eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی . . ببین عشقِ دیوانه ی من چه کردی :) 🤏 ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
‏اون آدمی ‌که وقتی دلشو میشکنی و میپرسی ناراحتی ؟ میگه “ نه ! چیزی نیست ، اشکال نداره ” رو اذیت نکن ، این آدم دوستت داره . حاضره خودش ناراحت بشه ، ولی تو رو از دست نده . اینجور آدما سرتاسر وجودشون ، قلبشونه 💘 ::)
بعضی وقتا یکی هست وقتی از یه چیزی دلخوره ، ناراحته ، قلبش شکسته ناخود آگاه دلش میخواد یکی باشه باهاش درد و دل کنه رو شونه هاش گریه کنه اونم آرومش کنه اکثرا شب ها برا بیشترتون این اتفاق میوفته یهو دل آدم میگیره یهو به اربعینی که ممکنه کربلا نباشی فکر میکنی و قلبت آتیش میگیره🥲❤️‍🩹
وایبش فقط 🫀🤌🏻
‹ ﷽ › 🤍 🤌🏻 نویسنده: فاطمه مولایی🌱✍🏻 یکشنبه،،مهدیا و خواهرش به بازار رفتند تا برای خانواده‌شان در شمال هدیه بخرند و در سفری که به آنجا داشتند به آنها بدهند. +«آجی به نظرت به عمه یاسمن چی رنگی میاد؟» مهدیا جواب داد: +«رنگ پوستش سفیده!وایسا ببینم..آها.همین سبزه خوبه دیگه.. زینب آن بلوز را برداشت و همراه با خواهرش،،آخرین خریدشان را انجام داد. همانطور که در تاکسی نشسته بودند،،مهدیا به فکر فرورفته بود. به آخرین تماسی که زهرا با او گرفته بود و اصرار نموده بود که برای خواستگاری از او،به خانه‌شان بیایند. وقتی پیاده شدند و به خانه رسیدند،کلید را وارد کردند و در باز شد. در را که بستند،وانگهی هر دویشان خیس شدند و شروع به جیغ جیغ کردند. پسر جوان پر شیطنت خانه،خواهرانش را با آب شلنگ خیس کرد. امیر حیدر سر از پنجره بیرون آورد و گفت: -«ایلیا!ایلیا! ایلیا بی توجه به برادرش،،به کارش می‌پرداخت و می‌خندید. -«ایلیا با توام.نکن.صداشون تا سر کوچه رفت.» همانطور که یک دست را از پنجره بیرون آورده بود و مدام از برادرش میخواست آن کار را انجام ندهد،خودش هم یک لحظه خنده‌اش گرفت؛به این شیطنت های برادر کوچکش. +«خدا بگم چیکارت کنه ایلی!چادرم رو اتو زده بودم..خیس شده.مطمئنم دوباره چروک میشه! -«باشه زینب خانوم!از کی تا حالا وسواس گرفته تو رو؟!» زینب با چهره ای بامزه،حرصی شد و گفت: +«از وقتی تو پرو شدی! و در حیاط به دنبالش افتاد. در دلش میخواست حسابی،ایلیا را خیس کند. ❌کپی و نشر به هر شکل حرام است❌
جهت نقد و نظر از رمان👇🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🖤 ╰─┈➤ @Mah_Ana17 [صرفا فقط جهت بررسی و نقد از رمان💓صحبت های دیگه رو پاسخگو نیستم!🤌🏻💭] 💙💕
نور چشمانم از 💕🦋 بمونید برامون☺️ 🫂
نور چشمانم از 💕🦋 بمونید برامون☺️ 🫂
نور چشمانم از 💕🦋 بمونید برامون☺️ 🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا