یه طرحی داریم، بهنام سبد کتاب... 😍
و این سبد کتاب منه 😌
اگه دوست دارین که دربارهش بیشتر بدونین:
https://survey.porsline.ir/s/CivcKg7
@pelak13
پلاک ۱۳
یه طرحی داریم، بهنام سبد کتاب... 😍 و این سبد کتاب منه 😌 اگه دوست دارین که دربارهش بیشتر بدونین:
البته یه سبد واقعی هم داره 👀 ولی چون مهمونهای کوچولو لج نکنن که سبدشو میخوان و نه کتابهاشو 😆، فعلاً سبد رو قایم کردم 😆
پلاک ۱۳
یه طرحی داریم، بهنام سبد کتاب... 😍 و این سبد کتاب منه 😌 اگه دوست دارین که دربارهش بیشتر بدونین:
دوستانی دارم، اینچنین پایه 😌
@pelak13
پلاک ۱۳
حسابی درگیر کارهایم بودم که با لبخند بزرگی آمد و عکس پایینی را نشانم داد. من به یک نگاه سرسری و لبخندی کمرنگ بسنده کردم و مشغول بقیهٔ کارها شدم، او هم رفت. با خودم گفتم چرا باید برای یک نقاشی معمولی آنقدر ذوق لازم باشد؟!
حالا که رفته، نقاشی را از جلوی آینه پیدا کردم. به نوشتهاش دقت کردم: «نقته» (= نقطه)؛ ای وای! فهمیدم! عکس جلد آن کتابی را کشیده بود که دوستش داشت! تازه چند تا گل قلبی و پروانه هم به آن افزوده! پس بگو چرا اینقدر ذوق داشت...
کاش میشد فیلم امشب را به عقب برگردانم و آن قسمتش را ویرایش کنم. ده ثانیه به نقاشیاش دقت کنم، سی ثانیه هم برایش ذوق کنم. چه میدانم. آن کمتر از یک دقیقه را میخواستم چهکار که دل کوچکش را شاد نکردم؟
@pelak13
پلاک ۱۳
حسابی درگیر کارهایم بودم که با لبخند بزرگی آمد و عکس پایینی را نشانم داد. من به یک نگاه سرسری و لبخن
ارتباط با بچهها، همان ارتباطیست که باید. نمیتوانم به او پیام بدهم و بگویم ببخشید اگر ناراحت شدی، باید چشمدرچشم دلجویی کنم. بچهها خیلی وقتها تو را مجبور میکنند که به آنها گوش بدهی، نگاه کنی، برای توجه به آنها گاهی از جا برخیزی، تمرکز کنی.
کمکم بزرگتر میشوند و اگر نبینی، گوش ندهی و از جا بلند نشوی، چیزی نمیگویند. اما هر «نـــ» بر سر این فعلها، یک آجر برای فاصلهٔ شماست. مگر میشود کسی را نبینی و نشنوی و بهسمتش حرکت نکنی، اما بگویی دوستش داری؟
@pelak13
نشستم گوشهای از سفرهٔ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی داروندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرَم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران وا شد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت
معزالمومنین خواندن، مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت...
برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون؟
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد، اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد، اگر صلح است آیینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند!
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت...
~ سید حمیدرضا برقعی
💛 ولادت امام حسن جانمون مبارک. 💛
@pelak13
پلاک ۱۳
بهترین کار در ماه رمضان ✨ @pelak13
✨ امام رضا علیهالسلام:
✨ مَن رَضی عن الله تعالی بالقَلیل مِن الرّزق رضَی الله منه بالقَلیل مِنَ العَمل
✨ هرکـس به رزق و روزی کم از خدا راضی باشد، خداوند از عمل کم او راضی خواهد بود.
• بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۶۷
@pelak13
بیستونهم اسفند است.
ابتدای سالی که گذشت، بسیار سردرگم بودم. حال دلم خوب نبود، شهادت آقای رئیسی حالم را بدتر کرد. با این همه، خدا از قبل برنامهاش را چیده بود، دقیقاً در همان روزها، خواهرزادهام را فرستاد که حضورش آبادکنندهٔ ویرانههای قلبم باشد... با پیوستن به واحد ریحانه هم، تا حد زیادی از آن سردرگمی نجات پیدا کردم.
سالی که گذشت، دو نفر از عزیزانم عمل جراحی داشتند. یک عمل ناموفق بود، یکی هم دورهٔ نقاهت طولانی داشت. چقدر آن روزها خسته و تنها و غمگین بودم، احساس میکردم درون سیاهچالهای دستوپا میزنم... راستش آن روزها منظم قرآن نمیخواندم، فقط گاهی هنگام آشپزی، صوت سورهٔ کهف را پخش میکردم. گفته بودم چقدر سورهٔ کهف را دوست دارم؟ ماجرای جوانان خستهٔ از همهجا بریدهایست که به پناهگاهی امن رفتند و رستگار شدند... خلاصه، با دقت در احوالاتم، کمکم فهمیدم تنها نوری که به ته آن سیاهچاله میرسد، قرآن است. شروع کردم روزی اگر شده یک صفحه یا چند خط قرآن خواندن. چقدر از تنهایی در آمدم... هنوز هم بهمحض فاصله گرفتن چند روزه از قرآن، دوباره پرت میشوم ته همان سیاهچاله.
سالی که گذشت، خواهرم به مشهد برگشت. از سال ۸۸ که از مشهد رفته بود، هر بار که میآمد و میرفت گریه میکردم. اخیراً یک بار با خودم گفتم یعنی تا کِی گریه خواهم کرد؟ پس چرا عادت نمیکنم؟ خدا آنجا حتماً گفته بهزودی این گریهها تمام میشود، من اما نشنیدهام. برگشتنش یکی از همان خرابات دلم را آباد کرد، اگرچه بیمار... ولی ایندفعه من میدانم حسابوکتاب خدا فرق دارد، میدانم او میتواند هر اتفاقی را بهسادگی رقم بزند. پس به بهبودیاش امید دارم، امید دور نه! امید نزدیک.
انقلاب و آرمانهایش جای خود، امسال بیشازپیش دلبستهٔ زبان فارسی شدم. امسال کمتر از سالهای قبل از واژگان انگلیسی استفاده کردم. این را برای خودم یک دستاورد میدانم.
سال ۱۴۰۳ را چه بنامم؟ سال باران رحمت بر دل سودازده؟ سال معجزهٔ واژگان؟ سال آغوش باز برای تنی خسته؟ نمیدانم. فقط میدانم هرچه دیدم، در هر سختی و بیماری و سیاهچالهای، نعمت فراوان بود و رحمت بیکران؛ نور بود، همیشه نور...
الحمدلله علی جمیع نعمه. ❤️
@pelak13
آیتالله جاودان امشب میگفت اگر کسی توی زندگیش مشکلی داره، باید ببینه وضعیت نمازش چطوره... باید یه توجه دوباره به نماز خوندنش داشته باشه...
میگفت نماز خوندن نمازخونها باعث میشه بینمازها هم از عذاب حفظ بشن!
و موقع استغفار، گفت خدایا ما بابت گناههای خودمون، گناههای مردم شهر و گناههای مردم کشورمون ازت معذرت میخوایم...
@pelak13