عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #رمان_هادی_دلها #قسمت_15 فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گرد
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_16
منطقه بعدی که قرار بود ازش بازدید کنیم #طلائیه بود
#معقر_قمر_بنی_هاشم اینجا بویی علمدار حسین را میدهد
اینجا همان جایی است که علمدار خمینی #حاج_حسین_خرازی دستش جا گذاشت
اینجا همون جایی که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسدن متوسل میشن به علمدار حسین
وقتی ماشین شروع به کار میکنه ۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلیشون به حضرت عباس مربوط بوده یا توی یه عملیات دستشون جانباز بوده
هرمنطقه ک میرفتیم یه کم آروم میشدم
شب که برگشتیم اردوگاه با یه گروهی از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن
یه کم اونطرف بهار با برادرهاش و زنداداش نشسته بود
و کمی دورتر از ما برادران خادم
یه آن به خودم اومدم و یه ملخ روی چادر دیدم
مکان زمان فراموش کردم و یه جیغ فوق زرشکی دیدم
جیغ گریه
-واااااای بهار تروخدا برش دار 😭😭
ی ان دیدم ملخ کنده شد از روی چادرم
خیلی ترسیده بودم وای ولی آبروم رفتا
روز دوم سفرما به فکه ،کانال کمیل ،شرهانی ،جزیره مجنون بود
فکه قتلگاه سید اهل قلم شهدان آقا مرتضی آوینی
همون اول منطقه کفشامون درآوردیم
وقتی رسیدیم به محل روایتگری راوی گفت :بچه ها شما الان با پای برهنه تو این ماسه زار قدم برداشتید
اما بچه های ما با پوتین سربازی و مهمات جنگی بوده
بچه های تفحص سال ۷۵ تو فکه کم میارن به نتیجه نمیرسیدن به طرف #عباس_صابری (تو همین منطقه همون سال شهیدشد) هجوم بردن که خاکش کنن همون جا بیل شروع کرد به کار کردن چنگالهای بیل ب چیزی خورد با کاوش زمین شهیدی پیدا شد که مقدمه پیدا شدن چند شهید دیگر شد
&راوی عطیه
هربرگ از کتاب سلام بر ابراهیم بهم ثابت میکرد که ابراهیم هادی تکرار نشدنیه
یه اسطوره یه الگو یه فرد ویژه
ورودمون به کانال کمیل و شنیدن صوت خوشگل اذان ابراهیم موجب شد تا حالم بد بشه
ابراهیمی که یک تنه در برابر خط آتیش ایستاد
اینجا همون جایی که بچه ها سه روز تشنه لب مقاوت کردن
شبیه ابراهیم هادی شدن فوق سخت است
💛💛💛💛💛
&راوی زینب
#شرهانی دشت شقایق های تشنه اینجا همون جایی که تو تفحص های منطقه شهیدی پیدا میکنن که بعداز سیزده سال آب تو دبه ها تازه و خنک بوده
طوری که باعث تعجب تیم تفحص شده
#جزیره_مجنون
اینجا را باید دید تا فهمید در باتلاقهای مجنون ماندن شهید شدن یعنی چه
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
حتی عراقیها هم برای شهادت عباس ختم گرفتند
🔹شهید #عباس_صابری جانباز شیمیایی بود، اما هیچگاه دنبال مدارک جانبازیاش نرفت. یک روز وقتی در منزل بود، خون بالا آورد. با اصرار مادرش به بیمارستان رفت. بعد از معاینه دکتر از او پرسید: خانه شما در منطقه جنگی بوده؟ با ایما و اشاره به مادرش فهماند که دوست ندارد دکتر بفهمد که در جبهه بوده، اما مادر به آرامی به دکتر گفت. دکتر رو به عباس کرد و گفت: به بیمارستان سپاه برو تا بتوانی دوباره به جبهه بروی، اما او قبول نکرد. مدتی را در تهران ماند تا کمی حالش بهتر شد و باز به جبهه رفت.
🔹عباس صابری برخی اوقات که برای تفحص شهدا به خاک عراق میرفت، مقداری لباس، میوه برای عراقیها میخرید تا برای تفحص شهدا با آنها بیشتر همکاری کنند. این هدیه همراه با مهربانی و خوش اخلاقی عباس آقا موجب شد که دل عراقیها نرم شده و به او علاقهمند شوند. وقتی خبر شهادتش به عراقیها رسید، برایش ختم گرفتند.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_وطن
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم.
درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... .
عباس در روز ۷ محرم مصادف با 5/3/1375 همچون مولایش ابوالفضل العباس(علیه السلام) با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.
شهید#عباس_صابری🕊🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
حتی عراقیها هم برای شهادت عباس ختم گرفتند
🔹شهید #عباس_صابری جانباز شیمیایی بود، اما هیچگاه دنبال مدارک جانبازیاش نرفت. یک روز وقتی در منزل بود، خون بالا آورد. با اصرار مادرش به بیمارستان رفت. بعد از معاینه دکتر از او پرسید: خانه شما در منطقه جنگی بوده؟ با ایما و اشاره به مادرش فهماند که دوست ندارد دکتر بفهمد که در جبهه بوده، اما مادر به آرامی به دکتر گفت. دکتر رو به عباس کرد و گفت: به بیمارستان سپاه برو تا بتوانی دوباره به جبهه بروی، اما او قبول نکرد. مدتی را در تهران ماند تا کمی حالش بهتر شد و باز به جبهه رفت.
🔹عباس صابری برخی اوقات که برای تفحص شهدا به خاک عراق میرفت، مقداری لباس، میوه برای عراقیها میخرید تا برای تفحص شهدا با آنها بیشتر همکاری کنند. این هدیه همراه با مهربانی و خوش اخلاقی عباس آقا موجب شد که دل عراقیها نرم شده و به او علاقهمند شوند. وقتی خبر شهادتش به عراقیها رسید، برایش ختم گرفتند.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_وطن
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🕊عباس همیشه میگفت دوست دارم محرم شهید بشم و عاشورا مرا دفنم کنند و شبیه حضرت عباس (ع) باشم.
روز هفتم محرم سال ۱۳۷۵ عباس صابری با دستان قلم شده ، شهید و روز عاشورا تشییع و در خاک آرام گرفت.
شهید #عباس_صابری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa