eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار رفتم کنار احمد آقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می‌خورد. گوشم را نزدیک کردم. دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. احمد آقا همیشه بعد از نماز صبح از حفظ دعای عهد را می‌خواند. او به ساحت نورانی امام زمان (عج) ارادت ویژه ای داشت. کار هایی را که باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) می‌شود را هیچ‌گاه ترک نمی‌کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فوتبال او حرف نداشت. دریبل‌های ریز می‌زد و هیچ‌کس نمی‌توانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می‌کرد. اما وقتی به دروازه‌ی حریف می‌رسید توپ را پاس می‌داد به یکی از نوجوان‌ها تا او گل بزند! احمد می‌رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه‌ای نداشتند. از همان‌جا با آن‌ها رفیق می‌شد و ... . بعد از بازی گفتم: احمد آقا، شما کجا، اینجا کجا؟! گفت: یار نداشتند، به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال وسیله‌ی خوبیه برای جذب بچه‌ها به سوی مسجد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی دارد، ببیند و ناراحت شود. احمد آقا هر چه پول تو جیبی از پدرش می‌گرفت یا هر چه که کار کرده بود را خرج دیگران می کرد. به خصوص کسانی که می‌دانست مشکل مالی دارند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
احمد آقا همه ی ما را به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود. او با سختی بچه ها را جمع می‌کرد. بعد می‌رفتیم چهار راه مولوی و با اتوبوس دو طبقه و یا وانت و ... خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه می‌رفتیم. بچه ها شلوغ می‌کردند. اذیت می‌کردند و ... . اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف‌ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می‌کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa