eitaa logo
پلاک خاکی
2.6هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
40 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
پلاک خاکی
*طریق العلماء* سفرنامه ها و یادداشت های سفر به کربلا در اربعین ✍🏻 مهدی طوقانی این قسمت ؛ *نحن ابناءالحسن شمر* سوز و سرمای استخوان سوز زمستان عراق از سرو گردنم می بارید و احساس سرما همه وجودم را فرا می گرفت. دوشنبه سرد دوم دی ماه ۹۲ مصادف با ۲۰ صفر ۱۴۳۵ که روز اربعین ما ایرانی ها بود و شبِ اربعین عراقی ها. من و عارف علائی همراه با میثم سلیمانی و مهدی فرجی که در فرودگاه باهاشان آشنا شده بودیم و مسیرمان یکی شد ، خسته و داغون و سرمازده از سه روز پیاده رویِ مسیر نجف تا کربلا، حتی توان فکر کردن به اینکه کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم نداشتیم ، آنچنان روی تخت های چوبی زهوار در رفته اتاق نه چندان تمیز اما گرمی که گیرمان آمده بود و حکم هتل پنج ستاره را در آن شرایط داشت ، دراز شدیم و چشم هایمان سنگین شد که انگار صدسال در راه بوده ایم... *هرچند هر مشتاقی تا ابد در راه وصال به محبوب است... برای رسیدن به شب اربعین کربلا خستگی که هیچ... حاضر بودیم بمیریم...* موکب ما درست کنار تل زینبیه و در یک بازارچه کوچک بود... و به علت شدت سرمای بیش از حد بیرون ، اتاق محل استراحت ما با یک بخاری نفتی و پتوهای گرم و نرم یک جای vip به حساب می آمد ، گاه و بی گاه یک رهگذر از پنجره چوبی رو به حیاط ، دستانش را روی شیشه می گذاشت و با حسرت به اتاق کوچک ما نگاه می کرد... خسته تر و داغون تر از همیشه تازه خوابمان برد ، نمی دانم چقدر گذشت اما با سرو صدای جرو بحث عربی از خواب پریدیم ، راجع به ما بحث می کردند ، یکی از آن ها مدام می‌گفت: جماعت ایرانی... اما آن یکی که تازه وارد شده بود با ناراحتی به سراغ ما آمد... چهره با جذبه ای داشت و چفیه عراقی دور سرش پیچیده بود در نگاه اول خیلی جدی و عبوس به نظر می آمد ، در انگشتان هر دو دستش ، انگشترهای درشت و برجسته و اصطلاحا چُمَل بود و در کل چهره خاص و تیپ متفاوتی داشت... تازه متوجه شدیم که او مسئول موکب هست و ما هم بی خبر از همه جا در اتاق او مستقر هستیم... کارت خادمی عتبه و حرم بر روی سینه اش آویزان بود... و اسمش روی آن حک شده بود؛ سید حسن نمی دانستیم قرار است چه تصمیمی بگیرند! قرار است عذرمان را بخواهد یا همین جای دنج و غنیمت را هم از ما دریغ نکند! با ناراحتی به سراغش رفتیم حجره انگشترفروشی ابویوسف در همان بازارچه و در نزدیکی موکب بود و در واقع او معرف ما به موکب بود ، از برخورد سید حسن ، رئیس موکب گلایه کردیم ، ابویوسف همان طور که داشت سیگار می کشید ، با زبان ایرانی و البته لهجه عراقی گفت : ها!!! حسن شِمر!!! من و بچه ها با تعجب به هم نگاه کردیم... ابویوسف گفت: مشکل نیست... به بچه ها گفتم: چاره ای نیست! باید با این بنده خدا رفیق بشیم... برگشتیم به همان اتاق و با دلگرمی هایی که ابویوسف داده بود حواسمان را جمع کردیم که از در دیگری برای ارتباط با او وارد شویم ؛ در تحویل گرفتن و چَشم گفتن به حرف هایش. رفته رفته بیشتر با سید حسن یا همان حسن شمر هم صحبت شدیم. به مرور فهمیدیم برخلاف آن چه تصور می کردیم ، او انسان مهربان با قلب رئوفی است... از آن روز به بعد ما و حسن شمر بیشتر همدیگر را تحویل می گرفتیم. آنجا حرف اول و آخر را حسن شمر می زد و دیگران ما را به واسطه آشنایی با او تحویل می گرفتند. از آن به بعد اصطلاحی بین خودمان رایج شد؛ "نحن ابناءالحسن شمر" *در واقع او بازیگر نقش "شمر" در تعزیه بود به همین علت او را "حسن شمر" صدا می‌زدند...* همان چند روزی که در کربلا بودیم رفاقتمان با حسن شمر عمیق شد ، آنقدر که بعضی مواقع برای ابراز محبت دستش را روی چشمانش می‌گذاشت و می گفت: مهدی! انت نور عینی! میثم سلیمانی و مهدی فرجی بلیط پرواز داشتند و باید به ایران برمیگشتند ، من و عارف هم تصمیم گرفتیم که در کربلا و موکب شمر بمانیم ، چه جایی بهتر از اینجا ، درست کنار حرم و در ایام اربعین... پنجشنبه (۵ دی) شب زیارتی امام حسین (ع) با عارف و حسن شمر‌ داخل همان موکب کوچک نشسته بودیم که یکدفعه حال و هوای غریبی به من دست داد. حالتی که تا آن روز شبیه اش را تجربه نکرده بودم ، یکدفعه انگار تمام غم های عالم را به سینه ام ریخته بودند ، با خودم گفتم کربلاست و این حال و هوایش می گذرد اما هر چه صبر کردم حالم تغییری نکرد ، آخر عارف را صدا زدم و گفتم: عارف! عارف! بیا برگردیم! عارف هاج و واج پرسید: تو که گفتی حالا حالاها بمونیم... پس چی شد؟ گفتم: نمی دونم این چه حالیه! یه حس عجیبی دارم فقط بیا از اینجا بریم... زودتر بریم... جمعه صبح از کربلا خارج شدیم و به نجف برگشتیم. اما هیچ گاه آن موکب قدیمی و فرسوده و باقی موکب های مسیر پیاده روی اربعین را با بهترین هتل های چند ستاره دنیا عوض نمی کنم. چون ميسر نيست من را کام او عشق بازي ميكنم با نام او  ایام ۱۴۰۰ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
شما عزیزان هم میتونید خاطرات پیاده روی اربعین سالهای قبل خود را به آیدی زیر بفرستید👇👇👇 @Banoyeh_dameshgh69 تا در کانال @pelakkhakii قرار داده بشه😍 🏴✋
🌷🖤🌷 🏴🕊ـدا باهم رفته بودیم ڪربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروے ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف ڪردم. تا اینڪه یڪ روزڪہ مشغول دعا خواندن بودم، آمد ڪنارم و گفت چقدر دعا می خوانے؟!! برو بنشین با آقا حال ڪن ، با آقا حرف بزن ... میگفت: "خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم بازکنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است." بعد از اینڪه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم مےآمدم همانجا مےخوابیدم ... ✏️راوی : خواهر شهید 🕊 🏴 @pelakkhakii 👈👈🕊🌷
هواپیمای اوکراینی که سقوط کرد داشت گلوش رو پاره میکرد میگفت نخبه هامون پر پر شدن! اما حالا به حاصل تلاش نخبه های کشورش میگه آب مقطر @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
عده ای از عزیزان هم صنف، به خاطر ضعف و کوتاهی علمی و مشکل معیشتی، یاد گرفتند که چطور میشه بدون درس خوندن، هم مشکل معیشتیشون حل بشه و هم بعد از یک دوره کوتاه چند ماهه، شخصیت اجتماعی در حد پزشک!!! به دست بیارند! البته در اینصورت، وظیفه تخریب کور پزشکان و سایر مکاتب پزشکی رو هم باید بخوبی انجام می دادند تا نقاط ضعف خودشون دیده نشه! این پیاده نظام ها بخاطر منافعشون، هر بار، یک محقق محترم رو هم با حاشیه ای نقل مجالس میکنند تا خوراک برای حفظ پامنبری های ساده دل شان تامین کنند. البته چون بخوبی پشت سپر دین و خوشنامی طب سنتی قایم شدند توانستند مردم زخم خورده از طب مدرن رو بخوبی شارژ و همراه کنند. و میدونید از کی اوضاع را خطرناک دیدند؟ از وقتی که رهبر فرزانه انقلاب، واکسن زدند و از تحقیقات و زحمات محققان طب مدرن حمایت کردند. اینجا بود که تازه به دوران رسیده ها در موقعیت جدید و غریبی قرار گرفتند! و البته باید بین اعتقادشون و اعتبارشون یکی رو انتخاب می کردند. در صورتی که راه های بهتری هم وجود داشت. البته این خطر عُظمی، فقط مربوط به صنف مبارک روحانیت نیست. و متاسفانه سالهاست (قریب دو دهه است) نسلی از انقلابیون در حال شکل گیری هستند که به کلی فاقد مبنا و فونداسیون محکم اعتقادی و سیاسی هستند و تنها هنرشان شرکت در جلسات سخنرانی شلوغ و گاها با حاشیه بوده! بگذریم. چقدر شخصیت و سیره آنها مرا یاد یکی از جذاب ترین سخنرانی های استاد شهید مرتضی مطهری می‌اندازد. موضوعی که اگر خاطر شریفتان باشد، در بخشی از سه جلسه سخنرانی لیالی قدر امسال درباره اش با هم گفتگو کردیم. و آن خطرِ بود. چرا که سخت معتقدم👈 «خطر نیمچه‌عالمان از خطر جاهلان بیشتر است» استاد مطهری می‌فرمود؛ من خیلی اوقات فکر کرده‌‏ام مقاله‏‌ای تحت عنوان «نیم‏‌ها» بنویسم که خیلی چیزها وجود ناقصش خطرش بیشتر از عدم محض است. می‌‏گویند غزالی راجع به علم این حرف را زده و گفته است: هر چیزی وجود ناقصش به از عدم محض است مگر علم که وجود ناقصش بدتر از عدم محض است. و ریشه این حرف معلوم است. آدمی که هیچ عالم نیست، چون می‌‏داند عالم نیست لااقل در مقابل عالم تسلیم است. مثل کسی که طبیب نیست و می‏‌داند که طبیب نیست، دیگر لااقل در مقابل طبیب تسلیم است و در نتیجه از وجود طبیب بهره می‏‌برد. ولی نیمچه طبیب چون خودش را طبیب می‏‌داند تسلیم یک طبیب نیست، می‏‌خواهد از همان علم ناقصش استفاده کند، در نتیجه به جای سود زیان می‌‏برد. از همین جا بروید سراغ نیمچه مجتهدها و نیمچه روشنفکرها و نیم‏های دیگر، اینهایی که یک چیزکی می ‏دانند...ُ چیزکی می‌دانند و چیزها نمی‏‌دانند! اتفاقاً اینها خطرشان بیشتر است. چهارتا شعار و جمله می‏‌شنوند، بدون اینکه متعمق بشوند و درست فکر کنند و دریابند؛ می‏‌بینید این چهار تا شعار، اینها را از جا حرکت‏ می ‏دهد. 🔺 خدا اسلام و انقلاب و ملت را از خطر این نیم ها محفوظ بدارد. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
هر کی آرزو داشته باشه خیلی خدمت کنه، میشه... یه گوشه دلت پا بده؛ شهدا بغلت کردند. از این شهدا مدد بگیرید مدد گرفتن از شهدا رَسمِ بزرگی است دست بذار رُوی خاک قبرِ بگو: حسین؛ به حق این شهید یه نگاه به ما کن...🌷 @pelakkhakii 👈👈🕊🌷
💌 🌹شهـــید بابک نوری: به تو حسادت میکنند تو مکن، تو را تکذیب میکنند آرام باش، تو را می ستایند فریب مخور، تو را نکوهش میکنند شکوه مکن، مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش، آنگاه از ما خواهی بود، حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم… @pelakkhakii 👈👈🌷🕊