eitaa logo
پایگاه ویژه بسیج سلمان کن
417 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1هزار ویدیو
148 فایل
📌اطلاع رسانی و گزارشات پایگاه سلمان کن salmankan.blog.ir وبلاگ📌
مشاهده در ایتا
دانلود
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خدا قسم اگر بمیرم و زنده شوم و باز هم زنده شوم و بمیرم الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام @paygah_salman_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نصب پوسترهای کنگره ملی ۲۴ هزار شهید پایتخت در محله کن تهران- بهمن ۱۴۰۲
خاک سرد نیست قدیمی ها دروغ میگفتند ۱:۲۰😔 @paygah_salman_kan
السلام عليك يا زينب الكبري س مراسم عزاداري شهادت حضرت زينب س كربلايي احسان ابوالقاسمي جمعه ٦ بهمن ماه ساعت ٢٠ مكان كن محله درقاضي مسجد جامع شهدا در جمع معتكفين @paygah_salman_kan
هدایت شده از عباس محمدخانی
توزیع کارت های کنگره و اعلام به دفعات و دعوت عموم به شرکت در کنگره ملی ۲۴ هزار شهید پایتخت در مراسم عبادی و سیاسی نماز جمعه کن با سپاس از برادر علی حسین قربان و عزیزان بسیج دانش آموزی پایگاه سلمان کن پیج اینستاگرامی: @beit.shohada @paygah_salman_kan
السلام عليك يا زينب الكبري س مراسم عزاداري شهادت حضرت زينب س در جمع معتكفين @paygah_salman_kan
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قیام حسینی، تبیین زینبی ▪️سالروز وفات حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها تسلیت باد. @paygah_salman_kan
عشق شهید عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهدشد برای رسیدن به کبریا باید نه کبر داشت نه ریا شهدا خالص و متواضع بودند وبه عرش کبریایی پا نهادند قافله,قافله گذشتید و ما فقط نظاره کردیم دورشدنتان را نه....نه! دورشدنمان را پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند و, اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شهیدخبرنگار: علیرضا شاملو تاریخ شهادت : ۱۳۵۹/۱۱/۷ محل شهادت : زندان دوله تو 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @paygah_salman_kan
📚 کتاب: ✍🏻نویسنده: انتشارات: مادرانه هایی که گاه با دعایی زندگی فرزندش را زیر و رو میکند و اورا به عرش خدا نزدیک. این کتا داستان مادری است که روزی به حرم امام رضا (ع) رفت و از امام رضا فرزندی خواست تا در راه حق شهید شود. 📖 فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. خواهرش که از رضا بزرگ‌تر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد. روی چارچوب در زمین خورد و چانه‌اش شکافت. یادم است رضا خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شد. می‌گفت: می‌خواستم شوخی کنم. نمی‌دانستم اینطوری می‌شود. 🌱 @paygah_salman_kan