هدایت شده از شهید کمالی
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 حجاب
حجاب یک ضرورت شریعتی است؛ شریعت است؛ ضرورت شرعی است؛ یعنی هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد؛ این را همه باید بدانند. این که حالا خدشه کنند، شبهه کنند که آیا حجاب هست، لازم است، ضروری است، نه، جای خدشه و شبهه ندارد؛ یک واجب شرعی است که باید رعایت بشود، منتها آن کسانی که حجاب را به طور کامل رعایت نمیکنند، اینها را نباید متّهم کرد به بیدینی و ضدّانقلابی.۱۴۰۱/۱۰/۱۴
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🌿قضیه غدیر در یک نقطه وسیله اجتماع امت اسلامی است و او شخصیت امیرالمومنین است.
۱۳۸۷/۰۹/۲۷
#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
#عید_غدیر
#رسانه_انقلاب_اسلامی
کانال رسانه انقلاب اسلامی🔻
@rasaneh_enqelab
•┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈•
@t_manzome_f_r
کانال تبیین منظومه فکری رهبری🔺
هدایت شده از شهید کمالی
💢 حکومت بدون سیاست ممکن نیست
♦️ امام خمینی(ره):
حضرت امیر است که غدیر را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست که اسباب این شده است که خدای تبارک و تعالی او را حاکم قرار بدهد.
مسأله، مسأله حکومت است. مسأله، مسأله سیاست است، حکومت عدل سیاست است، تمام معنای سیاست است.
خدای تبارک و تعالی این حکومت را و این سیاست را امر کرد که پیغمبر به حضرت امیر واگذار کنند، چنانچه خود رسول خدا سیاست داشت و حکومت بدون سیاست ممکن نیست، این سیاست و این حکومتی که عجین با سیاست است، در روز عید غدیر برای حضرت امیر ثابت شد
#امام_خمینی
صحیفه امام؛ جلد ۲۰؛ صفحه ۱۱۳
مورخ: ۲ شهریور ۱۳۶۵
@sahifeh_noor
هدایت شده از شهید کمالی
🇮🇷
📝 آخرین وضعیت #خلیج_فارس
🍃🌹🍃
🔻برابر اخرین داده ها روز گذشته نفتکش Richmond Voyager بعد از تصادم دریایی با یک شناور ایرانی در دریای عمان متواری شد و نیروی دریایی آمریکا ادعا کرد که از توقیف این نفتکش توسط ایران جلوگیری کرده است.
🔹به فاصله چند ساعت از متواری شدن نفتکش Richmond Voyager در دریای عمان امروز نیروی دریایی سپاه یک تانکر را در نزدیک ناوگان پنجم آمریکا مستقر در بحرین با اقتدار کامل توقیف کرد در زمان توقیف تمام پرنده های آمریکایی ( پهپاد و هواپیماهای جاسوسي و شناسایی ) در حال رصد این توقیف بودند و علارغم گفته های روز گذشته نیروی دریایی آمریکا هیچ گونه واکنشی از خود نشان نداده و فقط در حال تماشای این عملیات بودند.
🔺بنظر می رسد این توقیف توسط نیروی دریایی #سپاه بلافاصله بعد از اتفاقات روز گذشته در دریای عمان پاسخی است به سخنان فرماندهان آمریکایی مبنی بر اینکه نیروی دریایی آمریکا فقط میتواند نظاره گر عملیات در منطقه باشد.
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از شهید کمالی
مراسم عید پر سر سعادت غدیر
#مسجد_صاحب_الزمان(عج)
#اجرای_سنت_حسنه_علوی
#عقد_اخوت
#عیدی
#شیرینی
#پذیرایی
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 241
💠سوره يوسف: آیات 44 الی 52
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
هدایت شده از شهید کمالی
1_1627619391.mp3
1.02M
🤝 بر مدار عهد
نکاتی پیرامون عهد با امام عصر علیهالسلام
🎵قسمت یازدهم
#بر_مدار_عهد
#عهد_با_حضرت
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
🆔 @Gole_Narges_emam_zaman
هدایت شده از شهید کمالی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :1⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
قسمت :2⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
ادامه دارد.....