فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگاری اندازه هزارنفر خستم!💔🥺
#استوریمحرمی
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
انگاری اندازه هزارنفر خستم!💔🥺 #استوریمحرمی 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313 』
خستهم از همه آدمای شهر منو با خودت ببر :))
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی . .
ببین عشقِ دیوانه ی من چه کردی :)
#مخاطبدار 🤏
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
اون آدمی که وقتی دلشو میشکنی و میپرسی ناراحتی ؟ میگه “ نه ! چیزی نیست ، اشکال نداره ” رو اذیت نکن ، این آدم دوستت داره . حاضره خودش ناراحت بشه ، ولی تو رو از دست نده . اینجور آدما سرتاسر وجودشون ، قلبشونه 💘 ::)
#دلی
بعضی وقتا یکی هست وقتی از یه چیزی دلخوره ، ناراحته ، قلبش شکسته ناخود آگاه دلش میخواد یکی باشه باهاش درد و دل کنه رو شونه هاش گریه کنه اونم آرومش کنه اکثرا شب ها برا بیشترتون این اتفاق میوفته یهو دل آدم میگیره یهو به اربعینی که ممکنه کربلا نباشی فکر میکنی و قلبت آتیش میگیره🥲❤️🩹
#دلی
‹ ﷽ ›
#مَهآنا🤍
#قسمت۲۰🤌🏻
نویسنده: فاطمه مولایی🌱✍🏻
یکشنبه،،مهدیا و خواهرش به بازار رفتند تا برای خانوادهشان در شمال هدیه بخرند و در سفری که به آنجا داشتند به آنها بدهند.
+«آجی به نظرت به عمه یاسمن چی رنگی میاد؟»
مهدیا جواب داد:
+«رنگ پوستش سفیده!وایسا ببینم..آها.همین سبزه خوبه دیگه..
زینب آن بلوز را برداشت و همراه با خواهرش،،آخرین خریدشان را انجام داد.
همانطور که در تاکسی نشسته بودند،،مهدیا به فکر فرورفته بود.
به آخرین تماسی که زهرا با او گرفته بود و اصرار نموده بود که برای خواستگاری از او،به خانهشان بیایند.
وقتی پیاده شدند و به خانه رسیدند،کلید را وارد کردند و در باز شد.
در را که بستند،وانگهی هر دویشان خیس شدند و شروع به جیغ جیغ کردند.
پسر جوان پر شیطنت خانه،خواهرانش را با آب شلنگ خیس کرد.
امیر حیدر سر از پنجره بیرون آورد و گفت:
-«ایلیا!ایلیا!
ایلیا بی توجه به برادرش،،به کارش میپرداخت و میخندید.
-«ایلیا با توام.نکن.صداشون تا سر کوچه رفت.»
همانطور که یک دست را از پنجره بیرون آورده بود و مدام از برادرش میخواست آن کار را انجام ندهد،خودش هم یک لحظه خندهاش گرفت؛به این شیطنت های برادر کوچکش.
+«خدا بگم چیکارت کنه ایلی!چادرم رو اتو زده بودم..خیس شده.مطمئنم دوباره چروک میشه!
-«باشه زینب خانوم!از کی تا حالا وسواس گرفته تو رو؟!»
زینب با چهره ای بامزه،حرصی شد و گفت:
+«از وقتی تو پرو شدی!
و در حیاط به دنبالش افتاد.
در دلش میخواست حسابی،ایلیا را خیس کند.
❌کپی و نشر به هر شکل حرام است❌
جهت نقد و نظر از رمان👇🏻
╭┈───── 🌱🖤
╰─┈➤ @Mah_Ana17
[صرفا فقط جهت بررسی و نقد از رمان💓صحبت های دیگه رو پاسخگو نیستم!🤌🏻💭]
#نویسنده💙💕