eitaa logo
پایگاه ویژه بسیج سلمان کن
422 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1هزار ویدیو
148 فایل
📌اطلاع رسانی و گزارشات پایگاه سلمان کن salmankan.blog.ir وبلاگ📌
مشاهده در ایتا
دانلود
با زهرِ کینه، تاب وتوانم‌ گرفته شد قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟ در این شرایطی که‌ توانم گرفته شد تا خاطرم رسید مراثیِ کربلا ای وایِ دل که امانم گرفته شد شهادت_امام_محمد_باقر(ع)تسلیت_باد.. @paygah_salman_kan
قابل توجه دوستان و هم محلی های عزیز پیرو اطلاع رسانی گذشته در راستای تنظیم بازار گروه جهادی شهدای سلمان کن اقدام به توزیع گوشت گوسفندی به صورت (شقه) با قیمت هر کیلویی ۸۵ هزار تومان میکند. زمان: دوشنبه ۲۸ تیر ساعت ۱۶:۳۰ مکان: پایگاه ویژه بسیج سلمان کن @paygah_salman_kan
🔴 سالروز شهادت امام محمد باقر (علیه السلام) تسلیت باد @paygah_salman_kan
🌹شهدا شمع محفل بشریتند🌹 ۲۷تیر سالروز شهادت شهید حسین ترکمان پری گرامی باد http://salmankan.blog.ir/post/5170 @paygah_salman_kan
🌹وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ🌹 ۲۸ تیر سالروز شهادت شهید مهرداد غفوری گرامی باد http://salmankan.blog.ir/post/5169 @paygah_salman_kan
عرفه، روز بازگشت است؛ بازگشت به آغوش مهربان خدا عرفه، روزی است که ناامیدی از درگاه خدا رخت برمی بندد @paygah_salman_kan
فرازهایی از کتاب: (قسمت سوم) - کم کم که بزرگ شدم، زمستان ها بازی ما برف بازی و کاگو بازی بود. حسین جلالی از زرد لو می آمد و با بچه ها بازی می کرد . با بی رحمی، همه را میزد. برای فرار از زمستان و سردی شدید آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم.(ص24). - آنچنان با خوشی های ساده و عادی و سختی ها عادت کرده بودیم که همه این ها جزئی از زندگی ما بود و ما به دلیل مشغولیت شدید و کارکردن های پیوسته، نه خوشی را حس می کردیم و نه سختی را . انگار هر دوی این، جزئی از وجود ما شده بود، آن روزها حمامی نبود (ص 26) - کلا دو دست لباس داشتیم و یک کفش پینه کرده لاستیکی، مادر لباس ها را عموما چون که کک و شپش زیاد بود، در آب جوش به شدت می جوشاند . بعد، لب جوی می شست و خشک می کرد . (ص 27) - جد مادری من، حاج عبد الخالق، با اسب و الاغ از همین جا تا مکه رفته بود و یک سال تمام، سفر او طول کشیده بود. (ص30) - در عین حال در همین نداری، روزی نبود خانه ما خالی از مهمان باشد . سالی دو سه بار هم برنج می خوردیم که اصطلاحا به آن " قبولی" می گفتند. (ص29) - بهار فصل شیر و ماست، صدای بع بع کره ها و بره ها و شرشر دوشیدن بزها و میش ها بود . زن های فامیل که همه چادرهایشان به هم چسبیده بود و باده های پر شیر را حمل می کردند. آن چنان مراقبت می کردند که چکه ای ازآن ها بر زمین نریزد . آن ها که شیر کم داشتند " شیر پیمانه " با هم می کردند .(ص25) - آرام آرام در سرمای شدید زمستانی با حالت نیمه برهنه بزرگ شدیم. از همان ابتدای کودکی، حالتی نترسی داشتم . ده سالم بود . (ص 27)