📷 اسرائیل، این عکسا رو ببین و بسوز همینه که هست محور مقاومت با جمهوری اسلامی روابط ویژه ای داره و شماها به زودی توسط اژدهای مقاومت له میشید، حالا هی زور بزنید.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔹صفحه: 420
💠سوره احزاب: آیات 16 الی 22
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
🌷 آیه_85_سوره_بقره
🌸 ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنْكُمْ مِّنْ دِيَارِهِمْ تَظاَهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُساَرَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَآءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِياَمَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه:امّا این شما هستید كه یكدیگر را به قتل مى رسانید و جمعى از خودتان را از سرزمینشان بیرون مى كنید و بر علیه آنان، به گناه وتجاوز همدیگر را پشتیبانى می كنید. ولى اگر همانان به صورت اسیران نزد شما آیند، بازخریدشان مى كنید (تا آزادشان سازید) در حالى كه بیرون راندن آنها بر شما حرام بود. آیا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ایمان مى آورید وبه برخى دیگر كافر مى شوید؟ پس جزاى هر كسی از شما كه این عمل را انجام دهد، جز رسوایى در این جهان، چیزى نخواهد بود و روز قیامت به سخت ترین عذاب بازبرده شوند و خداوند از آنچه انجام مى دهید، غافل نیست.
🌸 خداوند در این آیه، بنى اسرائیل را سرزنش مى كند كه برخلاف پیمان و میثاقى كه داشتید، همدیگر را كشتید و یكدیگر را ازسرزمینهایتان بیرون كردید. شما موظّف بودید یك جامعه ى متّحد براساس روابط صحیح خانوادگى و رسیدگى به محرومان تشكیل دهید، ولى به جاى آن در گناه و تجاوز به حقوق دیگران، یكدیگر را یارى و حمایت نمودید و در جامعه، هرج و مرج و تفرقه و خونریزى را رواج دادید.
🌸با حمایت شما، حاكمان ظالم جرأت قتل و تبعید پیدا كردند و عجیب اینكه شما به حكم تورات، اگر در این درگیرىها اسیرى داشته باشید با پرداخت فدیه آزادش مى نمایید، در حالى كه حكم تورات را در تحریم قتل و تبعید، گوش نمى دهید. حاضرید همدیگر را بدست خود بكشید، ولى حاضر نیستید اسیر یكدیگر باشید! اگر اسارت توهین است، كشتن از آن بدتر است، و اگر فدیه دادن و آزاد كردن اسیران، فرمان تورات است،
🌸 نهى از قتل و تبعید هم فرمان خداوند است! آرى، شما تسلیم فرمان خداوند نیستید، بلكه آیات الهى را هر جا مطابق میل و سلیقه ى خودتان باشد مى پذیرید وهر كجا نباشد، زیر بار نمى روید. این آیه نسبت به خطر التقاط، هشدار مى دهد كه چگونه افرادى بخشى از دین را مى پذیرند و قسمت دیگر آنرا رها مى كنند.
🌸 مسلمانانى كه به احكام فردى عمل مى كنند، ولى نسبت به مسائل اجتماعى بى تفاوتند، باید در انتظار خوارى و ذلّت دنیا و عذاب قیامت باشند.اى بسا كسانى كه شرایط و احكام نماز و روزه را مراعات مى كنند، ولى در شرایط و وظایف حاكم و حكومت، متعهّد نیستند.
🔹پيام های آیه ۸۵ سوره بقره 🔹
✅ قرآن، كشتنِ دیگران را خودکشی تعبیر كرده است«تقتلون انفسكم»
✅ یارى رسانى وهمكارى در #گناه وتجاوز، ممنوع است. «تظاهرون علیهم بالاثم والعدوان»
✅ علامت ایمان، عمل است و اگر كسى به دستورات دین عمل نكند، گویا ایمان ندارد. «أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض»
✅ نشانه ى ایمان واقعى، عمل به دستوراتى است كه برخلاف سلیقه هاى شخصى انسان باشد وگرنه انجام دستوراتِ مطابق میل انسان، نشانى از میزان ایمان واقعى ندارد.
✅ كفر به بعضى از آیات، در واقع كفر به تمام #احكام است. و به همین جهت جزاى كسانى كه به قسمتى از آیات عمل نكنند، خوارى دنیا و عذاب قیامت خواهد بود. «خزى فى الحیوة الدنیا... یردّون الى اشدّ العذاب»
🌸🌸🌸🌸🌺🌸🌸🌸🌸
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۱🎬 :
از بین داوطلبان ،بعضی ها را جدا می کردند و به جایی خاص راهنمایی می کردند، این موضوع نظر سهراب را به خود جلب کرده بود.
سهراب بی صبرانه منتظر رسیدن نوبتش بود ، صف به کندی پیش میرفت ،تا اینکه بالاخره سهراب خود را جلوی چادر نام نویسی دید.
مردی روی چهار پایه جلوی چادر نشسته بود ،با نگاه تیزش سر تا پای سهراب را از نظر گذراند و تا چشمش به اسب او افتاد ،دستی به سبیل بلند و تاب داده اش کشید و گفت : عجب اسب اصیل و زیبایی، اهل خراسانی؟
سهراب لبخندی زد و گفت : سلام جناب ، خیر بنده از ولایت دیگری آمدم ، حالا اجازه می دهی داخل شوم؟!
آن مرد از جا بلند شد ،افسار اسب را در دست گرفت و گفت : بفرمایید ، بنده اینجا هستم و مراقب این اسب زیبا خواهم بود.
سهراب دستی به یال رخش کشید و داخل شد.
شکیب با دیدن دو سکه طلا در دست سهراب ، چشمانش برقی زد و گفت : ببین جوان ، توکه هیچاز کاووس و هدفش نمی دانستی ، من خودم خواستم بگویم تا آگاه شوی تا پسر وزیر به خواسته اش نرسد ،آخر من دل خوشی از اوندارم ،اصلا دوست دارم سر به تنش نباشد...
لحن صادقانه ی شکیب ،خبر از راستی گفتارش داشت ،پس سهراب که حالا پشت درب رسیده بود، دو سکه را در مشت شکیب جا کرد و آرام تر گفت : حالا قبل از اینکه وارد شویم بگو اوکیست و چرا چنین کاری می کند؟
شکیب ،خوشحال سکه ها را در شال کمرش جا داد و گفت : او کسی جز بهادر ، بهادرخان نیست ،پسر وزیر دربار خراسان...او...او...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
انتهای چادر، تخت چوبی قرار داشت . روی آن گلیمی خوش رنگ و نقش گسترانده بودند و دو نفر در حالیکه کاغذ و قلم و دوات جلویشان بود ، روی تخت نشسته بودند.
هر دو لباس های یک شکل به تن داشتند و کلاه سیاه نمدی هم به سر گذاشته بودند.
سهراب که دید آن دو گرم گفتگو با هم هستند و هیچ توجهی به او ندارند، گلویی صاف کرد و گفت : سلام ...روزتان به خیر
یکی از آنها که به نظر می رسید سنش بیشتر باشد و موهای جو وگندمی اش از زیر کلاه بیرون زده بود ، با دقت سرا پای سهراب را نگاه کرد و گفت : انگار این داوطلبان تمامی ندارند...
آن دیگری نیشخندی زد و گفت : وعده ی هزار سکه طلا و منصبی در دربار، وعده ی وسوسه انگیزی ست و از جا بلند شد ، نزدیک سهراب ایستاد ،دستی به عضلات قوی سهراب که از زیر لباسش خود را به نمایش گذاشته بود گرفت و با دقت نگاهی به قد و بالای او کرد وگفت : اندام ورزیده ای داری ،معلوم است که در زورخانه کار کرده ای ،درست است؟
سهراب با دست پاچگی گفت : نه...نه...اما کار من دست کمی از ورزش زورخانه ای نداشت...ورزش کار هر روزه ام است..
آن شخص چشمکی به دیگری زد که از چشم سهراب پنهان نماند و گفت : یاورخان...به نظرم باید نظر کاووس خان هم بدانیم درست است؟
یاورخان سری تکان داد و گفت : نامت چیست جوان ؟ از کجا آمده ای و شغل و پیشه ات چه می باشد؟
سهراب رو به او گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم و شغلم تجارت است.
یاور خان با تعجب نگاهی به سهراب انداخت وگفت : به به....چه عجب در بین داوطلبان تاجر هم داریم و بعد با نیشخندی ادامه داد : گمان نکنم این مسابقه ،لقمه ی دندان گیری برایت باشد که تجارت خود را رها کنی و از ولایتی دور به قصد این کار راهی سفر شوی...
سهراب سری تکان داد و گفت : درست است اما مهم هدف انسان است ، بنده می خواهم خودم را بسنجم ، حالا چه بهتر میدان امتحانم ، جایی چون خراسان و مسابقه ی حاکم اینجا باشد.
یاورخان سری تکان داد و رو به رفیقش گفت : صحیح...آن جور که بر می آید مصمم به برد مسابقه است ، پس باید با کاووس خان هم دیداری داشته باشید...
سهراب سؤالی نگاهی به او کرد وگفت : کاووس خان؟؟
آن مرد با اشاره ی انگشتش به سهراب فهماند که بیرون برود و سپس با صدای بلند گفت : آهای شکیب، این جوان را به قصر راهنمایی کن و با این حرف ، همان مردیکه اول ورودش روی چهارپایه جلوی چادر دیده بودش ، سرش را داخل چادر آورد و گفت :چشم الساعه قربان...
سهراب کمی گیج شده بود و دلیل این کارهای مرموز را نمی فهمید..
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۲🎬 :
مرد جلوی چادر که سهراب حالا می دانست اسمش شکیب است ، افسار رخش را به دست سهراب داد و گفت : دنبالم بیا...با نگاهی به قد و قامت و اسبت ،دریافتم که شما هم باید از نگاه
تیزبین کاووس خان گذر کنی...
سهراب با حالتی سؤالی گفت : کاووس خان کیست و این کارها برای چیست؟
شکیب در حین رفتن ،صدایش را بالا برد انگار که می خواست به دیگران بفهماند که چقدر کاووس را دوست می دارد و گفت : کاووس خان حکم دست راست فرمانده قشون را دارد...حکما می خواهد ببیند اگر جنگاوری لایق هستی ،تو را برای سپاه قصر برگزیند ، چون ایشان به نوعی، نیروی زبده برای دربار پیدا و انتخاب میکند و بکار می گیرد .
سهراب سری تکان داد و گفت :عجب...عجب که اینطور..
نزدیک دربی کوچک و چوبی شدند، شکیب نگاهی به دور و برش کرد ، سرش را آرام به گوش سهراب نزدیک کرد و گفت : از من می شنوی ،مهارتهای خودت را نشان نده ، بگذار کاووس فکر کند چیزی در چنته نداری...
سهراب با تعجب نگاهی به شکیب کرد وگفت : تو خود می گویی او نیروهای ماهر را برای قصر شکار می کند ، چه کسی می آید چنین موقعیتی را از دست دهد که من بدهم؟
شکیب خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت : این ظاهر قضیه است جوان !!
درست است کاووس شکارچی ماهری در این زمینه است ، اما اینک ،این تقفتیش مهارت ،دستور کسی دیگر به کاووس خان است ...کسی که می خواهد رقیبان قدرش را بشناسد و قبل از مسابقه از سر راه بر دارد تا با خیال راحت خودش ،عنوان قهرمان را برگزیند و من چون اصلا دوست ندارم که آن شخص به مرادش برسد،همراه هرکس که راهی قصر شد ، شدم ، این راز را در گوشش گفتم ...پس به نفعت است حرفم را گوش کنی...
سهراب که از اینهمه زیرکی شکیب و محبتی که در حقش داشت به وجد آمده بود ، لبخندی زد ، دست در شال کمرش کرد ،دوسکه بیرون آورد و گفت : اگر نام ان شخص اصلی و هدفش را از این کار ،گفتی این سکه ها مال تو می شود ، در ضمن اگر واقعیت را گفته باشی و در مسابقه فردا هم بردم ، شک نکن ،سکه های طلا انتظارت را خواهد کشید.
🌷 ۱۹ دیماه سالگرد شهادت سردار سرلشکر حاج احمد کاظمی؛ رهبر انقلاب: کاظمی؛ فرماندهی باتدبیر و پرقدرت که به آرزویش رسید
🔃 رهبر انقلاب در پیام تسلیت شهادت شهید کاظمی:
✏️داین فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه بینظیر بود.
✏️ تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود.
✏️ آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت.
✏️ اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.
🖥 khl.ink/f/199
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | سردار رو سفید
✏️ حضرت آیتالله خامنهای:
«لشکر هشت نجف که آقایان اسم آوردند، یکی از لشکرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشتساله بود و خود مرحوم شهید کاظمی رضواناللهتعالیعلیه واقعا یکی از آن فرماندهان برجسته بود.
✏️ بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مرکز لشکر نجف، از آنجا بازدید کردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم که در کمتر لشکری آدم میتوانست آنها را مشاهده کند:
✏️ آمادگیها از یکسو، روحیهی خیلی بالا از یکسو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی که من در آن لشکر دیدم، در کمتر جایی انسان آن را مشاهده میکرد.» ۱۳۹۲/۰۴/۱۰
🌷 ۱۹ دیماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی
💻 Farsi.Khamenei.ir