eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
3.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/6185937938 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
روانپزشک میگفت بیمارای واقعی هیچوقت پیش ما نمیان. مراجعین ما اکثرا کسایی هستن که توسط این بیمارا مریض شدن. 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
مراقب بى قراری هايت‌ باش؛ مبادا بی مَن ڪسى آرام جانَت شود . .🤍!(: 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
ﮔﺎه‌گاهی که ﺩﻟﻢ می‌گیرد ، به ﺧﻮﺩﻡ می‌گوﯾﻢ: بشکن قُفلی که ﺩﺭﻭنت ﺩﺍﺭی؛ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭی 👀💘 ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
زخم خاطرات از جراحت گلوله بدترن ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
نصيحة العمر: لا تدع الناس يعرفون عنك الكثير.» ‏پندی برای یک عمر: نگذار مردم درباره‌ات زیاد بدانند ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
از خویش هرچه بود شکستیم و ریختیم غیر از دل شکسته که نتوان شکست و ریخت . . 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
درسته هيچوقت دير نيست، ولي بعضي وقتا ديگه ارزشش رو نداره 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
از عناوین جهان عکاس حرم مارا بس . .❤️‍🩹 کپی؟خیر🦦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جون میده ایرپاد توی گوشت در مسیر مشایه اینو گوش بدی هام ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
میگه که : حتی‌ اگر میدونی‌ کربلات جور نمیشه‌ بازم تمام ِتلاشتو بکن یک دفعه‌ دیدی‌ وسط‌ این همه‌ تلاش دل ِارباب رو بردی😢❤️‍🩹
بزار‌ که‌ امسال‌ حرمُ‌ ببینم‌ اربعین‌ حسین دق‌ میکنم‌ اگه‌ نرم‌‌ اشک‌ منو‌ببین‌ حسین🥺
حالمون مصداق بارز اون مداحیِ که میگه علم بزنید به یاد منم تو کربلا قدم بزنید...🙂💔
آقا‌جانم..؟؟؟ گناه‌کردم؟؟؟؟ قبول...😔 ولی‌ منو‌ با دوری‌ کربلا‌ت‌ امتحان‌ نکن(:💔
زیاد سراغتو میگیرم... از کربلا..از بین الحرمینت.. از پخش زنده ها...💔 -اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ولی ارباب یه چیزی!... سراغ منم میگیری؟...🥺 سراغه دلتنگیامو... گریه کردنامو...
خودمونیم عجب کرب و بلایی عجب صحن و سرایی ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم🥺
ای آرام جانم یا ولی الله حبیبی فی امان الله حسین ع جان حسین ع جان ابی عبدالله 😭
به دلت بگو میریم کربلا میریم کربلا میریم کربلا روز و شب فقط میگیم یا حسین اطلبنا حرم یعنی کربلا 😭💔
این انسان ها نیستند که ما را آزرده می‌کنند، بلکه امیدی است که ما به آنها بسته‌ ایم . 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
در دایره‌ٔ عشق ، گرفتارِ حسینم ؛ عاشق شده‌ٔ چرخش‌ِ پرگارِ حسینم . 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
یه جايی توی متنی خوندم: اگر کسی قدرتو نميدونه بذار نبودنت رو حس کنه! دلم ميخواست به نويسنده متن بگم: ببين؛ دنیا و آدم‌هاش انقدر بی‌معرفت شدن که کافيه ثانيه‌ای نباشی، جای خاليت ساده‌تر از اون که فکر کنی پر ميشه و تهش این تويی که ميمونی و تنهایی‌هات... 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
دوستت دارمای کسی رو‌ باور کنید که “دوست داشتن” تو تک تک رفتاراش دیده بشه. 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
+من خیلی دوست دارم -خیلی یعنی چقدر؟! +یعنی یدونه. -همش همین! +آره،چیزایی ک خیلی قشنگ یدونن. -مثلا؟ +مثل ماه🌙♥️: ) 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
- کسی رو داری ك به‌خاطرت بجنگه؟ + بله ، گلبول های سفید خونم . 🤌
نماز شب ، تَنهیٰ عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکر ؛ بسم اللّٰه . . . ! ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
سلام.. صبح قشنگتون بخیر دخترای ماه💓
طُ را از خاطر بردم کشیدم خیس عرق بود! تازه نیم خیز شده بودم تا برم حوله رو از تنم در بیارم که چشمم به نیما افتاد، هنوز روی زمین نشسته بود و با چشمایی گشاد شده که شیطنت رو راحت توش می خوندی، با لبخندی پت و پهن به سر و سینه من نگاه میکرد! همون جورکه داشت با چشم از باال تا پایین منو دید می زد، یهو ثابت موند و با یک جیغ ریز زنونه مخصوص به خودش، روشو برگردوند با تعجب نگاش کردم! نگاهش بین من و پارکت در رفت و آمد بود؛ در حالی که گوشه لبش رو گاز می گرفت با صدای زنونه ای گفت: -وای خدا مرگم بده! مردم چقدر بی حیا شدن! می گن دوره آخر زمونه، راسته واال. از جام بلند شدم و به سمتش رفتم؛ یکدفعه از جاش یک متر پرید عقب، عقبکی رفت. رو به روش ایستادم، با اخم گفتم: -چته تو؟! چرا همچین میکنی؟ مگه جن دیدی؟ همینجورکه عقب عقب میرفت، دستش رو جلوی من گرفت و با تنی زنانه و جیغ جیغویی گفت: -جلو نیا، وگرنه به جون مامیم جیغ میکشم؛ دوباره یه نگاه به سر تا پام انداخت و سریع روشو برگردوند. یواش یکی زد به صورتش ریز گفت: -وای خدا، آدم چه چیزایی که نمی بینه؛ دسته کمی از جن نداره! یهو ظاهر می شه آدم هول می کنه، نفس کشیدن یادش میره! با اخم بهش توپیدم: -این چرت و پرتا چیه بلغور می کنی؟ باز خل شدی؟ نیما مثل همیشه که بهش شوک وارد می کردی، صداش عوض می شد، تن صداشو تغییر داد و در حالی که به پایین تنه من اشاره می کرد با صدای کلفت و مردونه ای گفت: -جمع کن خودتو! بابا عفتتو بر باد دادی رفت؛ باز که منو نگا نگا میکنی، خجالتم خوب چیزیه! تازه دوزاری کجم افتاد! یه نگاه سریع به خودم انداختم و به سرعت حوله رو که کنار رفته و کمربندش شل شده بود از دو طرف گرفتم و دور خودم پوشوندم. خندم گرفته بود. به سمت اتاق خواب رفتم. حوله رو در آوردم. صدای نیما از سالن می یومد که بلند می گفت: -چه خوش خوشانشم می شه؛ بی حیا! یه تیشرت جذب مشکی پوشیدم، با یک شلوار مشکی آدیداس، موهامو رو با دست شونه زدم، تقریبا بیشتر وقتا با دست بهشون حالت میدادم. از شونه در مواقع ضروری استفاده میکردم
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
طُ را از خاطر بردم کشیدم خیس عرق بود! تازه نیم خیز شده بودم تا برم حوله رو از تنم در بیارم که چشمم
طُ را از خاطر بردم نیما رفته بود لباسشو عوض کنه و دوش بگیره. چایی رو دم کردم و اومدم توی سالن تی وی رو روشن کردم، زدم شبکه پی ام سی، داشت یکی از موزیک ویدیو های مهسا رو پخش میکرد؛ آدم خشک و مقدسی نبودم، اعتقادات خودمو داشتم. نماز و روزم سرجاش بود، تفریحات و آهنگ گوش دادنم سر جاش. یک لیوان بزرگ چایی خوش رنگ با طعم دارچین برای خودم ریختم و روی کاناپه نشستم، لیوان چایی داغ و روی میز گذاشتم. سرمو به پشتی مبل تکیه دادم و چشمام رو بستم، توی حال و هوای آهنگ بودم. دو تا کار از بهترین خواننده های مورد عالقمو پخش کرد. همراه با خواننده آروم داشتم زمزمه میکردم که صدای زنگ موبایلم از توی اتاق خواب بلند شد. از جا برخواستم تا قطع نشده جواب بدم. صدای گوشیم از اتاق نیما می اومد! هنوز در اتاق رو باز نکرده بودم که صدای نیما از توی اتاق بلندشد. -سالم از بنده، بابا مشتاق صدات! چطوری شیرین خانوم؟ خانوم خانوما دیگه یادی از ما فقیر بیچاره ها نمیکنی؟ پشت در اتاق ایستادم تا به مکالمش گوش بدم. نیما صحبت نمیکرد، مثل اینکه داشت به مکالمه گوش میداد. بعد از کمی ادامه داد: -شهاب از اولشم بی معرفت و بی وفا بود. این که چیز تازه ای نیست! تا دید اسم شما رو گوشی افتاده، تلفن رو گرفت سمت من، گفت خودت جواب بده، من حوصلشو ندارم؛ منم که فرهـــاد! مشتاق صدای شیرینم بودم، سریع گوشی رو گرفتم. دیگه داشت شورشو در می آورد. آروم در اتاق رو باز کردم، نیما پشتش به من بود و روی صندلی کامپیوتر نشسته بود. سرمو کمی خم کردم. صفحه چت رومش باز بود و درحالی که داشت با تلفن صحبت می کرد با شخصی به اسم ترانه دو صفر هم مشغول چت کردن بود. خیر سرش میخواست بره حمام، فقط لباسشو درآورده بود و با باال تنه برهنه روی صندلی نشسته بود. نیما: اگه ببینیش به هیچ وجه نمیشناسیش، بس که الغر و ضعیف شده! دوباره مکث کرد. -آره، تازه غلط نکنم معتادی چیزی شده باشه! آره به جون خودش؛ بابا دروغم چیه؟! با چشمای خودم دیدم داشت یه چی تزریق می... یکدفعه جوش آوردمو با عصبانیت گوشی رو از دستش چنگ زدم. نیما از ترس حرف تو دهنش موند و با صندلی چرخ دار عقبکی رفت و چسبید به تخت. با اخم نگاش کردم، به حالت نمایشی آب دهنشو قورت داد. صدای شیرین توی گوشی پیچید که با دلواپسی از نیما می پرسید: _جدی میگی؟! الــــو نیما، گوشی دستته؟ یه چشم غرهی جانانه نثارش کردم. نیما مظلومانه روی صندلی نشسته بود و مثل بچه های کتک خورده به من زل زده بود. گوشی رو به گوشم نزدیک کردم گقتم: -سالم آبجی شیرین، باز این پسرهی احمق، چشم منو دور دیده هر چرت و پرتی دلش خواسته به تو