هدایت شده از کتاب باز
برای لذتبردن از زندگی نباید منتظر کاملشدن و بینقصبودن آن باشیم،
چرا که جهان زودگذرتر از آن است که بتوانیم بسیاری از شرایط را دوباره تجربه کنیم.
📚 کتاب : #وابی_سابی
✍️ اثر : #بث_کمپتن
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید،
فراموش خواهند کرد چه کردید ...
اما هرگز فراموش نمیکنند که
چه حسی به آنها منتقل کردید ...
#مایا_آنجلو
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
اين نهايت ناشكری است كه آدم بخواهد همه نعمتهایی را كه در اختيارش است،
فقط به خاطر اين كه آن چيزی را كه ميخواسته، به دست نياورده است ناديده بگيرد.
📚 کتاب : #همسران_خوب
✍️ اثر : #لوئیزا_می_آلکوت
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
هیچوقت برای زخمهای زندگیات
پیش کسی ناله نکن؛
زخم بهجز صاحبش برای کسی درد ندارد.
📕 #فلسفه_زیستن
✍🏻 #جوناس_سالزجیبر
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
مادرش به او یاد داد، که همه را شما خطاب کند
چون معتقد بود «تو گفتن»
زمینهساز سلطه ی دیگران بر ماست
به او گفته بود «شما» اولین سد امنیت در زندگی است.
📕 در انتظار بوجانگلز
👤 #اولیویه_بوردو
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
برای مردم زندگی نکن! تباه میشوی.
غمگینترین آدمها کسانی هستند که برداشتِ دیگران برایشان زیادی مهم است.
📕 ساعت شوم
✍🏻 #گابریل_گارسیا_مارکز
@ketabbuz
هدایت شده از کتاب باز
اینجا بودن، اما آنجا را خواستن، دلیل به وجود آمدن استرس های درونی ست.
📚 کتاب : #قدرت_حال
✍️ اثر : #اكهارت_تله
@ketabbuz
🇮🇷گروه صنعتگران و تولیدکنندگان ایران🇮🇷
جهت عضویت در گروه
از لینک زیر استفاده کنید.
❇️لینک گروه در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/994902284C22e5775f33
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
⭕️گروه شامل #صنعتگران #تولید_کنندگان #فنی_مهندسی #صنایع_معادن #ماشینکاران #ماشین_آلات_صنعتی #ریخته_گران #cnc_کاران #دانشجویان و ... است.
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹
لینک کانال #دیوار_صنعتگران و تولیدکنندگان ایران جهت تبلیغات و...
https://eitaa.com/sanats
💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐
گروه صنعتگران و تولیدکنندگان ایران
کتاب طراحی مکانیزمها برای طراحان و ماشینسازان
Mechanisms and Mechanical Devices Sourcebook
Author(s): Neil Sclater
نویسنده : نیل اسکلیتر
ویرایش : 5th
توضیحات : این مرجع تصویری مکانیزمها و دستگاههای مکانیکی را توصیف میکند. هر تصویر نمایانگر یک مفهوم طراحی است که به راحتی میتوان برای استفاده در محصولات مکانیکی، الکترومکانیکی، یا مکاترونیکی جدید یا تغییر یافته استفاده شود. آموزشهایی در مورد اصول مکانیزمها و سیستمهای کنترل حرکت.
زبان: انگلیسی
تعداد صفحه: 561
قابلیت جستجو کلمه: دارد (صفحات عکس نیستند)
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
⭕️ مردم عادی چند بار این نوشته را بخوانند
مسئولین از جمله مسئولینی که دل در گرو غرب دارند هر روز و هر لحظه
آنهایی که در آن سالهای جنگ در غرب بودند و در حال تحصیل و .... این نوشته را بخوانند و ببینند شرمنده شهدا خواهند شد یا خیر
#دلنوشته
⭕️راضی نیستم شهید بشم!
بهمن۱۳۶۵/شلمچه،عملیات کربلای ۵
یک دستگاه نفربر بی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،دقایقی کنار پست امداد توقف کرد. مجروحین بدحال را که غالبا دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم.راننده مدام میگفت:
"زود باشید،فرصت نیست،الانه که تانک های عراقی بزنند."
ولی ما بدون توجه ،تا آنجا که جا داشت مجروحها را سوار کردیم.حتی آنها را به هم فشار میدادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالۀ بیشتر آنها بلند شد ولی کاری نمیشد کرد. معلوم نبود وسیلۀ دیگری برای بردن آنها بیاید.بهزور درِ نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم.
نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هرچه سلام و صلوات که به ذهنمان رسید،نذر کردیم تا سالم از سهراه مرگ رد شود.
همین که به سهراه رسید ،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود،از سمت چپ به طرفش شلیک کرد.
در مقابل چشمان وحشتزده و مبهوت ما، گلولۀ مستقیمِ تانک به پهلوی نفربر خورد و آن را جر داد و با ورود به داخل، درجا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.بهدنبال آن،باران خمپاره باریدن گرفت.
به هیچ وجه نمیشد کاری کرد.درِ نفربر از بیرون قفل بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند ،میان آتش میسوختند.صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست،تنم را به لرزه انداخت.هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مَرد،اینگونه سوزاننده باشد.
به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هرچه راننده گفت: بسه دیگه،جا نداره!
به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابۀ آتشین مرگ کردم.خودم را روی سینۀ سرد خاکریز ول کردم و همچون کودکان مادرمُرده، زار میزدم و هقهق میگریستیم.نه فقط من،همۀ بچهها همین احساس را داشتند.
دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پُر کرد.آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد!
شب که شد،نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! دیگر چیزی برای سوختن نداشت.درِ آن را که باز کردند،یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود.معلوم نبود چندنفر بودند و کی بودند!
قاطی کردم.هذیان میگفتم.کنترلم دست خودم نبود.اصلا نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم.فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
رو کردم به آسمان.به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاق است.از ته دل فریاد زدم.چشمانم را بستم،دهانم را باز کردم و ...کفر گفتم.با هایهای گریه،عربده زدم: "خدایا ...اگه من رو شهیدم کنی،خیلی نامردی.اون دنیا جلوی شهدا میگم من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ...
خدایا،بذار من بمونم ،برم توی این تهران خراب شده، یک ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت."
نمیدانم روزنامه،فیس بوک،کتاب،اینستاگرام،مجله،توئیتر،ایتا،تلگرام و...توانسته بجای یک ورق کاغذ،حق سهراه شهادت را ادا کرده باشد؟!
💢حمید داودآبادی
#شهدا
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛