eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | «ای‌دررگانم‌خون‌وطن...🙂🇮🇷» 📜 📻 🎤 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لبیک یا حسین 🎙سید حسن نصرالله 🔹 از روز اول خطاب به حضرت زینب(س) گفتیم که همه ما عباس تو هستیم و در همه سال‌های گذشته با خون شهیدانمان و جانفشانی ایثارگرانمان آن را ثابت کردیم. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
روزانه بین 1 تا 2💰میلیون در روز کار کن😱 هر سن و جنسیتی که داری مهم نیست روشی پیدا کردم که بتونی سر 6 ماه نشده به درآمد 30/40 میلیون برسی فقط توو خونه با گوشیت😍✅ ظرفیت امون محدوده بزن روو لینک زیر👆👆 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c امروز ظهر آموزش هامون شروع میشه جانمونی❌❌👆👆👆👆
هدایت شده از 🌸 تبلیغات کشکول معنوی 🌸
🔴کار در منزل فقط با یک گوشی🔴 ✅درآمد فوری و حلال فقط با گوشیت فرقی نداره خانوم خونه داری یا کارمند یا محصل ✅مناسب برای همه سنین از شهر هستی بزنن روی لینک پایین👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c سریع عضو شو تا پاکش نکردن❌
🌟🌟۲۹ با فرید رفتیم پایگاه بسیج. تمام مدت جلسه بسیج منتظر بودم زودتر تمام شود و من فرصت کنم اتفاقی که افتاده بود را برای آقامرتضی تعریف کنم،هرچند که خودش متوجه شده بود که حرفی برای زدن دارم. قبل از تمام‌ شدن جلسه سرش را نزدیک گوش من آورد،گفت:آقا رسول چی شده؟اینجا نیستی. مثل هرشب من و فرید باآقا مرتضی از مسجد راه افتادیم،تمام مسیر آقا مرتضی به من فرصت داد حرفم رابزنم.وقتی که تمام شد ،نگاهی کرد و گفت:رسول ،معلمت فهمیده تو نبودی،برای همین از دستت ناراحت نیست.از این بابت خیالت راحت باشه، اما امروز یه تمرین بزرگی را انجام دادی. نگاهی به آقا مرتضی کردم و با تعجب گفتم:من آقا؟.بله،برو به این حرفم فکرکن.من فقط یه راهنمایی میکنم‌. آخر شب تمام اتفاق های روز و حرف هایی که ردوبدل شده بود را مرور کردم،مثل همه لحظات زندگی ام این جریان راهم در بسته توکل به خدا پیچیدم و به دست آسمان سپردم. 🌟روزها مثل صابون آب خورده لیز میخوردند.محاسنی که حالا هرروز ردیف بیشتری را روی صورتم پر میکرد،این طی شدن روزها را به رخم می‌کشید. مدرسه اعلام کرد تعطیلات نوروز اولین گروه دانش آموزی را به اردوی راهیان نور می‌فرستند.نتوانستم با بچه ها راهی شوم.دوربین زنیت جدیدم را به یکی از بچه ها دادم تابرایم کلی عکس یادگاری به عنوان سوغات بیاورد. حالا نشستم سرساک،دارم لباس هایم را تا می‌کنم،چون قرار شده به همراه مامان و بابا به این سفر بروم. خدارو شکر میکنم که بالاخره قرعه به اسم من دیوانه زدند. قرار شد با کاروانی از دوستان بابا به این سفر برویم. اتوبوس که راه افتاد ،خیالم راحت شد که شهدا دعوتم کردند، هر پیچی که رد می‌شدیم باخیال راحت تری به صندلی ام لم میدادم.خیلی حال و حوصله حرف زدن با کسی و نداشتم.دلم میخواست الان فرید،حسین یا پوریا بودند تا می توانستم کمی کل کل کنم. باید اعتراف کنم برای شروع یک رابطه سخت میگیرم،ولی وقتی دوستی را انتخاب کردم ،پای این دوستی و رفاقت هستم،به قول یکی از بچه ها که میگفت:اول آشنایی وقتی دیدم نه اهل فوتبال و بازی های گروهی هستی،نه اهل شیطنت و شوخی ،به حسین گفتم:این چقدر خشک و عصا قورت داده است،اما حالا این رفاقتی که بین ما هست رو خیلی دوست دارم. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷همیشه مرتب و منظم بود و لباس‌های تمیز می‌پوشید. دائم شانه در جیبش بود و برای پاکیزگی ارزش خاص قائل بود. در هنگام غذا خوردن قناعت می‌کرد.  🌷پنج بار مجروح شد ولی هیچ‌کدام از مجروحیت‌ها باعث نشد تا جبهه را رها کند. برخی از زخمه‌ای خود را پنهانی می‌بست و سعی می‌کرد تا کسی از آن اطلاع پیدا نکند. مرتضی پس از انجام عمل جراحی‌های مختلف بر روی استخوان کتف و... مجبور بود تا از مواد آرام‌بخش قوی استفاده نماید، اما با وجود درد شدیدی که در بدن داشت از استفاده داروها سرباز می‌زد و درد را تحمل می‌کرد. "شهید مرتضی یاخچیان" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷بسیار خوش رو ، شوخ طبع ، سربه زیر و صادق، مظلوم و بی ریا بود.کاری به کسی نداشت. اوقاتش را در باشگاه کشتی و فوتبال می گذراند.در انتخاب دوست همیشه به ما سفارش می کرد.می گفت دوستی که انتخاب می کنی از لحاظ اخلاقی ، رفتاری با شخصیت و اهل معنویات باشد.عشق و علاقه زیادی به دعا و قرآن داشت. هیئتی بود به نام عاشقان امام حسین (ع) که هنوز هم برپاست؛ در آن هیئت قرآن ، احادیث و دعا خوانده می شد.ایشان در آن هیئت حضور دائم داشت. ✍راوی برادر شهید "شهید قاسم علی جان ناری کناری" تاریخ تولد :1348/03/04 تاریخ شهادت : 1365/11/05 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷از آنجایی که محمود به شیرینی تولد علاقه داشت، قبل از عملیات با پرداخت پولی از دوستش خواست شیرینی تهیه کند و در صورت حضورش به او بدهد یا در نبودش برای او خیرات کند. 🌷با  شهادتش در شب تولدش، شیرینی تولد به خیرات شیرینی شهادت ختم شد. "شهید محمود هاشمی" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌خانه من 🍃رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود … می گفت خیلی زود ماهر شدم … دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم … 🍃زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف … بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … . 🍃هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم … اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … . 🍃بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید … 🍃 اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه … خونه ای که آب گرم داشت … توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم … برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … 🍃کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … 💫 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌رمضان 🍃زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … 🍃کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند … 🍃توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … 🍃من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم … تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود … بدون تکلف … سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم … این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … . 🍃بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود … 🍃 مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم … 💫 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷در مرحله اول مردن حق است چه بهتر مردنی که در راه خدا باشد شما بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهادم چرا که خون سرخ شهیدان از قابیل تا حسین (ع) و از حسین (ع) تا شهیدان کربلای جنوب و غرب ایران صدایم می زنند. "شهید محمد یوسفی" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷بسيار خوش اخلاق ومهربان بود از همان كودكي علاقه ی خاصی به معصومين وپروردگار داشت.هميشه برای همه دعا ميكرد. فردی بسيار دلسوزبود به پدر ومادرش احترام مي گذاشت وقدردان زحمتهايشان بود . 🌷بسيار فردی آرام و با حوصله بود با ما شوخي مي كرد و می گفت شهید می شوم ، مادرم از شوخي هايش ناراحت می شد وگريه می كرد هروقت حرف از مردن ميزد مادرم پريشان مي شد وناراحتي ميكرد او هم به مادرم دلداری ميداد وميگفت مادر راه همه مردن است اگر شهيد شدم برايم لباس مشكی نپوشيد هميشه برايم فاتحه بخوانيد من علاقه خاصی به زيارت امام زاده علي صالح دارم هميشه به جايم زيارت بكنين. "شهید سجاد گماری" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa