فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرتون چطور بغل اختراع شد؟👩🦯❤️
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
انا عِند اَلقُلوبِ المُکَسَره
‹ من نزد قلبهای شکستهام🤍🌱!»
join💕👉🏻@pezeshk313
#درسےازشهدا ♥️
از راحت طلبی دوری نمایید و دائماً فردی
پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید!🖐🏻✨
#شهید_مهدی_باکری 🕊
#گمنام
join💕👉🏻@pezeshk313
سر کلاس ریاضی عمومی از استاد خواستم دوباره درس رو توضیح بده
😂😂
گفت کدوم قستمشو متوجه نشدی
گفتم واقعیتش از بعد جدول ضرب دیگه از ریاضی سردرنیاوردم
حالا هر چی کَرَمتونه
خیلی مؤدبانه بیرونم کرد😂😂😂😂
#طنز😂
#خنده🥴
join💕👉🏻@pezeshk313
پيرهن تازمو با كلي ذوق و شوق به بابام نشون دادم،
ميگه مباركه، عين روبالشياي خدابيامرز مادر بزرگمه😐😐😂😂😂😂
#طنز😂
#خنده🥴
join💕👉🏻@pezeshk313
➖⃟🦋••𝗧𝗛𝗘𝗥𝗘'𝗦 𝗡𝗢
ᴄᴏᴍᴘᴇᴛɪᴛɪᴏɴ, ʙᴇᴄᴀᴜsᴇ ɴᴏʙᴏᴅʏ
ɪs ᴍᴇ !
رقابتی نیست چون هیچکس مَن نمیشه..!
#ایده🤍🐬
#بیوگرافی🌚😌
join💕👉🏻@pezeshk313
سلامهموطناحوالتچطوره؟!🤍
صحبتمبااونکساییِکهبهپزشکیان
رأیدادنیامیخوانرأیبدن ؛
شماصحبتهاشروگوشکردید؟برنامههاشچیه؟چهکاریبرایآیندهکشورمیخوادبکنه؟🤔
دولتروحانیرویادتونه؟هشتسالازعمرمونهدررفتبهخاطریهتصمیماشتباه !
امادیدیمشهیدرئیسیتویاونسهسالوخوردهچهکارهاییبرایکشورانجامداد 💁🏻♂!(تویگوگلبزنیدمیاره)
میخواییددوبارهبهدولتروحانیبرگردیم؟
میخواییددوبارهبینهمهکشورهاحقیربشیم
وچیزیازخودموننداشتهباشیم؟
میخواییددوبارهدستمونبهسمتدیگراندرازباشه؟
میخواییددوبارهجوونیتونروبرای
انتخابغلطهدربدید؟🙂🧠
پساگهایرانیِفهمیدههستیدنزارید
خونِشهیدرئیسیوباقیِشهداپایمالبشه ..
#نشر_حد_اکثری
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
•𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
https://daigo.ir/secret/72552ممنونم
سلام رفقا ؛ هستید 🤎؟
شنوایِحرفܣایشماهستم :")
خوبید انشاءالله ..؟
#سره
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
- خبب بریم سراغ رمااان 😌🙌🏻💓 -
-
بریم برای پارتگذاری رمانمون 🌿
-
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت5
#سارینا
نگاهی به میز کردم و گفتم:
- از همه اش.
عمو خندید و برام همه چی کشید.
که گوشیش زنگ خورد اما صدای زنگ سر تا سر سالن پیچید از بلند گو های توی سالن بیرون می یومد.
عمو گفت:
- باز دوباره همون طور شد دوباره بلوتوث من به بلند گو ها وصل شده هنگ کرده قطع هم نمی شه!
یکم باهاشور رفت و گفت:
- نه درست بشو نیست اشکال نداره سارینا عمو مامانته.
گوشی رو وصل کرد و گذاشت روی میز که صدای مامان تو کل سالن پخش شد:
- الو.
لقمه امو قورت دادم و گفتم:
- سلام مامی جون.
نفس راحتی کشید و گفت:
- سلام قربون یکی یدونه ام برم خوبی مامانی؟
لب زدم:
- اره عشق علی!
اسم بابام علی بود منم همیشه به مامانم می گفتم عشق علی.
همه خنده ریزی کردن.
مامان خندید و گفت:
- از دست تو بچه کجایی مامان جان؟
با خنده گفتم:
- یعنی اطلاعات کامل بدم دیگه؟
مامان گفت:
- دقیقا!
لب زدم:
- خوب ببین مامی جون یه ویلاست یه حیاط بزرگ داره با کلی دار و درخت می شه همه با دوست پسراشون اینجا قرار بزارن خیلی باحاله و جای مخفی زیاد داره بعد توی حیاط یه عده پسر با لباس رزمی مشکی مبارزه می کنن از روی لباس هاشون فهمیدم گروه الف هستن داخل سالن گروه ب که دخترن ولباس شون سفیده بعد عمو و چند تا سرهنگ هم اینجا هست ویلا دو طبقه دیگه هم داره که هنوز سر نزدم ببینم چطوریه!
مامان گفت:
- یه نفس بگیر بچه!
با خنده نفس گرفتم که گفت:
- کسی که اذیتت نکرده ناهار خوردی؟
تو که طاقت گرسنگی رو نداری!
لب زدم:
- دارم می خورم نه کسی اذیتم نکرده عمو اینجاست بابا کجاست؟
مامان گفت:
- داره موهاشو خشک می کنه اتفاقا کارت داشت مامان صبر کن.
باشه ای گفتم که صدای بابا پبچید:
- یکی یدونه خل و دیونه خونه سلام.
با اعتراض گفتم:
- عههه بابا قهرم باهات.
با خنده گفت:
- باشه باشه قربونت برم خوبی؟
لب زدم:
- اره به خدا چرا انقدر می گین خوبی؟ نکنه قراره شهیدم کنن ؟
بابا خندید و گفت:
- والا تو شهید نمی شی هیچ بلکه همه رو دق می دی.
خودمم خندیدم و یهو بابا جدی شد و گفت:
- من که می دونم تو چقدر زرنگی باباجون خوب هر چی عمو و سامیار گفتن گوش بده و انجام بده باشه دخترم؟ کارات و خوب انجام بدی یه جایزه تپل پیش من داری .
چشامو ریز کردم و با هیجان گفتم:
- موتور 1400 رو می خری برام؟
بابا گفت:
- اره می خرم .
جیغ زدم:
- ایوووووول عاشقتم.
بعد کمی قطع کردم .
سامیار متعجب گفت:
- چی؟ موتور 1400 برای چیه؟
با دهن پر گفتم:
- می خوام باهاش مسافر کشی کنم خوب برای چیمه می خوام رانندگی کنم دیگه!
عمو اشاره ای به سامیار کرد و رو به من گفت:
- خیلی هم خوب.
کل غذامو خوردم که اون سرهنگ گفت:
- جسه ریزی داره ولی خداروشکر خوش خوراکه.
عمو سری با خنده تکون داد بعد از ناهار همه باز رفتن سر تمرینات شون ما هم توی یه اتاق دیگه که مثل اتاق کنفرانس پلیس ها توی اداره بود رفتیم.
یه صندلی بود خیلی بلند بود فکر کنم صندلی رعیس بود.
رو به عمو گفتم:
- من می خوام اینجا بشینم .
سامیار دستمو گرفت برد به زور نشوندم پیش خودش و گفت:
- دو دقیقه ساکت باشه و بچه بازی رو تمام کن.
هوووفی کشیدم و به عمو نگاه کردیم.
عمو گفت:
- ببین سارینا عمو یه پرونده دادن به سامیار که فقط با کمک تو حل می شه!
به سامیار نگاه کردم که نفس عمیقی کشید و گفت:
- یه باند مواد مخدر هست که از طریق یه سری دانش اموز داره مواد بین دخترا پخش می کنه و ما رسیدیم به مدرسه شما باید ساقی های مواد و توی مدرسه پیدا کنیم و از این کارو تو باید انجام بدی.
متعجب به همه نگاه کردم و گفتم:
- اخه من از کجا بفهمم؟
سامیار ادامه داد :
- این مواد ها رو توی کیک قرار می دن و کیک ها رو بین هم رد و بدل می کنن از توی کشو دو تا جلد کیک دراورد و بهم نشون داد و گفت:
- ببین جلد کیک ها اینجوریه و اینکه توی این کیک مواد همراه با یه نامه است که اطلاع می ده دوباره چطور مواد بگیرن تو باید ببینی این جلد کیک بین کیاست و کی این کیک رو رد و بدل می کنه خوب؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اما من نمی دونم مواد چه شکلیه!
عمو پاشد و از کمد یه ظرف دراورد مثل قابل یخ مربع ای!
بازش کرد و جلوم گذاشت و گفت:
- این انواع مواده هروعین _هشیش_تریاک_شیشه_گل_قرص_...
متعجب سری تکون دادم و عمو گفت:
- چقدر دانش اموز ها رو می شناسی؟
لب زدم:
- زیاد من نشناسمشون اونا منو می شناسن به خاطر فضول کاری هام.
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت6
#سارینا
یهو فوران کرد:
- اصلا من کمک توروووووو نخوام کیو باید ببینم؟
منم ریلکس گفتم:
- انگار من اومدم التماست کردم سامیار توروخدا بزار من بهت کمک کنم خوبه خودت اومدی دنبالم بچه مثبت فراموشی داری می گیری ها گفتم یه دامپزشک برو.
بازومو گرفت و گفت:
- من نمی دونم عمو چطور دختر بی تربیتی مثل تورو تحمل می کنه یالا پاشو برسونمت خونتون من بمیرم از تو کمک نمی گیرم!
هلش دادم کنار و جیغ زدم:
- انقدررررر به من دست نزن! منم بمیرم به تو یکی کمک نمی کنم فهمیدی پچههههههه مثبت؟
به صدا زدن های عمو توجه ای نکردم و حسابی بهم برخورده بود.
خودش منو ورداشته اورده هر چی دلش بخواد هم بارم می کنه.
کوله و لباسامو از روی مبل برداشتم.
و سمت در رفتم که همون پسره بدو بدو اومد چی بود اسمش احمد؟ عضنفر؟ اکبر؟ جعفر؟ اها محمد.
لب زد:
- بیا خودم می رسونمت.
چیزی نگفتم و زیر لب غر غر کردم:
- پسره ی دراز بد قواره سر من داد می زنه فک کرده ننه اش کیه! تیرک برق بی خاصیت! نمی دونم هدف خدا از وجود این چی بود؟ فکر کنم حوصله اش سر رفته بود و از دست ادم های جهنمی ش عصبی بود و هر چی گل به درد نخور مونده بود اینو ساخت شترق فرستاد وسط زمین گند بزنه به زندگی من!
صدای ویبره می یومد نگاه کردم دیدم این پسره هی می خنده.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
- چته عامو خودرگیری مزمن داری؟مگه خلی الکی می خندی؟
با خنده گفت:
- چه چیزایی بار سامیار بدبخت کردیا.
ای وایی باز بلند فکر کرده بودم.
هووفی گفتم و به بیرون نگاه کردم.
موتور هم پریدا!
دم در خونه نگه داشت و خواستم پیاده بشم که گفت:
- ببین دختر جون نگران نباش راهی نداره دوباره برمی گرده پیش خودت.
توجه ای نکردم و پیاده شدم درو باز کردم رفتم تو.
مامان ملاقه به دست اومد تو پذیرایی ببینه کیه با دیدن من جا خورد.
بغض کرده رفتم تو بغلش و اون دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:
- سارینا مامان دورت بگردم چی شده؟
بغض کرده با عصبانیت گفتم:
- اون سامیار دراز بی خاصیت روم داد کشید جلو همه.
مامان چشاش درشت شد و گفتم:
- منم قهر کردم اومدم.
مامان با عصبانیت سمت تلفن رفت شماره عمو رو گرفت:
- الو اقا احمد.
.....
- چه سلامی چه علیکی شما به من گفتی مراقب سارینا هستین دو ساعت نشده با چشم اشکی برگشته بچه ام عین ابر بهار اشک می ریزه سامیار به چه حقی روی سارینا داد کشیده جلو همه؟
......
- شما گفتین کمک شو نیاز دارید با اینکه خطرناکه من قبول کردم اما با این کار امروز اقا سامیار من دیگه نمی زارم سارینا بیاد خدانگهدار.
...
و گوشی رو قطع کرد.
حالا من کجا گریه کردم مامان گفت عین ابر بهار داره اشک می ریزه؟
دستمو کردم تو چشم اخ چه دردی داشت اصلا نمناک هم نشد اصلا اشکی تو چشام جمع نشده بود که بخواد عین ابربهار بریزه!
مامان قربون صدقه ام رفت و برام غذا اورد مگه می شد به دستپخت مامان نه گفت؟؟
اصللآ
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت7
#سارینا
با صدای داد مامان سریع از جام بلند شدم که شالاپپپپ خوردم زمین.
وای مخم تاب ورداشت.
مامان جلوم نشست و موهامو از صورتم کنار زد تا رسید به چهره ام و گفت:
- وای خدا چقدر خواب تو سنگینه بچه هر بار باید داد بزنم تا بیدار بشی! جنگ هم بشه کسی که خواب می مونه دختر منه!
با چشای بسته لبخند دندون نمایی زدم که مامان گفت:
- پاشو پاشو می خوایم بریم خونه اقاجون شام اونجا دعوتیم.
بلاخره با غر غر های مامان بلند شدم و دوش گرفتم و کلی کف بازی کردم و موهامو با حالت خاصی با اون کف ها توی هوا نگه داشتم عین خو کاه سعد اباد! یهو کاخ شترق سقوط کرد و عین ماست خورد تو صورتم هر چی کف بود رفت تو دهن و چشام.
جیغ زدم و سریع رفتم زیر اب.
چشام قرمز شده بود و همش حالم بد می شد معده ام سوز می داد ناسلامتی سه کیلو کف قورت دادم.
مامان بال بال می زد و از روشویی بیرون اومدم هر چی اوق می زدم فایده نداشت.
بابا بغلم کرد و روی پاش نشوندم لیوان اب میوه رو گرفت سمتم و گفت:
- بابا جون قربونت برم بخور الان خوب می شی.
انقدر حالم بد بود که زود خوردم و انگار اب رو اتیش بود دلم اروم گرفت.
مامان کم مونده بود غش کنه از ترس.
وقتی دید خوب شدم با گریه گفت:
- الهی قربونت برم پاشو یه شیطنتی بکن من ببینم تو سالمی.
منم پاشدم با اهنگ یکم قر دادم و یه دل سیر خندید.
روی صندلی نشسته بودم جلوی اینه و بابا با شونه اومد.
موهامو شونه کنه شونه اول رو که زد جیغ ام به هوا رفت:
- اییییی بابا موهامو کندی.
بابا گفت:
- وای چقدر موهای تو گره خورده تو هم شونه هم گیر کرد.
مامان داخل اتاق اومد و با دیدن وضعیت مون گفت:
- ا وا علی چیکار کردی؟
بابا کنار کشید و مامان گفت:
- نگاه توروخدا چیکاد کرده و به زور از انبار پیچ در پیچ موهام شونه رو در اورد و شروع کرد به شونه زدن رو به بابا گفتم:
- یادبگیر عشق مهلا.
بابا ابرویی بالا انداخت و لپ مو محکم کشید که اییی گفتم و مامان با شونه زد رو دست بابا و گفت:
- علیییی کندی لپ دخترمو.
اماده شدیم و سوار شاسی کوتاه بابا شدیم و حرکت کردیم.
داشتم با گوشی ور می رفتم و مامان و بابا راجب شرکت حرف می زدن.
مامان از اینه بهم نگاه کرد و گفت:
- دختر مامان امشب اتیش نسوزونی ها دوست های عموت اونجان ابرو داری کن امشب باشه؟
سری تکون دادم و گفتم:
- حتما.
یعنی عمرا خودمون!
بابا ماشین و توی ویلا اقا بزرگ پارک کرد و پیاده شدیم.
خیلی کفش دم در بود چون اقا جون نماز می خوند با کفش نمی رفتیم تو البته خانواده عمو و اون میرغضب بچه مثبت هم می خوند
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت8
#سارینا
بابا درو باز کرد و داخل رفتیم.
همه اینجا بودن عمه عمو ها اقا بزرگ و نوه ها و دوستای سرهنگ عمو.
یا خدا تف تفیم نکنن.
اما مامان بهم اشاره کرد و سیل تف ها بهم سرازیر شد.
کلا خیلی عزیز بودم و کسی بدون بوس ولم نمی کرد حتا نوه ها که کوچیک ترین امیر 18 ساله بود البته قدش خیلی بزرگه اصلا به 18 ساله ها نمی خوره لپ مو بوسید و گفت:
- چه خبر شیطون بلا.
چشمکی بهش زدم.
خیلی با امیر پایه بودیم و هوامو داشت.
پیش اقا بزرگ رفتم که بوسیدتم و عین بچه ها رو پاش نشوندم و گفت:
- شنیدم یکی سرت داد زده.
چه زود خبر ها پیچید.
خودمو مظلوم کردم و سر تکون دادم که گفت:
- غلط کرده.
همه به سامیار نگاه کردن که چپ چپ داشت نگاهم می کرد.
اقا بزرگ اخمی بهش کرد که سرشو انداخت پایین.
ای حقته بچه پرو.
این محمد رفیق ش هم اینجا بود و طبق معمول نیشش وا بود داشت می خندید.
این بشر به ترک روی دیوار هم می خندید خله!
مامان می گه هر کی مامانش توی دوران بارداری پنیر زیاد روش بخوره خل می شه فکر کنم سر دوران بارداری مامانش مامانش همش پنیر می خورد.
امیر اشاره ای به در کرد یعنی بیا بریم خرید هل هوله بخریم.
سر تکون دادم و سمت بابا رفتم و گفتم:
- باباییی جونم؟
داشت با عمو حرف می زد و فهمیدم عمو داره از طرف اون بچه مثبت معذرت خواهی می کنه کارت رو بی حرف گرفت سمتم و رو به امیر گفت:
- عمو امیر مراقب سارینا باشی ها.
امیر چشم ی گفتم و امیر دستمو گرفت و دوتایی فلنگ و بستیم.
با نقشه ام لبخندی زدم و همراه خرید هام یه چسب قطره ای هم گرفتم.
امیر نگاهم کرد و گفت:
- این برای چیه؟
اروم گفتم:
- ابن پسره محمد خیلی نیشش بازه می خوام ببندش یکم.
امیر اول نگاهم کرد و بعد قهقهه زد.
مشتی توی بازوش زدم تا خفه خون بگیره.
دستاشو حالت تسلیم برد بالا.
به کفش ها نگآه کردیم و امیر گفت:
- حالا کدوم مال اون بدبخت خدازده است؟
نمی دونمی گفتم و حدث زدم:
- فکر کنم این باشه.
امیر گفت:
- نکنه این نباشه ابروی یکی دیگه بره؟
نه ای گفتم و سریع کف کفش ها رو چسب مالی کردم و به فرش که جلوی در بود فشار دادم تا خوب پچسبه!
وقتی خوب چسبید خنده ای کردم و با امیر داخل رفتیم.
با صدای خنده ما بقیه مشکوک نگاهمون کردن.
خرید ها رو دادیم دست کبرا خانوم که اینجا کار می کرد تا بچینه. و گفت شام حاضره.
همگی نشستیم و من طبق معمول کنار اقا بزرگ بالا نشستم مامان اشاره ای به سرهنگ ها کرد و به کنار خودش اشاره کرد که نه ای گفتم.
اقا بزرگ نگاهی به مامان کرد و گفت:
- بزار دخترم پیش خودم بشینه.
مامان لب زد:
- گفتم بیاد اینجا سرهنگ ها راحت باشن.
اقا بزرگ گفت:
- راحتن.
مامان سری تکون داد و اخرین نفر سامیار بود که تنها جای خالی کنار من بود با دیدن من نفس عمیقی کشید و به محمد اشاره کرد که محمد بلند شد اومد کنارم نشست و اون رفت جای محمد.
باشه اقا سامیار یه درستی بهت بدم روش یه وجب روغن.
عمو اخمی به سامیار کرد و من تهدید وار نگاهش کردم.
اقا بزرگ برام کشید و مشغول شدم.
اکثرا دخترامون کم اشتها بودن و اقا بزرگ عاشق خوردن من بود چون به دو بشقاب می کشید!
اقا بزرگ با خنده رو به سرهنگ ها گفت:
- همیشه سارینا جاش جفت منه چون انقدر با اشتها می خوره منم به وجد میام.
سرهنگی که صبح دیده بودمش گفت:
- بعله امروز دیدم واقعا دختر شیطون و خوبی هست.
منم لبخندی زدم که زن عمو مادر سامیار گفت:
- مهلا (مامانم) چشات چرا قرمزه؟ گریه کردی؟
همه به مامان نگاه کردن و مامان لبخند تعصنی زد و گفت:
- چیزی نیست شهلا جون سارینا رفته بود حمام موهاشو کف مالی کرده بود عین کوه بالای سرش موهاش خورد تو صورتش کف رفت تو چش و دهن ش چشاش قرمز شد بچه ام و گریه می کرد معده اش بهم ریخته بود و سوز می داد ترسیدم خداروشکر علی بهش ابمیوه داد و خوب شد.
همه به من نگاه کردن و اقا بزرگ:
- خوبی الان بابا؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اهوم.
https://harfeto.
سلام خوبین؟🥺♥️
یکم بحرفیم؟🥺🤍
حرفاتونو با جان و دل میشنوم و جواب میدم انتقادی ، حرفی، سوالی چیزی هست بفرمایید.🦋
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
چالش داریم🐋💗 از نوعِ هوش . .✨ بگو ببینم اشکال این تصویر چیست ؟ جوابُ بفرست به ِ : @.🦦 .
باهوشا جواب کامل بدید👊🏻💘.
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
چالش داریم🐋💗 از نوعِ هوش . .✨ بگو ببینم اشکال این تصویر چیست ؟ جوابُ بفرست به ِ : @.🦦 .
کف مرتب واسه اونایی که
درست جواب دادن بزنید 😍
جواب : ساعت رو دست چپ میبندن نه دست راست و حالا از کجا میفهمیم این دست راست هست یا چپ؟ از اونجایی که شصت دست راست چپ هست و شصت دست چپ راست 💕
بنظرم قشنگترین حرف به یہ آدم میتونہ این باشھ ڪه من ڪنار تو خود واقعیمم!♥️(:
آدم ڪنار هر ڪی نمیتونہ خودش باشه..!
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
[ #صبر🌿]
برات معجزه میکنه خدایی که صبوری هات رو دیده💛✨
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه همه ولم کنن امام رضا رو دارم . . .🙂💛
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
السلام و علیک یا اباعبدالله الحسین 💚
یک یا حسین گفتیم و کبوترِ دلمان راهیِ بینالحرمین شد😔
چله زیارت عاشورا برای توسل به اباعبدالله الحسین و حاجتروایی و عاقبتبخیری همه دوستان عزیز🌹
شما هم دعوتید
برای دریافت لینگ گروه پی وی باشید.
@Mobtalaa_135