eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بسم رب النور🌺 💟سلام و عرض احترام به اعضا محترم مجموعه شهیدان ابراهیم هادی و نوید صفری ان شاءالله طاعات و عبادات شما مقبول خداوند منان واقع گشته باشد 💞 از شما بزرگواران خواهشمندیم جهت بهبودی و ارتقاع کانالهای شهدایی خودتون پیشنهاد و نظرات خود را به ایدی خادمین ما بفرستید 👇👇 🆔 @Kararr 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
509807732.mp3
4.27M
روایتگری بسیار زیبا از سردار این روایت بسیار زیباست توصیه میکنیم دانلود کنید ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️ تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂 آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️ از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍 من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم: این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆 خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! 🔹خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی❤ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📔📔🌼🌼📔📔🌼🌼📔📔 عباس هادی می گوید: ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم می گفت:روزی را خدا می رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد.دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان(منطقه 14)و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم(منطقه15)تهران. از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت!حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود! یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. گفت:تو رو خدا،شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!گفتم:مگه چی شده؟ گفت:آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد!آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند.اکثرا سر کلاس گرسنه هستند.بچه گرسنه هم درس نمی فهمد. گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت. |روزت مبارک معلم شهیدم❤| @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #هادی_دلها #قسمت_8 &راوی توسکا& تو مسیر مدرسه تا خونه فقط ب حرفای خانم مقری فک
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا برای من یه چادر مشکی یه چادر سفید ک به دوستش سفارش کرده بود به خواهرم بگید این چادر سفید ب نیت عروس شدنش گرفتم 😔 یه تسبیح یه انگشتر شرف الشمس که هردو یک ساعت قبل از شهادت داده بود به آقا محسن یه قطره از خون حسین من روی انگشترش بود و چنددونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین خمپاره میخوره پهلوش زخمیش میشه آقا محسن میدوه سمتش ک تسبیح و انگشتر خونی میشن تو اون حال بدش به دوستش میگه انگشتر و تسبیح بده خواهرم دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم اونشب بهار موند من تو بغلش جیغ زدم گریه کردم 😔😔😔😔 بهار وقتی موهام ناز میکرد میگفت یادت نره حسین چه خواسته یاعلی بگو و بشو زینب کربلا فرداش شفیت مون بعدازظهر بود بهار منو اول برد یه انگشتر سازی انگشتر حسین کوچک کردم انداختم دستم تسبیحشم شده بود تمام زندگیم چیز عجیب این بود که توسکا غایب بود ن تنها اونروز بلکه تا چند روز نیومد مدرسه این بین امتحانای دی ماهمون رسید و من با تلاش فراوان معدلم از ۱۹/۹۸ به ۲۰ رسوندم اما توسکا معدلش افت شدید کرد و معدلش شد ۱۸ امتحاناتمون تموم شد و من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام سر مزار شهید میردوستی گرفتم 😔 امروز ۹۴/۱۰/۲۵ است تصمیم دارم ببینم توسکا چشه انقدر گوشه گیر شده &راوی زینب & نزدیک به ۲۲بهمن وسی سومین سال شهادت ابراهیم هادی بود و ما میخاستیم عطیه (توسکا) و نه نفر دیگه سوپرایز کنیم داشتم روسریم سر میکردم بهار اس داد من نزدیک خونتونما نوشتم من حاضرم بیا بهار:عطیه راه ندازی دنبالتا چادرم سر کردم که دیدم عطیه زنگ زد عطیه :سلام زینب خوبی کجایی؟ -سلام تو خوبی من خونم اما بهار میخایم بریم جایی عطیه :عه منم میشه بیام ؟ -نه نمیشه تو آدم باش ۲۲بهمن میخایم بریم راهپیمایی صدای عطیه (توسکا) بغض الود شد گفت باشه خداحافظ مامان : زینب بدو بهار پایین منتظرته سوار ماشین بهار شدم....... نام نویسنده: بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
1_224476549.mp3
977K
اگر " شهید " نباشد خورشید طلوع نمی‌کند و زمستان سپری نمی‌شود ... ✍ اگر شهید نباشد ... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 شهادت، زیباترین، بالنده‌ترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است، شهادت بهترین و روشن‌ترین معنی حقیقت توحید است و تاریخ تشیع خونین‌ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است. |شهید حاج ابراهیم همت| @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸بسم رب الشهداء🌸 در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، هجدهم دی ماه ۹۵،در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتی مزار شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود. هرچه بود آرامش بود و آرامش. باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او.... مصادف بودن این روز با سالروز تولد قمری شهید مدافعا حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیزینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنی‌تر کرد. روز قبل از محرومیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. می‌گفت حتی شهدای شهرستانی رو هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... با خنده می‌گفت به شهدا گفتم احتمال بارش برف شادی بین راه است، لطفا با زنجیر چرخ حرکت کنید و به زمین بیایید‌‌‌.... الحمدالله که او رسید و شیرینی وصالش به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشست و دل‌ مرا نیز به شادی و آرامشش، آرام کرده. ○●راوی: همسر شهید نوید صفری●○ 🕊 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_9 برای من یه چادر مشکی یه چادر سفید ک به د
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا -سلام عشقم خوبی ؟ بهار:سلام رئیس خوب بگو ببینم برنامه چیه ؟ چقدر پول هست ؟ -من از خانواده شهدا دوستام اینا دومیلیون جمع کردم . الان باید ده تا چادر بخریم مهدیه و زهرا ،معصوم چادرای که بچه ها دوست دارن لیست کردن ده تا هم باید کتاب سلام برابراهیم۱،۲بخریم ده تا باکس شهدایی اگه پولم بمونه روسری ساق ست بهار:پس پیش به سوی بازار الحمدالله با دومیلیون دویست همه چیز خریدیم فقط مونده بود وسایل فرهنگی کل برنامه رسیدیم معراج زهرا:سلام خسته نباشید کاراتون تموم شد ؟ -آره ۲۹بهمنم تولد حسین هست 😭 زهرا:کجا میخای براش تولد بگیرید ؟ بهار:مزار شهید میردوستی زهرا خواهر شهید هادی هماهنگ کردی ؟ زهرا:اره -دستت درد نکنه جوجه خانم بهار:خب بسه بیاید کارا بکنیم باید بریم سر بسته فرهنگی صدای یاالله آقایون مانع از حرف زدنمون شد بینشون آقای لشگری دیدم آقای لشگری همون کسی بود که نامه حسین و وسایلش از سوریه برامون آورد خودش جانباز بود آقای لشگری:خانم رضایی اگه وسایل لازم دارید لیست کنید برادران زحمتش بکشن بهار:خانم عطایی فر لطفا لیست کنید بدید به آقای لشگری میخاستیم لاله چند بعدی درست کنیم وسایل لازم برای ۳۱۳بسته درست کردیم اما چون مطمئنن شلوغ میشد تصمیم به ۳۳۱۳شد این بین من خودم کمتر میرفتم معراج بالاخره ۲۲بهمن رسید &راوی عطیه (توسکا)& صبح ۲۲بهمن همراه زینب ،خانم رضایی دوستانشون برای اولین بار رفتم راهپیمایی ۲۲بهمن خیلی برام جالب بود آخرین مسیر راهپیمایی میدان آزادی بود سی هفتم سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند ایران مبارک بعداز راهپیمایی خانم رضایی گفت : بچه ها من میرم معراج الشهدا مواظب خودتون باشید -عه ما هم بریم خب دیگه زینب زینب :نه ما کار داریم بهار مواظب خودت باش فعلا یاعلی عطیه تو پیتزا میخوری ؟ -واااااای آره عاشق فسفودم زینب:خب پس بزن بریم ک با مترو بریم خیــــــــلی الان شلوغه سر راهمون یه پیتزا خانواده گرفتیم ساعت ۳بود که زینب گفت :عطیه پاشو‌‌ باید بریم جایی -کجا میریم ؟ زینب: جایی که تا حالا نرفتی ولی از این بعد عاشقش میشی -چادرت میدی سر کنم؟ زینب :نه پاشو دیر شد دلم شکست زینب‌‌: ناراحت نشو بدوووو بعداز حدود یک ساعت -ززززززینب داریم میریم بهشت زهرا ؟ زینب:بلی وارد قطعه ۵۰شدیم از اونجا رفتیم قطعه ۲۶ با انبوهی از جعمیت روبروی شدیم زینب :امروز سی سومین سالگرد شهادت دوست شهیدت ابراهیم هادی تا آخر مراسم شوکه بودم ولی شوک شدیدتر....... و اون .... خواهر شهید هادی :خواهرای عزیزم من اینجام تا با دستای خودم یه گوهر گران بها به ده خواهر ابراهیم تقدیم کنم دهمین اسم اسم من بود وقتی تو باکس چادر دیدم از حال رفتم نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
( radio P E L A K ) شهید حاج عبدالله ضابط.mp3
4.98M
🖇 صحبت های زیبای شهید حاج عبدالله ضابط در یادمان 🌹تقدیم به محضر شهید سید حسین علم الهدی و همرزمانش🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●تو رمز پیروزی ●در هر دو عالم حتم دارم بهترینی👌 ●تو نور بخش دین میان عالمینی ●در تو ذکر لب های حسینی 🔳 (س) تسلیت باد روضه شب وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها 🍃 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 📜خاطره شنیدنی در مورد محل دفن یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف میکند: به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به شهید حاج قاسم عرض می کردم؛ که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود. حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبه‌رو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شده‌ام. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_10 -سلام عشقم خوبی ؟ بهار:سلام رئیس خوب
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ وقتی چشمام باز کردم بیمارستان بودم زینب:پاشو دختر لوس خجالت نمیکشه فرت فرت غش میکنه عطیه غشه کار خودش کرد😁 -ها زینب:تا غش کردی آقای علوی دست پاش بد گم کرد دستم بی جون آوردم بالا و کوبیدم به کتف زینب صدای در بلند مامان بابام بودن تو چشماشون اشک حلقه زده بود چند ساعت بعد از بیمارستان مرخص شدم اولین قدمام با چادر برمیداشتم مثل کودکی بودم که اولین روزای راه رفتنشه حال زینب این روزها خیلی بد بود پنجشنبه غروب همراه بچه ها و مدعوین رفتیم مزار شهید میردوستی زینب با اشک بغض فروخورده کیک برید بعد از تولد بهار مارو برد بام تهران شلوغ بود ولی گویا این شلوغی برای زینب مهم نبود رفت جلوتر دستاش از هم باز کرد و شروع کرد به داد زدن حسسسسسین حسسسسسسسین داداشم کجایی ؟ داداش گمنااااااام من کجااااااایی ؟😭 تولددددددت مباااااااااارک گمنامترین سرررررباززززززز بی بی ززززززینب 😭 دویدیم سمتش اگه همینجوری داد میزد حتما حنجره اش زخم میشد بغلش کردم و گفتم بسه زینب زینب :عطیهههههه داداشم نیست تولدش من نمیدونم پیکر عزیزم کجاست 😭 حرمله چ بلای سرش آورد، چادرم لوله کرد تو دستش سرش پنهان کرد تو قفسه سینه ام و گفت :دلم برای عطر تنش تنگ شده 😭 من حتی یه مزار از برادرم ندارم که ناز تمنام اونجا بریزم بهار: پاشید ببریم خونه زینب حالت بد میشها یادت نره حسین چی خواسته ازت &راوی زینب& وقتی رسیدیم خونه حالم خیلی بد بود افتادم روی مبل صدای نامفهوم مامان میشنیدم ولی نمیفهمیدم چی میگه بهار چادر و روسریم از سرم باز کرد و بلندم کرد :زینب پاشو این شربت بخور یه کم سرحال بشی -نمی....تو.....نم ب...ها....ر بهار:پاشو ببینم یه کم خوردم با کمک بهار و عطیه رفتم تو اتاقم و افتادم روی تختم به دقایقی نرسید خوابم برد وارد یه باغ خیلی سبز شدم کمی که رفتم جلوتر دیدم یه گروه از آقایون با لباس سبز پاسداری جلوی یه قسمت جمع شدن یه آقای داشت میرفت اون سمت پرسیدم ببخشید برادر اون جا چه خبره ؟ شهدا جمع شدن برای زیارت سیدالشهدا -ببخشید برادر شما حسین عطایی فر میشناسید **بله همین جاست چند ثانیه نشد حسینم دیدم رفتم بغلش -داداش واقعا خودتی ؟😭 داداش:زینب جانم گریه نکن عزیزم من همیشه همراهتم ناآرومی نکن الانم باید برم -داااااادااااااش نرو جلو چشام گم شد جیغ زدم داااادااااش مامان :زززززینب پاشوووو خواب بودی -داداش کو 😭 مامان بغلم کرد خواب دیدی عزیزم نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
4_5843610272463324413 (2).mp3
1.26M
🌠روایت دلدادگی 🎙شهید حجه الاسلام ضابط: هرکس برای شهدا کار کند امام زمان(عج)به او "یک دستت درد نکند" میگوید... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام و نام خانوادگی: رضا حاجی‌زاده تاریخ تولد: ۶۶/۱۰/۶ تاریخ شهادت: ۹۵/۲/۱۷ محل شهادت: سوریه، خان طومان تعداد فرزندان: یک فرزند دختر (فاطمه حلما) و یک فرزند پسر (محمد طه)   شهید مدافع حرم رضا حاجی‌زاده اهل آمل از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جا ماند‼️ از این شهید بزرگوار دو فرزند یه یادگار مانده است. 👇 🌹این‌جانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد. من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم🍃 و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.🌺 من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید. پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.✨ ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
❤🕊❤🕊❤🕊❤ یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره! گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم! ❤🕊❤🕊❤🕊❤ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه تاریخ انسانهایی بودند که چون راه درست را می رفتند زیر ذره بین عده ای بودند تا در زمان و مکان مناسب بتوانند به آنها ضربه بزنند!! حاج محمودکریمی از جمله همان انسانهایی هستند که بارها مورد هجمه داخلی ها و خارجی ها بودند! چه بسا حتی در فکر حذف ایشان بودند‼️ اما!!! زیر پرچم پسر فاطمه بودن ؛ یعنی مصون بودن از تمام گزندها!! یعنی هرکه دراین بزم مقرب تر است جام‌بلا بیشترش میدهند❤️ حاج محمود کریمی ما از این جامهای بلا زیاد نوش جان کردن ولی هیچگاه عقب نشینی نکردند🍃 همه ما واقف هستیم که چه جوانهایی در مجالس ایشان راه درست را انتخاب کردند و عاقبت بخیر شدند! یک نمونه شان شهید محمد حسین حدادیان🌹 حالا باز هم حاج محمود کریمی عزیز ما بر اثر نافهمی عده ای قرار است مورد هجمه قرار بگیرد‼️ ولی این بار همه ما در کنارشان می ایستیم و به صدای و سیمای میلی نه ملی اعلام میکنیم که امثال حاج محمود کریمی را نمیتوانند به هیچ صورتی از چشم مردم بیاندازند. ✍به توضیحاتی که در کلیپ توسط خود حاج محمود کریمی داده شده حتما توجه کنید @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ #رمان #هادی_دلها #قسمت_11 وقتی چشمام باز کردم بیمارستان بودم زینب:پاشو دختر لوس
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی اروم شدم وقتی خواب برای بهار گفتم بهار گفت این مصداق همون آیه است که خداوند میفرماید :((شهدا زنده اند و نزد ما روزی میخورند)) چه روزی بالاتر از زیارت سید و سالار شهیدان -بهار بهار:جانم -دلم میخاد بقیه شهدای صابرین بشناسم دلم میخاد شهدای بیشتری بشناسم بهار':عالیه یه تیم تشکیل بده شروع کن البته بعداز راهیان نور تو و خانواده مهمان اختصاصی کاروان ما هستید -آه امسال اولین عید بعد از حسین چطوری میشه ؟ بهار:الله اکبر بازم شروع کردی ؟! این سفر برای تو یه نفر واجبه -همچنین میگی واجبه انگار تا حالا جنوب نرفتم 😒 بهار:رفتی ولی انگار باورشون نداری 😒 باور نداری حسین زنده است پیشته چون جسمش نمیبنی نفی میکنی زنده بودنش رو 😡 لعنت کن شیطان نذار همین بشه راه نفوذ شیطان -😔😔😔هیچی ندارم بگم میشه من ی نفرم همراه خودم بیارم ؟ بهار:کی؟🙄 -عطیه 🙈 بهار:عالیه اتفاقا کانال کمیل تو برناممون هم هست از معراج الشهدا خارج شدم شماره عطیه گرفتم -الو سلام عطیه خوبی ؟کجایی ؟ عطیه :ممنون تو خوبی ؟ خونم داشتم مسائل فیزیک حل میکردم -عه من هنوز حل نکردم وای 😱 عطیه :خخخخ خب زینب چیکار داشتی زنگ زدی؟ -آهان عید کجامیخاید برید؟ عطیه:مامان میگن شمال ولی من دلم یه جایی شهدایی میخاد اصلا هست همچنین جایی ؟ -خب پس چمدونت ببند شهدا دعوت کردن جایی که قدم به قدمش جای پای شهداست و متبرک به خون گوشت شهداست عطیه :زینب 😭😭اینجا کجاست ؟ -مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس ۲۴اسفند میریم تا دوم فروردین خودمم میام اجازت از مامانت میگرم میشنوی عطیه چی میگم ؟ عطیه:زینب من چیکار کردم که شهدا به دادم رسیدن 😭 -توعطیه شدی بخشیده شدی شهداهم هوات دارن من برم کار نداری ؟ عطیه:مراقب خودت باش یاعلی سوار مترو شدم برای بهشت زهرا وارد که شدم دیدم حاج خانم میردوستی و عروسشون سر مزار اقاسید هستن مزاحم خلوتشون نشدم به سمت قطعه سرداران بی پلاک راه افتادم رسیدم ناخودآگاه رفتم سر مزار یه شهید نشستم شروع کردم حرف زدم توام مثل حسین من گمنامی 😔 من باورتون دارم اما من یه خواهرم دلم گاه بی گاه بهانه حضور برادر شهیدم میگره 😭😭 زود بود من داغ برادر بیینم بشکنه دستی حسینم ازمن گرفت حتی جنازه اش بهم ندادن تا نازش کنم مثل بقیه خواهرای شهدا صورت نازش ببوسم سینه نازش لمس کنم 😭 مداحی شهیدگمنام گذاشتم باهش گریه کردم با زنگ گوشی یهو سرم از روی مزار اون شهیدگمنام برداشتم هوا تاریک بود مامان بود الو زینب جان مادر کجایی ؟ -وای مامان بخدا متوجه گذر زمان نشدم من بهشت زهرام سرداران بی پلاک 😭 مامان:گریه نکن مادر فدات بشه بمون همون جا الان بابات میاد دنبال یه ۴۵دقیقه طول کشید تا بابا رسید تا رسید منو بغل کرد دونفری گریه کردیم پدرم زود داغ جوان دید 😔 بابا: پدرت بمیره که بی حسین شدی 😭 -نگو بابا نگو بابا من به جز شما الان کدوم مرد دارم 😭 حسین شما بزرگ کرده بودی 😭 شما عطرحسینی بابا:پس بخند تا منو مادرت بیشتر دق نکنیم وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم نگاهم به تابلو یادگاری حسین افتاد ان الله یجب الصابرین رفتم دست و صورتم شستم رفتم پذیرایی -اقای عطایی فر خانم عطایی فر بنده شمارو دعوت میکنم بریم پیتزا بخوریم مهمون بنده مامان بابات تعجب کردن ولی همقدم من شدن یاعلی گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان بابام پیرتر نشن نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
1_254141743.mp3
4.6M
🎙 📻 | دریادل 🔹روایتگر:حجت الاسلام والمسلمین رضا آبیار @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ خویشاوندان بخصوص خانواده خودم شاد باشند ودرموقع رسیدن خبرشهادت من شادی کنید🍃 ، چون این بهترین راه سعادت وبهترین راهی است که یک شخص می تواند برود.خداونداین توفیق را نصیب من کردومن هم درآن قدم گذاشتم . پدر،مادر،خواهران وبرادران عزیزم امکان دارد اتفاقی بیفتد که جنازه ام بدست شما نرسد ،آنگاه بیاد شهدای کربلا بیفتید وناراحت نشوید . پدر،مادر،خواهران وبرادران دست از روحانیت نکشید چون که تا آنها هستند اسلام هست واز آنها پشتیبانی کنید ودرعمل به قوانین اسلامی کوشا باشید وزمان چنین ا ست وایام عاشورا. خواهران عزیزم حجاب وعفت و پاکدامنی راسرلوحه زندگی خودتان قراردهید وهمیشه فاطمه وار وزینب گونه زندگی کنید. ازلحاظ مالی چیزی ندارم غیر از چند دست لباس وآن رابه جنگ زده گان بدهید. پدر عزیزم11روزروزه قضا دارم ونماز قضا هم دارم آن را برایم بدهید بگیرند. قسمت دوم وصیتنامه مخصوص برادران پاسدار به برادران سپاه چند تذکر باید بدهم ،که البته بنده خیلی کوچکتر از آنها هستتم که تذکر بدهم .هرچند که برادران پاسدار شما خود بهتر از من مسئله را درک می کنید ومی دانید پیام امام وخون شهیدان جسمی را طلب می کند . اما از باب تذکر برادرانم معنی ومفهوم زندگی آن وقت معلوم می گردد که انسان در جهت خدا حرکت کرده وخدا گونه شده باشد .پس باید تقوای خدا را پیشه ساخت. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ #شهدا خویشاوندان بخصوص خانواده خودم شاد باشند ودرموقع رسیدن خبرشهادت من شادی کنید🍃
شهیدی از جنس عشاق که 13 سال در فکه جا مانده بود شهید علی رهبری از سپاه دماوند تاریخ شهادت 23/1/1362 عملیات والفجر یک منطقه فکه - شرهانی ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
🌸بسم رب الشهداء🌸 روز قبل محرمیت بهم پیام داد و خواهش کرد فردا موقع خوندن خطبه محرمیت برای شهادتش دعا کنم. گفت میشه دعا کنید زود شهید بشم....طی جلسات خواستگاری و آشنایی‌مان متوجه نورانیت و زمینی نبودنش شده بودم. میدونستم چنین کسی با این روحیه و ویژگی ها عاقبتش ختم به شهادت است. از طرفی شهید و شهادت برایم همیشه جایگاه ارزشمندی داشت. نمی‌تونستم در برابر درخواستش مخالفت کنم یا حتی سکوت. دوست داشتم موثر باشم در رسیدنش... فقط زود رفتنش برایم سخت بود. خیلی سخت.... بهش قبل از این هم گفته بودم دوست ندارم الکی شهید بشید. میخوام از اون شهدایی باشید که با شهادتش یه جامعه عاقبت به خیر میشه و برکت خونش زیاده... به خاطر همین بهش گفتم دعا میکنم هروقت به اوج مقام بندگیتون رسیدید و امام حسین(ع) بی تاب دیدارتون شد، همونوقت شهید بشید. گفت نه میخوام زود باشه.. در دلم غوغا بود. نمیدانستم چه جوابی بدم. هم بهش حق میدادم هم نمی دادم.. اما نمی خواستم از همین الان مانع باشم یا حتی بی اثر. گفتم زود میخواید تلاش کنید زودتر به این جایگاه برسید.. معلوم بود خوشحال شده، خیلی زود جواب داد ان شاءالله بی بی حضرت زهرا(س) نظر میکند و زود تر می رسم. خانم جان نظر کردند و دل ارباب رو خیلی زود برد وآقا بی‌تاب دیدارش شد. کمتر از یکسال بعد..... گوارای وجودت که مدتها آرزویش را داشتی. ○●راوی:همسر شهید نوید صفری●○ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ #رمان #هادی_دلها #قسمت_12 بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی اروم شدم وقتی خواب برا
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 دوست شهید و آرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون شهید گمنام قطعه سرداران بی پلاک بود که من اسم عزیز گمشده ام گذاشتم روش حسین روز بیست چهارم اسفند خیلی زودتر از موعد فرا رسید تایم حرکتمون شش صبح بود عطیه رو مامان و باباش آورده بودن تا ما رسیدیم مادرش اومد سمت ما اول سفارش عطیه به مامان کرد و بعد ب من جلوی اتوبوس وایستاده بودیم چندتا از دخترا دور مامان جمع شده بود و چند تا از آقایون دور بابا منم کنار عطیه بالاخره دور مامان بابا خلوت شد آقای لشگری و علوی ب سمتمون اومدن هردو همرزم حسین بودن و بوی حسین برای بابا میدادن بابا بغلشون کرد بوشون کرد 😔 آقای علوی تا عطیه دید انگار خوشحال شد و درحالی که سرش پایین بود گفت : خانم اسفندیاری حضورتون تو کاروان ما واقعا باعث سعادته تا عطیه اومد جواب بده پریدم تو حرفش و گفتم : آخه خانم اسفندیاری نماینده حضرت اقان برای همین براتون سعادته ؟ علوی سرخ شدتا زانو باور کنید آخیش دلم خنک شد تا این باشه اینجا خودشیرینی نکنه آقای لشگری هم خندید اما شادی من زیاد دوام نیاورد صدای توبیح کنده مامان بابا بهار که همزمان گفتن :زینب!!!! بالاخره ما سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم منو عطیه پیش هم نشستیم یه مسیری که خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم عطیه روی پام خوابیده آروم از تو کوله پشتیم """سلام بر ابراهیم۱"""" درآوردم و شروع کردم به خوندن یه نیم ساعتی بود داشتم کتاب میخوندم که عطیه از خواب بیدار شد داشت چشماش میمالید که چشمش به کتاب تو دستم افتاد وااااای عشقم سلام بر ابراهیم -خخخخ بیا بخون کتاب از دستم قاپید ☀️☀️☀️☀️ &راوی عطیه جلد کتاب نوازش کردم و شروع کردم به خوندن برگ اول کتاب آشنایی بود ابراهیم دراول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه یهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد. حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد. اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد. مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند. دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند. سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. .... نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
1_252505414.mp3
6.53M
🎙 📻 | # هنر مردان خدا 🔹روایتگر:حجت الاسلام والمسلمین محمد باقرنادم @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆