"دخترانِ حیدری"
وقتیخودتدلیلحالخوبتباشی،دیگه
هیچکسنمیتونهازتبگیرتش .
بزرگیمیگفت:
اگهجاییراهتندادن؛
برو درِخونهحسین،
اونجاهمهرو راهمیدن . .
#تلنگرانه
وقتےپلیسبہشمـٰامیگـہ
گواھینـٰامہ!
شمـٰااگـہپاسپوࢪٺ،شنـٰاسنـٰامہوڪاࢪتملے ࢪوهَم
نشوݩبِدےبـٰازممیگہگواھینامـہ
اوندُنیـٰاهَموقتـےگـُفتننمـٰاز...
توھࢪچےدَمازمعࢪفٺوانسانیٺو ...بزنے ،
بہٺمـۍگݩهمہےایناخوبہ
امـٰاشُمااَصـلڪاࢪےࢪونشوݩبدھ
"دخترانِ حیدری"
_
نمیدونم قبول دارین یا نه . .
اما من مطمئنم همهی ما آدما ی نقطهی عطف و به خود اومدنی داریم ، یکی زود ، یکی دیر . .
میدونی منظورم چیه؟!
ما بچه که بودیم میرفتیم حرم ، مسجد ، حسینیه ، هیئت ؛ نمیفهمیدیم :)
توانایی درکش رو نداشتیم
که چرا میان اینجا گریه میکنن؟!
اصلا مگه چیشده؟
آره ، رفتیم حرم بابا رضا کلی بازی کردم با مُهرها . .🙂
رفتیم حرم بابا رضا کلی آب بازی کردیم با بچه ها . .
خب؟!
ما بچگیامون حرم رفتنامون اینطور بوده
اما کم کم بزرگ شدیم و فهمیدیم .
هرکدوممون یجایی .
حرم رفته یا نرفته ، یهو دلش تنگ شده ، دلش گرفته . .
معمولا یباری ک میری حرم این درک رو به دست میاری ، اما امان از اون وقتایی که نرفته میفهمی . .
دلتنگی میکشی ، آوارگی ، بیچارگی ، اصلا از کجا معلوم میطلبه؟! اگه هیچوقت مارو نخواست چی؟🙂
و این افکار عین خوره به وجودت میفته . .