#طنز_جبهه😂
➕ماجرایخواستگاریاز خواهر سردارشهید زینالدین🍃
🔹اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت:
➖میخوای بری ازدواج کنی؟
➕گفت: «بله میخوام برم خواستگاری!
➖خب بیا خواهر منو بگیر
➕جدی میگی آقا مهدی؟!
➖آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو..!
🔹اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!
به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!
🔹بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!😂
🔹پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من
گفته بودن:بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!😆
ــــــــــــــ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ
🍁أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍁
#طنز_جبهه
گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود. در این جا گوشه هایی از این تابلو نوشته ها را که بیانگر روحیه رزمندگان سرافراز اسلام در آن شرایط سخت است را با هم می خوانیم:
۱-لبخندهای شما را خریداریم.
۲- لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.
۳- ورود برادر ترکش به منطقه ممنوع
۴- لطفا وارد میدان مین نشوید.
۵- مرگ بر هزاردام این که صدام است.
۶- مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)
۷- مشک آهنی (تانکر آب نوشته)
۸- من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)
۹- من مرد جنگم (الکی من خالی بندم)
۱۰-مواظب باش ترکش کمپوت نخوری (تابلویی بود جلوی در تدارکات در منطقه)
بچههایِآسمان
🆔Eetaa.com/pelak_shohadaa
🔔زنگ تفریح
#طنز_جبهه😄
این کیه؟😳
دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.😂
گفتم این کیه؟🤔
گفتند: عراقی 😏
گفتم: چطوری اسیرش کردید
می خندیدند. 😁
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😉
بعد پول داده بود.🤣
این طوری لو رفت.🤦♂️😉
هنوز می خندیدند😄
شادی روح شهدا صلوات😇
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🔸#طنز_جبهه 😅😅
💢خاطره جالب
و طنز رهبر انقلاب از زمان جنگ....😅
💢عکس باز شود....😉
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
:
ــــ:
#طنز_جبهه😂 #طنز😅
آقا مهدی باکری، فرمانده گروهان مان، درست و حسابی به ما روحیه داد و نسبت به عملیاتی که می رفتیم توجیه مان کرد.✌️🏻
همان شب 🌚 زدیم به قلب دشمن 🎯 و تخته گاز جلو رفتیم.
صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای ☄ سوت کشان و بدون اجازه آمد و خورد به خاکریز.🤭
زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه 🍉 کوبید زمین.
نعره زدم: یا مهدی!😫
ناگهان شنیدم صدای خفه ای از زیر می گوید: «آهاااای، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
از جا جستم. 😥
خاک ها را زدم کنار.
آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید.
✾ ⃟⃟ ⃟ ❀⊰• ســــحــر •⊱❀ ⃟⃟ ⃟ ✾:
🌴🌺🌼🍀🌼🌺🌴
#طنز_جبهه_ها
#نامه_طنز_یک_رزمنده
به خانواده اش
مرتضی رجب بلوکات یکی از شهدای دفاع مقدس در هنگام جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش که در آن صدام را هم به سخره گرفته است،
سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی نجات دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم،😁 این تلگراف زدن ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم.😌
فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی کنم به جلو بروم و همه اش سعی می کنم این عقب ها باشم؛
هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد.
ولی با این همه، من خودم می ترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخی های خرکی می کنه☺️ گلوله توپ می زنه چند متری آدم اصلا هم نمی گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخی ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی شه.🤕
صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چی ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه.🤒
آخر یک روز می ترسم ناراحت بشم. 😬این توپش رو که میفرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... .
خوب بگذریم،
در آخر از شما می خواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله ها و دایی ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید
فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه.😕
ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین.😊
#طنز_جبهه
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 آمپول معنویت
فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند و مریض او باشند.
🔹 چیفتن
فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.
همان اصطلاح «هیکل تدارکاتی» در برابر «هیکل عقیدتی» =افراد ضعیف و نحیف.
🔸 مرکب کربلا
تویوتا و کامیونهایی که بچه ها را با آن به سوی خط می بردند تا به پای کار بروند و با دشمن مقابله کنند. وسایل نقلیه ای که به سمت و سوی کربلا رکاب می زدند.
صرف نظر از اینکه خود جبهه جنوب – خصوصاً شلمچه – را کربلا می گفتند، به تمام معنا یاد سرزمین نینوا و یاران با وفای آقا ابی عبدالله را زنده می کردند.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸این آب همان کمپوت هاست
بیچاره تدارکاتچی ها!
از شوخی های بچه ها لحظه ای در امان نبودند. امان از وقـتی کـه یکی از این برادرها مجروح می شد یا اتفاقی برایش می افتاد. هرکس از راه می رسید چیزی می گفت
از قبیل: اینا خون نیست؛ می دونی چیه؟ دیگری حرفش را تکمیل می کرد که: معلومه؛ آب کمپوت های آلبالو و گیلاسه که خودشون می خوردند و به ما نـمی دادند! و سومی: دیدید از کجاتون در اومد. چقدر بگیم حـق وناحق نکنید!
مـجروح با آن حال نزار نه می توانست بخندد نه می توانست گریه کند.
#طنز_جبهه 😂
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸امام جماعت
عبا و عمامه را برداشتم و مرتب كردم و گذاشتم كنار ستون و رفتم كه دوباره وضو بگیرم. سر فرصت وضو گرفتم و برگشتم. نزدیك سنگر كه رسیدم دیدم صدای مكبر می آید: سمع الله لمن حمده!
بله، اشتباه نمی كردم، نماز جماعت می خوانند، اما با چه كسی؟ غیر از من ، گردان روحانی دیگری نداشت. با احتیاط داخل شدم. به سجده كه رفتند، دقت كردم دیدم مثل این كه عبا و عمامه ی من بیچاره است كه امام جماعت پوشیده
الله اكبر، این جایش را دیگر نخوانده بودم. فكر همه چیز را می كردم جز این كه در یك چشم به هم زدن در روز روشن عبا و عمامه ام را تك بزنند و جای من بایستند در محراب و نماز جماعت بخوانند! دیگر فایده ای نداشت. باید به روی خودم نمی آوردم و قضیه را جدی نمی گرفتم، جبهه بود دیگر، باید با پشت جبهه تفاوت هایی می كرد!
#طنز_جبهه 😂
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸اشتهای عینکی
بعضی از بچهها خیلی بیمیل غذا میخوردند كسی كه آنها را نمیشناخت فكر میكرد بیمار هستند، به قول معروف، خوردن را زیاد جدی نمیگرفتند و هر وقت كسی ازآنها میپرسید:«چرادرست غذا نمیخوری؟ میگفت : برادر اشتهایم عینكی شده» یعنی چیزی نمانده تا كور شود.
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸 شاگرد شوفر(راننده)
وقتـی یـک شـاگرد شـوفر، مکبـر نـماز شـود، بهـتر از ایـن نمیشـود... یـه روز حـاج آقـا رفـت بـه رکـوع، هـر ذکـر و آیـهای بلـد بـود خوانـد تـا کسـی از نمـاز جماعت محـروم نمانـد. فریـبرز هـم چشـم هایـش را دوختـه بـود بـه تـه سـالن و هـر کسـی وارد میشـد بـه جـای او یااللـه میگفـت. بـرای لحظاتـی کسـی وارد نشـد، فریبـرز بلنـد گفـت:
یااللـه نبـود... حـاج آقـا بزن بریـم !!... 😂
#طنز_جبهه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#طنز_جبهه
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد
دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😁
یه شب یڪے از بچه ها سردرد عجيبے داشت
و خوابيده بود
تو همين اوضاع یڪے از بچهها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟چی شده؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
💔
چه جوری بیارمت عقب!?
+ آقارحیم، اراڪی بود. هیڪل درشتےهم داشت.
- در عوض، محمد لاغراندام بود.
با هم میرفتند شناسایی.
وقتی برمیگشتند، سر شوخیشان باز میشد.
+محمد به آقارحیم میگفت:
" دیگه با من نیا گشت!
اگه اسیر بشی، اراکیها میگن قمی، اراکی رو برد داد دست عراقیها!"
_یا میگفت:
"با یه نفر هم قد خودت برو شناسایی،
اگه مجروح بشی با این هیڪل چه جوری بیارمت عقب!"
+ آقارحیم هم میگفت:
"تو ڪه باید خوشحال باشی، اگه تیر بخوری من راحت میبرمت عقب!"
... عملیات والفجر۴ ڪه شد، هر دویشان شهید شدند: اول رحیم، بعد محمد.
راوی: ابوالقاسم عموحسینی
آرامبیقرار
عکس تزیینی میباشد و متعلق به #شهید_علیرضا_رمضانی است...
#طنز_جبهه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa