عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_50 &راوی محسن حس حالم با هر ماموریت فرق د
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_51
وحشتناک بود دنیای بعداز محسن خیلی وحشتناک بود
حالا میفهمم معنی اشکهای همسر شهید صفری تبار اونجایی که گفت : حرفهای که بعداز شهادت کمیل شنیدم داغ رفتن کمیل بیشتر میکرد
معنی این حرف وقتی فهمیدم که توی سوم شوهرم از گوشه کنار مجلس
پچ پچهای شنیدم که باعث از حال رفتنم شد
طفلک بینوا همش ۱۷-۱۸سالشه
&&خب جوانه قشنگ هم هست میره ب برادر شوهرش
اره بابا
دخترم همکلاسیش بوده میگه بچه درس خونه الان با سهمیه اش راحت پزشکی قبول میشه
مردم شانس دارن بخدا
دلم میخواست داد بزنم نامردااااا من مردم رفته بچم دنیا نیومده یتیم شده شما فکر سهمیه ازدواج دومم هستید
وقتی چشمام باز کردم زیر سرم تو بیمارستان بودم
بهار،برادرشوهرم پیشم بودن
حسن آقا: زنداداش پاشو باید بریم سر مزار محسن 😔😔
سر مزار محسن عاطفه ،مهدیه هم بودن همدیگه بغل کرده بودیم گریه میکردیم
مرد ما رفته بود حالا یک لقب سخت داریم ""همسر شهید""
شاید این واژه از دور قشنگ باشه ولی کی میفهمه
درد دل دختری که خونه بخت نرفته تو نگاه عامه مردم بیوه است
""همسر شهید مدافع وطن کمیل صفری تبار ، همسر شهید مدافع امنیت پویا اشکانی ""
کی میفهمه حال زنانی که حساسترین دوره زندگیشون بارداری رو تنهایی با نیش کنایه مردم میگذرونن
"" همسر شهید بلباسی ،همسر شهیدخوشه بر،همسر شهید میثم نجفی،همسر شهید امین مرادی """
رقیه(خواهرشوهرم): داداش زینب جان ببر خونه یه سری دارو تقویتی خونه داره که باید برداره
-آجی مامان بهتره؟😔
رقیه: دکتر گفت باید خیلی مراقبش باشیم 😭
حسن: زنداداش بریم 😔
تا وارد آپارتمانمون شدیم با خانم همسایمون روبرو شدیم یه خانم بد پوشش که همیشه به منو محسن زخم زبان می انداخت
زن همسایه تا چشمش ب حسن آقا افتاد گفت :هه خانم ب ظاهر حزب اللهی میذاشتی کفن شوهرت خوش بشه بعد شوهر میکردی
حسن :حرف دهنت بفهم خانم محترم
-داداش بریم تروخدا فشارم پایینه
هفت روز از رفتن محسن میگذشت روز،شب ،غذا خوردن،نفس کشیدن برام معنی نداشت
من قبلا داغ برادر جوانم دیده بودم ولی به سختی داغ شوهر جوانم نبود
اون موقعه هیچکس نمیتونست بهم بگه بالای چشمت ابروه
گوشیم زنگ خورد به اسمش نگاه کردم """باباعلی """"
-الو سلام بابا
بابا علی: سلام دخترم خوبی ؟
باباجان من ب پدرت زنگ زدم
عصری همه میام خونت ،فاطمه،حسنم بامن میان
-باشه تشریف بیارید
رفتم تو اتاق خوابمون عکس عروسیمون به دیوار اتاقمون بود
محسن زود رفتی خیلی زود دارن میان که برام تصمیم بگیرن😭
میدونی تو این هفت روز چه حرفای شنیدم 😭
محسن من نمیخوام اسم هیچ مردی به جز تو بیاد تو شناسنامه ام توروخدا نذار ازهم جدامون کنن😭
نکنه باباعلی بخواد حسین ازم بگیره 😭
محسن من از دنیا بعد از تو میترسم😭😭
تو همون حال خوابم برد
تو این باغ خیلی سرسبز بودم لباسهای که تن مثل لباس احرام بود
زینبم
-محسن 😭😭 کجا رفتی چرا تنهام گذاشتی 😭😭
بیا عزیزدلم بیا اینجا خانم کوچلوی من
چرا گریه میکنی ؟
-محسن من میترسم 😭
**نترس عزیزدلم من همیشه پیشتم تو همیشه زن منی
ما یه خانواده ایم
من،تو،حسین
دیگه نبینم بیخودی نگران اینده باشی
پاشو برو مهمونات اومدن
با صدای زنگ در چشمام باز کرد
چشمام از اشک میسوخت
چادرم سر کردم در باز کردم
-سلام خوش اومدید بفرمایید تو
باباعلی: سلام دخترم خوبی؟
بعداز۵ دقیقه بابا مامان خودمم اومدن
بعد از سلام علیک باباعلی شروع کرد
باباعلی : حاج حسن من خواستم بیاید تا این حرفها رو در حضور شما به زینب جان بگم
زینب جان محسن قبل شهادتش خیلی سفارش تو به ما کرده
ماهم اومدیم بگیم تو و بچه ای که بارداری یادگار محسن مایی
ولی خیلی جوانی برای تنها زندگی کردن
تو چه بری خونه پدرت چه بیای خونه من دختر منی
فقط بری خونه پدرت یعنی میخوای ازدواج کنی اما اگه بیای خونه ما عزیزی پیشمون بیشتر عزیز میشی
-من فقط زن محسنم 😔 میام خونه پدرشوهرم به شرطی که شما تا آخرعمر من دختر خودتون بدونید نمیخام اسم کسی به جز محسن بیاد تو شناسنامه ام
باباعلی: تو شمع خونه ما عزیزدلم
حاج حسن فعلا وسایل زینب جان خونه شما باشه تا بعدا چندتا واحد پیش هم بخریم
بابا:بله حتما
نام نویسنده:بانوی مینودری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆