eitaa logo
دل باخته
1.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 🌀 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از لحظه اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز به منطقه عملیاتی شرق دجله عراق برای آغاز مرحله دوم عملیات عاشورایی ♦️ ۲۰ اسفندماه ۱۳۶۳ ، جزایر مجنون عراق ، رزمندگان گردان حضرت حر 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 😞 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان رزمنده در عملیات عاشورایی بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمده و عده کثیری هم زخمی و یا اسیر نیروهای بعثی عراق شدند. 🍁... پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی می‌گردند... ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از شب آغازین 💠 بسم الله الرحمن الرحیم شامگاه بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴ ، حوالی ساعت ۹ شب غواصان خط شکن گردان حضرت علی اصغر (ع) که اکثریت از رزمندگان غیور و جان برکف بودند برای عبور از اروند و یورش به خطوط اول دشمن بعثی وارد نهر آبی در داخل نخلستان های خسروآباد آبادان شدند . طراحان عملیات ، زمان حرکت غواصان را طوری برنامه ریزی کرده بودند که درست همزمان با زمان سکون رودخانه اروند باشد که در سال فقط برای یکبار اتفاق می افتاد ( بدون جزر و مد ) ، اما دست تقدیر همه چیز را به هم ریخته و چنان باران شدیدی شروع به باریدن کرد که در عرض چند دقیقه رودخانه آرام را طوفانی در برگرفت و چنان سرعت و خروشی به رودخانه بخشید که موجهای بلند سرتاسر آن را فراگرفت . با افزایش سرعت رودخانه ، حرکت غواصان هم تندتر شده و خیلی زودتر از موعد مقرر به آنطراف اروند رسیده و در کنار موانع دشمن پنهان شده و منتظر اعلام رمز عملیات شدند . خروش پر سر صدای اروند و شدت باران ، عراقی ها را آسوده خاطر کرده و همه بی خیال در داخل سنگرها مشغول خواب و استراحت هستند . ساحل کاملا آرام و امن است و غواصان راحت و بدون دیده شدن نیم ساعتی را همانجا داخل آب سپری می کنند. با اعلام نام مبارک عملیات آغاز و غواصان جهت شکستن خط اول دشمن و پاکسازی سنگرهای دفاعی ساحل اروند وارد عمل می شوند . مأموریت فرد به فرد غواصان از قبل مشخص و معلوم شده بود که هر کدام از آنان بایستی به سمت کدام سنگر دشمن پیش رفته و در کمال سکوت آن را پاکسازی کند . تمام سنگرهای دشمن در لب آب از بتون مسلح ساخته شده بودند و بقدری محکم و پولادین بودند که انهدام شان با گلوله تانک و ۱۰۶ هم غیرممکن بود و حتما باید با اصل غافلگیری ، تصرف و پاکسازی می شدند . برادران تخریبچی شروع به کار کرده و با بریدن سیم خاردارها و خنثی کردن مین های منور، معبری را برای حرکت غواصان باز می کنند . دسته دوم و سوم غواصان گردان حضرت علی اصغر (ع) بدون کوچکترین مشکلی موفق به عبور از موانع شده و آرام و ساکت مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن می شوند . اما دسته اول گردان به فرماندهی میان خورشیدها گیر افتاده و با انفجار مین منوری توسط نیروهای دشمن رویت و تمامی غواصان مظلومانه زخمی و شهید می شوند . با لو رفتن غواصان دسته شهید مجید آهومند ، سنگرهای آن محور که هنوز تصرف و پاکسازی نشده بودند شروع به آتشباری کرده و سیلی از گلوله و موشک آر پی جی ۷ و ۱۱ و خمپاره را روانه اروند و مواضع این سمت رودخانه نمودند ، با آغاز تیراندازی ها بقیه نیروهای دشمن هم که در خواب و استراحت بودند متوجه یورش رزمندگان شده و هر کدام در گوشه ای از ساحل پناه گرفته و شروع به تیراندازی کردند . 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای بسیار شنیدنی از رزمندگان سلحشور در شب آغازین عملیات غرورآفرین ⭕️ رزمندگان دلاور گردان حضرت امام سجاد (ع) 💠 🖌... در غروب روز بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴ که خورشید آسمان را به زمین دوخته بود و زیبایی خود را در کنار نخلستان های اروند ، به رخ میکشید... بچه ها در حاشیه اروند مهیای جنگ می شدند. جنگ !! مفهومی ناآشنا و غریب ! گمشده در هیاهوی عاشقانه ی این دلیرمردان بود .. طنین قهقه های مستانه شان نشان از عشق و وصال داشت. دل های بیقرار شان که گویا تاب ماندن ندارند از انتظاری خوش لبریز بود. به هر طرف که نگاهت می افتاد تصویری عاشقانه از حضورشان دیده می شد . کنار سنگری دو رزمنده با صوت خوش به تلاوت قرآن مشغول بودند ؛ در گوشه ای ، دو دوست قدیمی در آغوش هم ، اشک را شرمنده کرده بودند . گریه تجلی اشتیاق تمام نشدنی آنهاست که روح را به جاودانگی و به دیدار خدا پیوند می زد. این نخلستان ها .. سال هاست که صدای مناجات و دعای رزمندگان را فراموش نکرده ..همان ها که صدای قدم هایشان هراس به دل دشمن انداخته بود . شب بیستم از ماه بهمن ، عملیات با رمز شروع شد . قرار بود اینبار تقدیری دیگر از کنار اروند رقم بخورد. غواص ها خط اول دشمن را شکستند ؛ و بعد ما به عنوان نیروهای ساحل شکن با قایق به آن طرف اروند رفتیم . برای تصرف شهر بندری باید اسکله چهارچراغ را رد می کردیم و به درون خاک عراق نفوذ می کردیم. جهانبخش کرمی فرمانده گروهان مان بود و حدس می زد که در این منطقه یک مقر فرماندهی باشد . با وجود کار زیاد بچه های اطلاعات وجود این مقر برای لشگر و فرماندهان ثابت نشده بود و ما با احتمال وجود یک مقر وارد عمل می شدیم. دشمن فریب خورده بود و فکر می کرد ما حمله ایذایی داریم و عملیات اصلی از طرف هورالعظیم است. بچه ها در همان ساعات اولیه خط دشمن را شکستند و ما بعد از پاکسازی روستا باید مقرفرماندهی عراقی ها در منطقه فاو را تصرف می کردیم. حمید گیلک معاون گروهان مان بود و من هم بی سیم چی.. حساسیت کار بالا بود. برای رسیدن به جاده فاو-البهار باید مقر فرماندهی تصرف می شد تا نیروهای بعدی بتوانند از آنجا عبور کنند..تصرف مقر فرماندهی کار آسانی نبود. دسته منصور مرادخانی و محمد سراجی وطن برای تصرف مرکز فرماندهی به راه افتادند. مرکز فرماندهی از ساختمان بتون آرمه و دوطبقه ساخته شده بود که پر از تجهیزات و مهمات بود و چندین دیده بان هم در سنگرهای بتونی گذاشته بودند تابه منطقه تسلط کامل داشته باشند . منصور مرادخانی مسئول دسته بود. درگیری ها شدت گرفته گرفت. حمید برای اطلاع از وضعیت بچه ها از من جدا شد و پیش آنها رفت. بچه ها با تمام توان می جنگیدند. تمام شب تا صبح را رزمنده ها درگیر بودند اما هنوز مقر سقوط نکرده بود. خستگی توان بچه ها را گرفته بود. ارتباط مان با نیروهای حمید و منصور قطع شده بود. به همراه جهانبخش کرمی به سمت مقر به راه افتادیم. نفوذ به داخل ساختمان مرکز فرماندهی کار سختی بود و حدودا ۴۰ نفر عراقی آنجا مقاومت می کردند حمید هم زخمی بود و روی زمین افتاده از درد به خود می پیچید. چهار یا پنج تا گلوله به شکمش خورده بود و حال خوبی نداشت. و کاری از دست من برنمیآمد .. 🌀 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از حماسه آفرینی رزمندگان ، در عملیات غرورآفرین 💠 🖌... بچه های غیرتمند و از جان گذشته گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) که همگی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز هستند ، در محور پل طلاییه جزیره مجنون با دشمن بعثی درگیر هستند و نبردی شدید و نزدیکی با نیروهای عراقی دارند ، حملات دشمن سنگین و همه جانبه است و هرازگاهی بچه ها جسورانه با نبرد تن به تن از پیشروی تانک ها و نیروهای دشمن جلوگیری می کنند ، از آسمان جزیره  یکسره و بدون وقفه آتش می بارد و زمین زیر پای رزمندگان عاشق پیشه اسلام می لرزد ، صدای انفجارهای متوالی لحظه ای قطع نمی شود و ترکش های ریز و درشت به مانند نقل و نبات به روی سنگرها فرو می ریزند ، دود و خاکستر ، بوی باروت فضا را پر کرده و آسمان بالای سر بچه ها کاملأ تیره و تاریک شده است . فرمانده غیور و پاکباز گردان حضرت ولیعصر (عج) ، به همراه ۱۶۰ نفر از همرزمان از جان گذشته خود ، در روز چهارم عملیات خیبر ، در محاصره نیروهای عراقی قرار گرفته و مردانه با غیرتی مثال زدنی نبردی سنگین و نابرابر را با قشون تا بن دندان مسلح دشمن آغاز نموده اند . حلقة محاصره دشمن دقیقه به دقیقه تنگ و تنگ تر می شود و نیروهای پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق در پناه تانک های پیشرفته خود لحظه به لحظه به خطوط دفاعی گردان نزدیک و نزدیکتر می شوند.حجم آتش تهیه دشمن چندین برابر شده و آنچنان خط گردان را می کوبند که همه رزمندگان مجبور به پناه گرفتن شده اند ، آتشباری  بعثی ها آنقدر شدید و بی امان است که به کسی اجازه بلند کردن سر و نگاه کردن به جلو را هم نمی دهد. همه رزمندگان در داخل کانال کوچکی که خود با دست خود بر روی جاده خاکی جزیره حفر کرده اند پناه گرفته اند ، گلوله مستقیم تانک ها بطور یکسره به اطراف سنگرها اصابت کرده و با صدای مهیبی منفجر می شوند ، گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا به مانند سیل بر سر بچه ها ریخته میشود و ترکش های داغ و سوزان همه جا را فرا گرفته اند ، دهها فروند هواپیمای عراقی بصورت متوالی خط گردان را زیر بمب باران دارند و با موشک ها و راکت های خود سنگرها را هدف قرار می دهند ، بمب های خوشه ای یکی پس دیگری در بالای سر بچه ها باز شده و صدها بمب کوچک و خطرناک مثل باران بر روی سنگرها فرو می ریزد ، بالگردهای عراقی هم وارد صحنه درگیری شده و با موشک سنگرها را هدف قرار میدهند ، رگبار بی امان تیربار سنگین بالگردها از آسمان نفر به نفر نیروهای گردان را هدف قرار داده و گلوله های دوزمانه آنها بصورت متوالی با زمین برخورد کرده و زمین را سوراخ و سوراخ می کنند .  وضعیت خط دفاعی گردان بسیار بحرانی و خطرناک است و با گذشت هر دقیقه بر احتمال سقوط خط افزوده می گردد ، از یک طرف ثانیه به ثانیه بر حجم آتش تهیه ، بی امان و سنگین دشمن افزوده می گردد و از طرف دیگر دقیقه به دقیقه از توان رزمی گردان کاسته میشود ، به هر طرف که نگاه می‌کنی صدها دستگاه تانک و نفربر زرهی و هزاران نیروی کماندو و پیاده دشمن در حال نزدیک شدن به خطوط دفاعی بچه ها هستند ، دلاورمردان رزمنده گردان بدلیل حجم شدید آتش تهیه دشمن ، نه تنها  که نمی توانند گلوله ای به سمت قشون عظیم دشمن شلیک کنند حتی اجازه و فرصت تکان خوردن و جابجائی نیز به آنان داده نمی شود ، هرازگاهی با هدف قرار گرفتن سنگری ، همرزمی عاشق با پیکری خونین و زخم دار از جمع یاران جدا شده و خونین بال به کاروان سینه سرخان مهاجر پیوسته و خشنود تا بارگاه معشوق ازلی به پرواز درآمده و با نثار جان و هستی خود به نفر به نفر همسنگران درس عاشقی و ایثار و مقاومت می دهد . تنها کسی که در کانال مشغول جنب و جوش است و لحظه ای آرامش و سکون ندارد ، سردار دلاور حسن باقری می باشد که از این سو به آن سوی کانال رفته و به نیروهای گردان روحیه می دهد . او بخوبی میدانست و آگاه بود که هیچ امیدی برای خروج از این میدان آتش و خون برای نفرات گردانش وجود ندارد و تنها راه باقی مانده برای جان برکفان رزمنده ، شهادت است یا اسارت ، ولی با این وجود باز با چهره خندان به بچه ها امید می داد و پشت سرهم فریاد می زد : آهای بچه های دلیر و غیرت مند زنجانی ، نباید بگذاریم این خط شکسته شود ، با توکل به خدای متعال ، جانانه استقامت کنید تا نیروهای کمکی برسند، گردان ما به این راحتی تسلیم نمی شود. ما بچه های زنجان تا آخرین قطره خون مقاومت و بعثی ها را به زانو در خواهیم آورد... 🌀 ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
25.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 💠 📽 هرآنچه باید درباره بدانید را از زبان فرماندهان بشنوید و در این مستند فیلم زیبا ببینید با تصاویری دیدنی و خاطره برانگیز از محورهای عملیاتی ♦️عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسول‌الله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از حماسه سازان گردان حضرت ولیعصر (عج) در عملیات غرورآفرین به روایت فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها : 💠 🖌... تعداد قایق ها کم بود و به همین خاطر گردان به دو گروه تقسیم شد . گروه اول شامل گروهان دوم به علاوه نصف گروهان اول و گروه دوم شامل گروهان سوم و باقی مانده گروهان اول بود . من هم به همراه سردار حسن باقری و گروه اول در مرحله اول سوار قایق ها شده و به سمت جزیره مجنون راهی شویم . نیزارها و آبره ها را پشت سرگذاشته و حوالی ساعت دو و نیم بعدازظهر به جزیره رسیده و پیاده شدیم . جزیره ، به سان کوره ای داغ و مشتعلی شده بود که هنوز توانسته بود زیر آتش سنگین عراقی ها ، قدم گاه رزمندگان باشد . در همان ساعات اولیه ورود به جزیره ، شاهد اصابت موشک یک فروند جنگنده عراقی به بالگرد حامل مهمات و نیروهای خودی بودیم و این از جنگی سخت ، خبر می داد . مجروحین هم در شرایط نامناسبی بی آنکه امیدی به رسیدن به بیمارستان داشته باشند در کنار سنگرها و مواضع اولیه ی دشمن که به دست نیروهای ایرانی فتح شده بود و بعضاً جنازه ی نیروهای عراقی هم در کنارشان دیده می شد ، قرار گرفته بودند . قرار بود که در اولین فرصت با قایق هایی که جزیره را ترک می کنند ، به عقب منتقل شوند . بلافاصله به سمت جزیره ی جنوبی حرکت کردیم . در میانه ی مسیر ، سردار حسن باقری از نیروها جدا شده و با پای پیاده خودش را به سنگر سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر که در تقاطع دو جزیره شمالی و جنوبی واقع شده بود رساند ، تا آمادگی گردان حضرت ولیعصر عج را برای شرکت در عملیات اعلام نماید . در همین اثنا ، برادر محمدتقی اوصانلو هم به ما پیوست . ما اولین گردان از نیروهای زنجان بودیم که پایمان به جزیره رسیده بود . قرار بود شب اول را در جزیره مانده و بعد از آشنایی بیشتر با منطقه عملیاتی ، در شب بعد جهت انهدام مواضع ارتش عراق از پل شطاطه و کانال سویب گذشته و به منطقه ای در پشت پاسگاه طلاییه برسیم . هوا ، کمی تاریک شده بود و آماده می شدیم که نماز مغرب و عشا را بخوانیم . بعد از نماز ، غذای کنسرو شده ای را خوردیم و در حالی که هنوز از آتش سنگین دشمن کاسته نشده بود ، تلاش کردیم که موقعیت خودمان را بیشتر بشناسیم . سردار حسن باقری دغدغه ی نیروهای باقی مانده گردان را داشت ، همان گروه دومی که هنوز خودشان را به ما نرسانده بودند . خبرها هم حاکی از آن بود که در تعدادی از محورها ، عملیات زیاد موفقیت آمیز نبوده است . خیلی خسته شده بودیم ، برای در امان ماندن از ترکش های ریز و درشت توپ و خمپاره ها ، در کنار دست مسیر تردد نیروها برای خود چاله ای انفرادی کنده و آماده ی استراحت شدیم . من هم با برادر اوصانلو با هم داخل یک چاله و پشت به پشت هم خوابیدیم . هنوز از نیروهای گروه دوم خبری نبود. ساعتی را استراحت کرده بودیم که با صدای برادر عروج که از نیروهای اصلی طرح و عملیات لشگر ۱۷ بود ، بیدار شدم . همدیگر را می شناختیم . ابتدا سراغ حسن باقری را گرفت . وقتی گفتم که رفته سراغ نیروهای باقی مانده ، گفت که نیروها را بیدار کن تا به خط برویم . آن لحظه سردار مهدی زین الدین را هم دیدم که کنار موتوری در طول جاده ایستاده است . از صبحت های برادر عروج فهمیدم که سردار محمدحسین ساعدی ، فرمانده گردان روح الله و جمع کثیری از نیروهایش که در شرق پل شطاطه از مواضع خودی دفاع می کردند ، به شهادت رسیده اند . استعداد نیروهای باقی مانده هم حدود چهل نفر است . دیگر قادر به مقاومت نیستند . احتمال زیاد می رود که عراقی ها از این نقطه عبور کرده و وارد جزیره شوند . سریع آماده ی حرکت شدیم . مسیر یکسره زیر آتش توپ خانه های عراق بود . همه ی نگرانی من این بود که قبل از رسیدن به محل مورد نظر تلفات زیادی بدهیم . ولی به لطف الهی بدون هیچ حادثه ی تلخی به خط پدافندی رسیدیم . عرض کانال سویب حدود پنجاه متر بود که در طرفین آن مواضع نیروهای خودی و عراقی قرار گرفته بود . عراقی ها فشار زیادی را به این خط وارد می کردند تا شاید خط را شکسته و وارد جزیره شوند... 🌀 . 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطرات شنیدنی از رزمندگان در عملیات به روایت بسیجی جانباز : 💠 🖌... نوزده فروردین ، همه برای عملیات کربلای هشت آماده بودیم. ساعت دو بعدازظهر اتوبوس‌ها رسید و با همه‌ی تجهیزات‌مان به راه افتادیم. جاده‌ی مستقیمی را به پیش می‌رفتیم. نمی‌توانستم در طول مسیر بخوابم. چشمانم باز بود و از پنجره‌ی اتوبوس به جاده خیره شده بودم. بچه‌ها زیر لب ذکر می‌گفتند. سید داود از جا بلند شد و نوحه خواند. صدایش حزن دلنشینی داشت و بچه‌ها اشک می‌ریختند. چهره‌اش نورانی‌تر از همیشه به‌ نظر می‌رسید. چند هفته پیش ، در تعطیلات عید با بچه‌های گردان به مشهد رفته بود و عطر و بوی حرم را داشت. برای من عطر و جانماز سوغاتی آورده بود. می‌دانستم که آرزوی شهادت دارد. شاید این‌بار به‌ خاطر رسیدن به آرزویش ، امام رضا(ع) را واسطه قرار داده بود. تابلوهای چوبی واحد تبلیغات در کنار جاده به چشم می‌خورد. روی آن نوشته بود: لبخند بزن بسیجی! اتوبوس نزدیک خرمشهر به سمت راست پیچید. حدس زدم که محل عملیات مان در شلمچه باشد. شلمچه برای بسیاری از رزمندگان ، خاطرات کربلای چهار و پنج را تداعی می‌کرد. پس از چند ساعت به جایی نزدیک شلمچه رسیدیم . بقیه‌ی راه را سوار تویوتا شدیم و در تاریکی آسمان به طرف مقری در شلمچه حرکت کردیم. محل استقرار نیروها، مقر تاکتیکی لشکر ۱۱ عراق بود ؛ همان مقری که رزمنده‌ها در کربلای پنج تصرف کرده بودند. وقتی به آنجا رسیدیم ، بچه‌ها از ماشین پیاده می‌شدند که سید با صدای بلند گفت: برادران! برای اینکه با پیروزی و سربلندی برگردیم ، یک صلوات محمدی‌ پسند بفرستید! بعد ، همه یک‌صدا و با شوق صلوات فرستادند و وارد مقر شدند. حاج‌ جمال پرستارلویی ، فرمانده گردان مان بسیار مسئولیت‌‌پذیر و باحوصله بود. ساعت ۱۰ شب بی‌سیم زدند که گروهان ما با فرماندهی آقا وهاب تاران آماده حرکت شود. تا خط‌ مقدم فاصله‌ی زیادی نداشتیم. در تاریکی شب به‌ سمت خط حرکت کردیم. از بین سلاح‌های جنگی، من فقط یک کلاشینکف و خشاب اضافه برداشتم و سید داود شبیری برای روحیه‌دادن به نیروها رجزهای حماسی می‌خواند: پدافند هوایی ، تو خیلی باصفایی... توپ صد و‌ شش- تانک بزن برو پیش.. در حین انجام کار ، بسیجی‌های کم ‌سن‌ و سالی را می‌دیدم که عاشقانه و با شور و هیجان مُهیای رفتن می‌شدند. آنها در چشم من بزرگ بودند. بیش از آنکه رزمنده یا سربازی باشند ، سالک و عارفی بودند که در طریقت خاکریز و دل سنگرها ، سیر و سلوک می‌کردند. چند روزی قبل از عملیات ، حنابندان بود. بیشترشان حنا به دست بسته و برای رسیدن به وصال حق ، خودشان را آراسته بودند. به‌ وضوح شادی را در چشم تک ‌تک‌ شأن می‌دیدم. چهره‌ی بعضی‌ها نورانی‌تر از همیشه بود ؛ همچون ماه‌پاره‌ای در دل شب... در پشت خاکریزها اتفاق‌های خوب و بد منتظرمان بود. اعتماد جعفری از آخر ستون ، خودش را به جلوتر رساند و دوشادوش سیدداود روی زانوها نشست. دلم آشوب بود. نگرانی‌ام را بروز نمی‌دادم ، اما حواسم به سید بود. او با آرامش و طمأنینه در گوش کسی که آر پی ‌جی داشت ، حرف می‌زد. آرپی‌جی‌زن خیز برداشت که دوشکا را خاموش کند ، اما سرباز عراقی مجالش نداد. گلوله‌اش در کمتر از لحظه‌ای به سید خورد و بناگوش او را شکافت. سید به حالت سجده و با پیشانی روی خاک افتاد ، ولی بسیجی آر پی ‌جی‌ زن خودش را نباخت ؛ با قدرت ایستاد و با شلیک اولین آر پی ‌جی، دوشکا را خاموش کرد و خودش هم بلافاصله با تیرهایی که به سمت‌مان می‌آمد ، از پا افتاد. در یک لحظه غرش خوفناک و رعب‌آور دوشکاها در دشت پیچید. ستون برخاست و همه به سمت کانال یورش بردند. سید داود شبیری در سجده‌ی عشق از عمق جانش صدا می‌زد : یا زهرا (س) یا زهرا (س) به‌گمانم در خلسه‌ی زیبایی به‌‍‌ سر می‌برد که من با آن بیگانه بودم. دلم گواهی می‌داد که سید چند ساعت بیشتر کنار ما نمی‌ماند و شهادتش خیلی دور نیست. گویا بار آخری که به مشهد رفت، اذن شهادتش را از امام رضا(ع) گرفته بود. اعتماد جعفری خودش را به سید چسبانده بود. نمی‌توانست از او دل بکَند ، اما چاره‌ای نداشتیم ؛ باید هرچه زودتر خودمان را به طرف کانال بعثی‌ها می‌کشاندیم. دوشکاها و انواع گلوله‌های توپ و خمپاره همچنان ما را می‌زدند. بیشتر سلاح‌های سبک ما نارنجک بود و چیزی شبیه اسباب‌بازی تلقی می‌شد. یادآوری آیه‌ی « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ » دلم را آرام می‌کرد. آتش درگیری ما با دشمن برای لحظه‌ای خاموش نمی‌شد. اعتماد جعفری، رسول، شعبان ، مجتبی تاران و تعدادی از نیروها خودشان را به ورودی کانال رساندند... 🌀 ... 🖍 برداشت از کتاب خاطرات حاج امیر جم به قلم مریم بیگدلی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
17.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از و حال و هوای رزمندگان اسلام در خطوط پدافندی جبهه 💠 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 🔹 عملیات تهاجمی گسترده  رزمندگان اسلام بود ، که به مدت ۱۷ روز، در تابستان ۱۳۶۱ با رمز مبارک ( یا صاحب الزمان ادرکنی ) در جنوب عراق ، شمال‌شرقی شهر بصره و در منطقه شلمچه انجام شد. این عملیات در ۵ مرحله ، به‌طور مشترک توسط  سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی طراحی و اجرا گردید . در این عملیات رزمندگان اسلام برای نخستین بار اقدام به ورود به خاک عراق نموده و مناطق گسترده ای از خطوط پدافندی عراقیها را تصرف و پاکسازی کردند . عملیات رمضان بعنوان یکی از بزرگترین نبردهای زرهی ، پس از جنگ جهانی دوم محسوب می‌شود. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب سخت و خونبار عملیات : 💠 🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند. سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟ دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود. نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها  و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید. مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند. ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار... شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید. بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ... 🌀 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای بسیار شنیدنی از رزمندگان سلحشور در شب آغازین عملیات غرورآفرین ⭕️ رزمندگان دلاور گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر ۳۱ عاشورا 💠 🖌... در غروب روز بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴ که خورشید آسمان را به زمین دوخته بود و زیبایی خود را در کنار نخلستان های اروند ، به رخ میکشید... بچه ها در حاشیه اروند مهیای جنگ می شدند. جنگ !! مفهومی ناآشنا و غریب ! گمشده در هیاهوی عاشقانه ی این دلیرمردان بود .. طنین قهقه های مستانه شأن نشان از عشق و وصال داشت. دل های بیقرار شأن که گویا تاب ماندن ندارند از انتظاری خوش لبریز بود. به هر طرف که نگاهت می افتاد تصویری عاشقانه از حضورشان دیده می شد . کنار سنگری دو رزمنده با صوت خوش به تلاوت قرآن مشغول بودند ؛ در گوشه ای ، دو دوست قدیمی در آغوش هم ، اشک را شرمنده کرده بودند . گریه تجلی اشتیاق تمام نشدنی آنهاست که روح را به جاودانگی و به دیدار خدا پیوند می زد. این نخلستان ها .. سال هاست که صدای مناجات و دعای رزمندگان را فراموش نکرده ..همان ها که صدای قدم هایشان هراس به دل دشمن انداخته بود . شب بیستم از ماه بهمن ، عملیات با رمز یا فاطمه الزهرا (س) شروع شد . قرار بود اینبار تقدیری دیگر از کنار اروند رقم بخورد. غواص ها خط اول دشمن را شکستند ؛ و بعد ما به عنوان نیروهای ساحل شکن با قایق به آنطرف اروند رفتیم . برای تصرف شهر بندری فاو ، باید اسکله چهارچراغ را رد می کردیم و به درون خاک عراق نفوذ می کردیم. جهانبخش کرمی فرمانده گروهان مان بود و حدس می زد که در این منطقه یک مقر فرماندهی باشد . با وجود کار زیاد بچه های اطلاعات و عملیات ، وجود این مقر برای لشگر و فرماندهان ثابت نشده بود و ما با احتمال وجود یک مقر وارد عمل می شدیم. دشمن فریب خورده بود و فکر می کرد ما حمله ایذایی داریم و عملیات اصلی از طرف هورالعظیم است. بچه ها در همان ساعات اولیه خط دشمن را شکستند و ما بعد از پاکسازی روستا باید مقر فرماندهی عراقی ها در منطقه فاو را تصرف می کردیم. حمید گیلک معاون گروهان مان بود و من هم بی سیم چی.. حساسیت کار بالا بود. برای رسیدن به جاده فاو-البهار باید مقر فرماندهی تصرف می شد تا نیروهای بعدی بتوانند از آنجا عبور کنند..تصرف مقر فرماندهی کار آسانی نبود. دسته منصور مرادخانی و محمد سراجی وطن برای تصرف مرکز فرماندهی به راه افتادند. مرکز فرماندهی از ساختمان بتون آرمه و دو طبقه ساخته شده بود که پر از تجهیزات و مهمات بود و چندین دیده بان هم در سنگرهای بتونی گذاشته بودند تابه منطقه تسلط کامل داشته باشند . منصور مرادخانی مسئول دسته بود. درگیری ها شدت گرفته گرفت. حمید برای اطلاع از وضعیت بچه ها از من جدا شد و پیش آنها رفت. بچه ها با تمام توان می جنگیدند. تمام شب تا صبح را رزمنده ها درگیر بودند اما هنوز مقر سقوط نکرده بود. خستگی توان بچه ها را گرفته بود. ارتباط مان با نیروهای حمید و منصور قطع شده بود. به همراه جهانبخش کرمی به سمت مقر به راه افتادیم. نفوذ به داخل ساختمان مرکز فرماندهی کار سختی بود و حدوداً ۴۰ نفر عراقی آنجا مقاومت می کردند حمید هم زخمی بود و روی زمین افتاده از درد به خود می پیچید. چهار یا پنج تا گلوله به شکمش خورده بود و حال خوبی نداشت و کاری هم از دست من بر نمی آمد .. 🌀 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 🌀 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از لحظه اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز به منطقه عملیاتی شرق دجله عراق برای آغاز مرحله دوم ⏳۲۰ اسفندماه ۱۳۶۳ ، جزایر مجنون عراق ، رزمندگان گردان حضرت حر 🎙 : برخیز ای چاووش شهر عشق برخیز غسل زیارت کن ز نهر عشق برخیز بربند محمل را و برپا کن علم را آواز ده ، آواز عشاق حرم را هر سر که پیمان بلا دارد بیاید هر کس هوای کربلا دارد بیاید... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 😞 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان رزمنده در عملیات عاشورایی بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمده و عده کثیری هم زخمی و یا اسیر نیروهای بعثی عراق شدند. 🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطرات شنیدنی از رزمندگان در عملیات به روایت بسیجی جانباز : 💠 🖌... نوزده فروردین ، همه برای عملیات کربلای هشت آماده بودیم. ساعت دو بعدازظهر اتوبوس‌ها رسید و با همه‌ی تجهیزات‌مان به راه افتادیم. جاده‌ی مستقیمی را به پیش می‌رفتیم. نمی‌توانستم در طول مسیر بخوابم. چشمانم باز بود و از پنجره‌ی اتوبوس به جاده خیره شده بودم. بچه‌ها زیر لب ذکر می‌گفتند. سید داود از جا بلند شد و نوحه خواند. صدایش حزن دلنشینی داشت و بچه‌ها اشک می‌ریختند. چهره‌اش نورانی‌تر از همیشه به‌ نظر می‌رسید. چند هفته پیش ، در تعطیلات عید با بچه‌های گردان به مشهد رفته بود و عطر و بوی حرم را داشت. برای من عطر و جانماز سوغاتی آورده بود. می‌دانستم که آرزوی شهادت دارد. شاید این‌بار به‌ خاطر رسیدن به آرزویش ، امام رضا(ع) را واسطه قرار داده بود. تابلوهای چوبی واحد تبلیغات در کنار جاده به چشم می‌خورد. روی آن نوشته بود: لبخند بزن بسیجی! اتوبوس نزدیک خرمشهر به سمت راست پیچید. حدس زدم که محل عملیات مان در شلمچه باشد. شلمچه برای بسیاری از رزمندگان ، خاطرات کربلای چهار و پنج را تداعی می‌کرد. پس از چند ساعت به جایی نزدیک شلمچه رسیدیم . بقیه‌ی راه را سوار تویوتا شدیم و در تاریکی آسمان به طرف مقری در شلمچه حرکت کردیم. محل استقرار نیروها، مقر تاکتیکی لشکر ۱۱ عراق بود ؛ همان مقری که رزمنده‌ها در کربلای پنج تصرف کرده بودند. وقتی به آنجا رسیدیم ، بچه‌ها از ماشین پیاده می‌شدند که سید با صدای بلند گفت: برادران! برای اینکه با پیروزی و سربلندی برگردیم ، یک صلوات محمدی‌ پسند بفرستید! بعد ، همه یک‌صدا و با شوق صلوات فرستادند و وارد مقر شدند. حاج‌ جمال پرستارلویی ، فرمانده گردان مان بسیار مسئولیت‌‌پذیر و باحوصله بود. ساعت ۱۰ شب بی‌سیم زدند که گروهان ما با فرماندهی آقا وهاب تاران آماده حرکت شود. تا خط‌ مقدم فاصله‌ی زیادی نداشتیم. در تاریکی شب به‌ سمت خط حرکت کردیم. از بین سلاح‌های جنگی، من فقط یک کلاشینکف و خشاب اضافه برداشتم و سید داود شبیری برای روحیه‌دادن به نیروها رجزهای حماسی می‌خواند: پدافند هوایی ، تو خیلی باصفایی... توپ صد و‌ شش- تانک بزن برو پیش.. در حین انجام کار ، بسیجی‌های کم ‌سن‌ و سالی را می‌دیدم که عاشقانه و با شور و هیجان مُهیای رفتن می‌شدند. آنها در چشم من بزرگ بودند. بیش از آنکه رزمنده یا سربازی باشند ، سالک و عارفی بودند که در طریقت خاکریز و دل سنگرها ، سیر و سلوک می‌کردند. چند روزی قبل از عملیات ، حنابندان بود. بیشترشان حنا به دست بسته و برای رسیدن به وصال حق ، خودشان را آراسته بودند. به‌ وضوح شادی را در چشم تک ‌تک‌ شأن می‌دیدم. چهره‌ی بعضی‌ها نورانی‌تر از همیشه بود ؛ همچون ماه‌پاره‌ای در دل شب... در پشت خاکریزها اتفاق‌های خوب و بد منتظرمان بود. اعتماد جعفری از آخر ستون ، خودش را به جلوتر رساند و دوشادوش سیدداود روی زانوها نشست. دلم آشوب بود. نگرانی‌ام را بروز نمی‌دادم ، اما حواسم به سید بود. او با آرامش و طمأنینه در گوش کسی که آر پی ‌جی داشت ، حرف می‌زد. آرپی‌جی‌زن خیز برداشت که دوشکا را خاموش کند ، اما سرباز عراقی مجالش نداد. گلوله‌اش در کمتر از لحظه‌ای به سید خورد و بناگوش او را شکافت. سید به حالت سجده و با پیشانی روی خاک افتاد ، ولی بسیجی آر پی ‌جی‌ زن خودش را نباخت ؛ با قدرت ایستاد و با شلیک اولین آر پی ‌جی، دوشکا را خاموش کرد و خودش هم بلافاصله با تیرهایی که به سمت‌مان می‌آمد ، از پا افتاد. در یک لحظه غرش خوفناک و رعب‌آور دوشکاها در دشت پیچید. ستون برخاست و همه به سمت کانال یورش بردند. سید داود شبیری در سجده‌ی عشق از عمق جانش صدا می‌زد : یا زهرا (س) یا زهرا (س) به‌گمانم در خلسه‌ی زیبایی به‌‍‌ سر می‌برد که من با آن بیگانه بودم. دلم گواهی می‌داد که سید چند ساعت بیشتر کنار ما نمی‌ماند و شهادتش خیلی دور نیست. گویا بار آخری که به مشهد رفت، اذن شهادتش را از امام رضا(ع) گرفته بود. اعتماد جعفری خودش را به سید چسبانده بود. نمی‌توانست از او دل بکَند ، اما چاره‌ای نداشتیم ؛ باید هرچه زودتر خودمان را به طرف کانال بعثی‌ها می‌کشاندیم. دوشکاها و انواع گلوله‌های توپ و خمپاره همچنان ما را می‌زدند. بیشتر سلاح‌های سبک ما نارنجک بود و چیزی شبیه اسباب‌بازی تلقی می‌شد. یادآوری آیه‌ی « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ » دلم را آرام می‌کرد. آتش درگیری ما با دشمن برای لحظه‌ای خاموش نمی‌شد. اعتماد جعفری، رسول، شعبان ، مجتبی تاران و تعدادی از نیروها خودشان را به ورودی کانال رساندند... 🌀 ... 🖍 برداشت از کتاب خاطرات حاج امیر جم به قلم مریم بیگدلی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab