قله دعوت میکند. درست است که همه نمیتوانند برسند. لکن میتوانند به آن سمت حرکت کنند. ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
تیتر کنایهآمیز روزنامه آگاه درباره زمینهسازی بعضی جریانات سیاسی برای مذاکره با آمریکا
«تله مذاکره»؛ علی رغم تجربه های ناموفق قبلی همچنان عده ای برای رفع مشکلات داخلی آدرس غلط مذاکرات بیرونی بی سرانجام را میدهند .
♦️رهبر انقلاب: در اسلام، زن و مرد مکمل هم هستند
رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران:
🔹اگر ما بخواهیم یک منشوری از دیدگاه اسلام دربارهی زن تنظیم بکنیم که موادی داشته باشد این منشور، به گمان من اولین موضوعی که در این منشور باید بیاید، مسئلهی زوجیت است.
🔹زوجیت. یعنی چه؟ یعنی زن و مرد زوجند، مکمّل یکدیگرند. زن و مرد برای هم خلق شدند. این در قرآن به صراحت بیان شده. «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا» ۱۴۰۳/۹/۲۷
#رهبر_انقلاب
♦️رهبر انقلاب: مادری یک افتخار است؛ تمسخر نقش مادری، یک سیاست استعماری است
🔹امروز من میبینم بعضیها به تبع همان سیاستهای سرمایهداران و استعمارگران و بدخواهان جوامع مستقل به خصوص جامعهی ما و به دنبال آنها مادری را بد تصویر میکنند. اگر کسی بگوید فرزندآوری لازم است برای خانوادهها طعنه میزنند مسخره میکنند که شما زن را برای بچه میخواهید برای فرزندآوری میخواهید.
🔹مادری یک افتخار است. اینکه یک موجودی یک موجود انسانی را شما با زحمت زیاد چه در درون خودتان چه در بیرون در اوایل زندگیاش پرورش بدهید زحماتش را تحمل کنید او را بعنوان یک انسان پرورش بدهید، این افتخار کوچکی است؟ خیلی بااهمیت است، خیلی باارزش است. برای همین هم هست که در اسلام روی نقش مادر تکیه شده.
#رهبر_انقلاب
معنای وحدت حوزه و دانشگاه
🗓 به مناسبت ٢٧آذر، سالروز شهادت آيتالله مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه
🔰 برگرفته از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری بخواهید بکنید ، راهشو پیدا می کنید
هر کاری نخواهید بکنید بهانه اش رو پیدا می کنید
#استاد_قرائتی
🛑📸 پسر شهید سیدحسن نصرالله به دست رهبر ایران معمم شد
💥نهضت ادامه دارد...
🔹سید محمد مهدی فرزند شهید سیدحسن نصرالله امروز با دستان مبارک ولی فقیه معمم به عمامه مجاهد سید شهدای امت شد.
🔹رهبر انقلاب به سید محمد مهدی فرمودند راه پدر را ادامه دهید و انگشتری را به ایشان هدیه دادند و گفتند این را نگه داشته بودم که اگر سید آمد به او هدیه کنم.
🟥سخنان حکیمانه رهبری 🟥
📘 کسان و کارگزاران خود را از کسانی قرار ندهید که ذرّهای با انقلاب زاویه دارند. آن کسی که با انقلاب، با امام راحل، با نظام اسلامی ذرّهای زاویه داشته باشد، او به درد شما نمیخورد؛ او همکار خوبی برای شما نخواهد بود.
📘 آن کسی که 👈دلبستهی آمریکا👉 باشد و تصوّر کند که بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت در کشور، او برای شما همکار خوبی نخواهد بود، او از ظرفیّتهای کشور استفاده نخواهد کرد، او خوب مدیریّت نخواهد کرد؛
📘 آن کسی که راهبرد 👈دین و شریعت 👉را مورد بیاعتنائی قرار بدهد، برای شما همکار خوبی نخواهد بود
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
بیانات در دیدار مردمی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم در سالروز عید غدیر
باز نشر با شما🙏
آیتالله مکارم شیرازی: حاکمان فعلی سوریه با یکدیگر متحد نخواهند ماند
🔹برخی چون ظاهر کار را دیدند، دچار یأس و ناامیدی شدند و میگویند سوریه برای همیشه از دست رفت و باید به فکر این باشیم که سراغ حرم ها نروند و با شیعیان کاری نداشته باشند، درحالیکه اینگونه نیست.
🔹باید با امیدواری مسئلۀ سوریه را دنبال کنیم و بدانیم که این اوضاع تداوم نخواهد داشتۀ چراکه حاکمان فعلی سوریه با یکدیگر متحد نخواهند ماند.
🔹از تاریخ باید درس بگیریم و روحیۀ خود را حفظ کنیم و منفعل نباشیم. همانگونه که خداوند فرموده نصر و پیروزی بهوسیله خداست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عجب سکانسی
سکانسی از سریال دلیران تنگستان
🔹 مناسب حال و هوای این روزهاست
#دشمن_شناسی
دیدار با بانوان و بازهم صحبت درباره...
🔰 توئیت و ویراست #حجت_الاسلام_راجی
📷سقط جنین تقریباً قتل منظور میشود و مادر آثار سختی را تجربه میکند
تقی ابوطالبی احمدی، روانشناس:
🔹وقتی مادر به دلیل عدم توافق و یا مشکلات اقتصادی تصمیم به سقط جنین میگیرد، آثار سختی را تجربه میکند و احساس گناه میکند.
🔹مادر مدام خود را مقصر میداند و عذاب وجدان دارد و فشارهای روانی زیادی متوجه مادر است.
🔹در خصوص آثار روانی سقط جنین میتوان به افسردگی اولیه، احساس گناه، فشار و تنشهای درونی اشاره کرد.
🔹سقط جنین تقریباً قتل منظور میشود و فرد وقتی تعمدا حیات فرزند خود را میگیرد، باعث احساس گناه و افسردگی فرد میشود و در سلامت روانش تأثیر دارد.
🔹در سقطهای مجاز فرد به نگاه متخصصین امر تکیه میکند و آثار روانی فرد کمتر است اما در سقطهای غیر مجاز بیشتر است.
#سقط_جنین
♨️داستانی واقعی از عمل زشت شیطان با کسی که نماز صبحش قضا شد!
من در سنین کودکی اتفاقاتی برایم افتاد که توانستم واقعیت و باطن خباثت ها و دسیسه های شیطان را ببینم؛ سه چهار ساله بودم که به مادرم میگفتم من چیزهای عجیبی میبینم، برخی شبها کسی را میبینم که داخل اتاق ما میشود! مادرم با تعجب گفت: چه کسی را میبینی؟ گفتم مثلاً همین دیشب که فامیلها به خانه ما آمده بودند همه برای نماز صبح بلند شدند بجز فلانی. من دیدم که وقتی پدرم او را برای نماز صدا کرد او بدون اهمیت به نماز به خواب خود ادامه داد. بلافاصله همان شخص وحشتناک وارد اتاق شد و دو پای خود را در دو طرف صورت او قرار داد و به صورتش نجاست کرد! به طوری که تمام صورت او را سیاه کرد و دیگر هرچه او را صدا کردند تکان نمی خورد! من بارها شیطان را در کودکی با چهره های متفاوت دیدم که مرا به کارهای بد وسوسه میکرد. زمانی که به بلوغ رسیدم همیشه مقید به نماز بودم. یک روز صبح بدون دلیل از رختخواب برای نماز بلند نشدم. وقتی آفتاب طلوع کرد یکباره دیدم یک چیز سیاه از سقف اتاق به پایین و به کنار من افتاد! من با ترس از جا پریدم. آن سیاهی یک زن جوانی بود که خیلی آرایش غلیظ داشت! با وحشتی که داشتم گفتم: تو کی هستی؟ او هم گفت: تو خودت صدایم کردی. گفتم: من کسی را صدا نکردم تو کی هستی؟ گفت: من با تو هستم تو خودت به ما نزدیک شدی، هر وقت خدا را رها کنی ما با تو هستیم؛ اشاره به آیه ۳۶ زخرف که شیطان وقتی به سراغ انسان آمده و با او همنشین میشود که او از یاد خدا دوری کند. آنقدر وحشت کردم که دیگر اجازه ندادم نمازم قضا شود.
📘کتاب بازگشت
🌹ماجرای جالب تجربهگری که حضرت زهرا (س) را زیارت کرد و ایشان او را شفا داد!
همه چیز از دوازده روز بعد از زایمان شروع شد. زمانی که فرزندم به دنیا آمد روز به روز ضعیف تر شدم و حالم بدتر شد. صبح روز دوازدهم با کمک پدر و مادرم رفتیم بیمارستان. کاملاً بی حال شده بودم. نزدیک ورودی اورژانس که قرار گرفتم احساس کردم یک نفر شبیه خودم زودتر از من وارد بیمارستان شد. خیلی تعجب کردم من زودتر از پدر و مادر و بدنم که روی تخت بود به بیمارستان وارد شده و همه جا گشت و گذار می کردم. دکتر اورژانس مرا معاینه کرد و گفت: اینکه زنده نیست سطح هوشیاری خیلی پایینه، چهار یا پنج درصد هوشیاری داره کاری از دست ما بر نمی یاد. بعد یکی دیگر از پزشکان بیمارستان را صدا کردند و... اما من در حالی که خیلی شاد و خوشحال بودم با سلامتی کامل به اطراف میرفتم یکباره احساس کردم نوری بسیار شدید و مهربان تمام اطراف مرا احاطه کرد. این وجود نورانی و مهربان مانند ابری زیبا اطراف مرا پر کرد و گویی مرا در آغوش خود گرفت بعد با مهربانی سه بار نام مرا صدا زد و گفت زهرا... اینقدر در این صدا مهربانی نهفته بود که عاشق و حیران به دنبال صاحب صدا میگشتم، من مبهوت مهربانی او شده بودم که مرا به سوی آسمانها سیر دادند. با آن وجود مهربان به جایی رفتیم که بسیار زیبا بود با هیچ چیزی از دنیا نمی توانستم آنجا را مقایسه کنم. من بهشت موعود را به چشم خود دیدم. وقتی وارد باغهای آنجا شدم خاک آنجا مانند زعفران و مشک خوش بو و زیبا بود. تمام گلها و برگها با نوایی بسیار زیبا ذکر میگفتند. چه حس آرامش بخشی بود. چیزی شبیه ارابه های قدیمی اما بسیار زیبا و تمیز و قشنگ در مقابل ما توقف کرد. یک نفر از ارابه پیاده شد و خیلی به من احترام گذاشت و گفت سوار شوید. به خودم نگاه کردم لباسی شبیه حریر با رنگ آبی روشن بر تن داشتم. من لحظات زیبایی را میگذراندم یکباره با خودم گفتم عجب جایی آمدم من چه مقامی دارم من وارد بهشت شدم و حق من بود. دیگر بیرون نخواهم رفت، اما چه خیال خامی... سریع مرا به جای دیگری بردند خیلی سریع جایی بردند که یک نفر گرفتار عذاب بود. مردی مهم که درگیر عذاب بود. از آنچه در اطرافم اتفاق می افتاد وحشت کردم. جوانی که همراه من بود گفت: مراقب باش عاقبت شما مانند این فرد نشود او هم میتوانست مانند شما در بهشت الهی ساکن باشد اما فریب شیطان را خورد و عاقبت او جهنم شد. پرسیدم او کیست گفت: عابد و زاهدی از بنی اسراییل به نام برصیصا که هرگز فکر نمی کرد جایگاهش جهنم باشد. اما شیطان او را گمراه کرد و...
دوباره کنار بدنم در بیمارستان برگشتم. شوهرم گریه میکرد گوشی تلفنش را کوبید روی زمین و داد میزد و اشک میریخت. زیر دستگاه بودم تیم پزشکی كاملاً قطع امید کرده بود. من در آن حال یاد فرزند ۱۲ روزه ام افتادم، او را میدیدم و دلم برایش میسوخت. چند ساعتی بود که من بیهوش زیر دستگاه بودم. یکباره به داخل بدن خودم رفتم احساس کردم جوانی بسیار زیبا پایین پای من ایستاده آنقدر چهره اش جذاب بود که محو جمالش شدم. او پشت سر پدرم ایستاده و یک سیب سرخ زیبا و خوش بو در دست داشت مطمئن بودم فرشته مرگ است. نمیخواستم بمیرم هنوز اعمالم درست نبود. از خدا خواستم زنده بمانم. گفتم: خدایا به من فرصتی بده تا اشتباهاتم را جبران کنم. یکباره چیزی به ذهنم رسید. خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم دادم. بلافاصله دیدم خانم مهربانی که صورتش را نور مطلق میدیدم بالای سرم آمدند و مرا نوازش کردند. بعد با دستان زیبا و ظریف خود از داخل ظرف کوچک و طلایی رنگی که در دست داشت چند قاشق سمنو به من دادند. البته احساس کردم سمنو بود. من آن را خوردم و یکباره بدنم تکان خورد. خانم فرمودند: «ما تو را شفا دادیم.» از جا بلند شدم و با تعجب به اطرافم نگاه کردم، حالم خوب بود. پدر و مادرم پرستار را صدا کردند. او هم پزشک را خبر کرد پزشک بیمارستان پس از معاینات اولیه به مادرم گفت این شبیه معجزه است این خانم اصلاً هوشیاری نداشت. ما آماده بودیم که دستگاه ها را قطع و گواهی فوت صادر کنیم...
📘کتاب بازگشت
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔴 شهیدی که در برزخ گرفتار یک تهمت به زنی بد حجاب بود!
ما دو دوست صمیمی بودیم مانند دو برادر. انقلاب که پیروز شد من به حوزه علمیه رفتم و او در یکی از ادارات دولتی تهران مشغول شد. کار او بررسی، صلاحیت و گزینش کارکنان بود. ایام ابتدای انقلاب حساسیت ها در زمینه گزینش بسیار بالا بود. بارها به من میگفت تو هم بیا و در همین اداره مشغول شو، اما من ترجیح دادم مشغول درس باشم. روزها گذشت تا این که جنگ شروع شد. دیگر جای درنگ نبود هر دو با هم راهی جبهه شدیم. در همان ماه های اول جنگ، دوست من به شهادت رسید. من هم پس از سالها حضور در جبهه با غم فراق دوستانم به قم برگشتم و درسم را ادامه دادم. تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی افتاد؛ در تجربه ای که بسیار برایم غیر قابل باور بود دوست شهیدم را دیدم، فکر میکردم مانند بقیه شهدا در بهشت الهی مشغول استفاده از نعمت هاست اما... با نگرانی به من گفت: من باید وارد بهشت شوم اما گرفتار یک زن هستم! من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم: از کی حرف میزنی؟ گفت: وقتی در سالهای ابتدای انقلاب در آن اداره مشغول کار بودم، یک خانم کارمند داشتیم که حجاب را درست رعایت نمیکرد. هر چه با او صحبت کردم بی فایده بود. دست آخر در مورد او حرفی زدم که خلاف واقع بود. او خیلی ناراحت شد. برخی کارمندها نگاهشان نسبت به این خانم تغییر کرد، کار به جایی رسید که اداره را رها کرد. من هم خوشحال بودم چون این کارمند بد حجاب از آن داره رفت و فکر میکردم شرایط عمومی اداره بهتر شده و دیگر بی حجاب نداریم اما به چه قیمتی؟ در واقع من به او تهمت زده بودم الان گرفتار هستم. تو را به حق رفاقتی که داشتیم پیگیری کن تا از من راضی شود. خیلی به این ماجرا فکر کردم چه کاری میتوانستم انجام دهم. سالها از روزهای انقلاب گذشته بود چطور میتوانستم او را پیدا کنم؟ از روز بعد کارم را شروع کردم به تهران و آن اداره رفتم. با چند نفر از قدیمیها مطرح کردم، کسی از این موضوع خبر نداشت. سراغ کارمندهای بازنشسته و قدیمی تر را گرفتم، بالاخره یکی نفر را پیدا کردم که از آن موضوع خبر داشت. نام و مشخصات آن خانم را به من گفت. با سختی بسیار آدرسی از آن خانم پیدا کردم. وقتی به منزلش مراجعه کردم موضوع خودم را گفتم خوب آن ماجرا را به یاد داشت. با خودم گفتم وقتی بگویم او شهید شده و تقاضای بخشش دارد حتما قبول میکند اما... آن خانم که سن و سالی ازش گذشته بود گفت: «به خداوندی خدا حلالش نمی کنم، خدا ازش نگذره. از این حرفش ترسیدم هرچه اصرار کردم بی فایده بود گفتم: یعنی هیچ راهی ندارد که او را ببخشی؟ جوابش منفی بود، گفت: شما نمیدانی که تهمت این آقا با آبروی من چه کرد؛ من مجبور شدم اداره ای که سالها در آن کار میکردم را ترک کنم. چندین روز فکرم مشغول بود. من وقتی به منزل ایشان رفتم شاهد بودم که او یک بچه معلول دارد و درد مستاجری را تحمل می کند. واقعاً نمی دانستم چه باید کرد. دوست صمیمی من گرفتار بود. باید کاری می کردم اما چگونه؟! بار دیگر به منزلشان رفتم. این خانم عصبانی تر از قبل گفت: این وضعیت مرا میبینی؟ دوست تو تهمتی به من زد که دیگر نتوانستم در محل کار حاضر شوم، او آبرو برای من نگذاشت. شاید من حجاب را درست رعایت نمی کردم، اما بقیه مسائل دینی را رعایت میکردم، چرا ندانسته به من تهمت زد؟ چرا با آبروی من بازی کرد؟ اصرارهای من بی فایده بود. از آنجا بیرون آمدم. فکری به ذهنم رسید. رفقای جبهه و جنگ را جمع کردم پول روی هم گذاشتیم و با یاری خدا توانستیم کار مهمی انجام دهیم. ما برای او و خانواده اش یک خانه کوچک تهیه کردیم. وقتی این خبر را شنید بسیار خوشحال شد. با رفقا کمک کردیم او و خانواده اش را به خانه جدید منتقل کردیم. روزی که در خانه جدید مستقر شد لبخندی از سر رضایت زد و گفت به خاطر کار امروز شما از دوستتان گذشتم...
یکی دو روز بعد یکی از رفقایم تماس گرفت و گفت: فلانی که شهید شده بود را در خواب دیدم؛ از تو تشکر کرد و گفت مشکل من حل شد.
📕کتاب تقاص
➥
#بسیارزیباوخواندنی
آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟
عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم.
بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟
عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه می خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟
عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد
و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن
در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!