eitaa logo
آسفنداک .
1.1هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
رزومرگیهای ی نوجوون بی اعصابِ استرسی ، کُپی با ذِکر صَلَوآت حَلال .
مشاهده در ایتا
دانلود
_
این اتفاقا نشون داد شیطان شاخ و دم نداره .
هدایت شده از کانال حسین دارابی
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هدایت شده از 🚫چیزهایی‌که‌نمیخواهندبدانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیطان رو به خونه ات دعوت میکنی با این سه کار!!!😱 https://eitaa.com/joinchat/960364732C48fd6478d3
هدایت شده از توییتر انقلابی
میدونستید اگر این پرسنل شرکت هواپیمایی عامل موساد میشد میتونست چه فاجعه‌ای ایجاد کنه؟! حالا بیایم در سطح کشور، چنین آدمایی در جاهای کلیدی هستن که تهش هک صدا و سیما و پمپ بنزین و چیزای دیگه میزنه بیرون. واقعا نیاز به یک پاکسازی بزرگ داریم، چنین آدمایی در سیستم اداری کشور کم نیستن 🗣 مُحَمَّدیسم @twtenghelabi
:)
هدایت شده از توییتر انقلابی
بی شرفا می گفتن: چرا هیچ آخوندی بین کشته شده ها نیس... آره کارخودشونه 🗣 یاس🌹🇮🇷 @twtenghelabi
هدایت شده از توییتر انقلابی
شاید چند ساعت بعد این کلید قفل در خونه ای رو باز میکرد و امید رو به اون خونه برمیگردوند؛ اگر تروریستی نبود.... 🗣 محمد جوادم 🇮🇷 @twtenghelabi
هدایت شده از توییت فارسی
داشتیم درباره تنبیه معلمای دوران خودمون صحبت میکردیم یهو همکارم گفت آره سرمون رو میذاشتن لای در بعد درو محکم میبستن😳 مگه کاگ‌ب درس میخوندی لعنتی. • رضا خان‌زاده • @farsitweets