#قسمت_صد_و_نود
خیلی گرفته و ناراحت بودم. دلممیخواست خودم پیراهن سیاهش و براش بپوشم .
مامانم برای صدمین بار صدام زد. به ناچار لباس مشکی هام و پوشیدم وهمراهشون رفتم.
نگاهم به صفحه گوشی بود تا اگه زنگ زد متوجه شم. رفتیم مسجدشون،کنار ریحانه و نرگس نشستم.اوناهم میدونستن که وقتی محمد نیست فاطمه حتی حوصله ی حرف زدن و هم نداره واسه همین فقط یه احوال پرسی مختصر کردیم و دیگه چیزی نپرسیدن.چند دقیقه مونده بود مراسم شروع شه که یکی از دختر بچه های هیئت که من و میشناخت اومد
کنارم و در گوشم گفت: یکی اون بیرون منتظر شماست.گفت خیلی واجبه حتما همین الان برین.
بعد تموم شدن حرفش رفت و نشد چیزی بپرسم. با تعجب از جام بلند شدم که ریحانه گفت :چی میخوای آجی. بلند نشو بگو بیارم برات.
_چیزی نمیخوام،باید برم بیرون.میام میگم بهت
رفتم بیرون. برام سوال شد کیه که با من کار واجبی داره.یخورده تو حیاط مسجد گشتم هرچی به اطراف نگاه کردم آشنایی و ندیدم که منتظر من باشه. گفتم لابد اون دختره من و با یکی دیگه اشتباه گرفته. با این حال از حیاط مسجد بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم. تقریبا شلوغ بود،یخورده ایستادم و وقتی کسی و ندیدم داشتم بر میگشتم که یکی صدام زد :خانم دهقان فرد
صدای محمد بود. با ذوق برگشتم عقب و دیدم پشت سرم ایستاده. لباس چریکیش تنش بود و با چهره ای خندون و چشمایی خسته نگام میکرد.
بدون اینکه چیزی بگم و چیزی بگه دستم و گرفت و تند تند به سمت ماشینش که تو کوچه پارک شده بود قدم برداشت. با نگاه کردن به چهره اش تازه عمق دلتنگیم و درک کرده بودم.
نشستیم تو ماشین و گفت :سلام مامان خوشگله.خوبی دورت بگردم؟
+سلام تاج سرم. قربون چشمای خسته ات برم. کی رسیدی؟
ماشین و روشن کرد و همونطور که به سمت خونه حرکت میکرد گفت : همین الان.
_الهی فدات شم پس چرا اومدی اینجا ؟
+خدانکنه.اومدم عشقم و ببینم خب. نمیدونی چقدر دلم تنگ شد برات.
تا برسیم به خونه چشم ازش برنداشتم. حس میکردم اونقدر دلتنگم که هرچی نگاش کنم سیر نمیشم.
رفتیم خونه. تا دوش بگیره لباس مشکیش و براش اتو زدم و تو دستم گرفتم. خوشحال بودم که مثل همیشه سر حرفش مونده.
خیلی زود اومد بیرون تا زودتر به مراسم برسیم
+ببخش کشوندمت خونه نزاشتم از مراسم استفاده کنی.
_نگران نباش اون زمان که اومدی هنوز شروع نشده بود. میرسم.
یه تیشرت مشکی که روش با خط قرمز (عشق علیه السلام) نوشته شده بود تنش کرد و پیراهنش و روش پوشید.
دوست داشت یه پیراهن بخره که روش یاحسین نوشته باشه،ولی بعد گفت که چون سینه میزنه و روی نوشته اش ضربه میخورده درست نیست،واسه همین به جاش این و خریده بود.
دکمه هاش و براش بستم و یقه اش و درست کردم.
پیشونیم و بوسید و برگشتیمتو ماشین که بریم هیئت. یهو یاد ریحانه افتادم و موبایل و از جیبم در اوردم که دیدم ده تا تماس بی پاسخ از مامان،پونزده تا از ریحانه و سه تا از نرگس دارم. زدم رو صورتم و گفتم : ای وای محمد یادم رفت بهشون اطلاع بدم ،بیست و هشت بار زنگ زدن
شماره ی ریحانه رو گرفتم که با عصبانیت جواب داد: هیچ معلوم هست تو کجایی؟چرا به گوشیت جواب نمیدی؟ زهرمون ترکید. فاطمه ی بیشعور مگه با تو نیستم؟ کجایی؟گفتم لابد مردی داشتیم فکر میکردیم چجوری جواب محمد و بدیم
با تصور قیافه اش خندم گرفته بود.
محمد که بخاطر صدای بلند ریحانه متوجه حرفاش شده بود موبایل و ازم گرفت و کنار گوشش گذاشت وبه شوخی گفت : ای دختر بی تربیت. این چه طرز حرف زدن با خانوم منه؟من نیستم اینجوری مراقبشی؟
.....
+سلام عزیزم. اره برگشتم داریم میایم هیئت.خواهرکم من الان پشت فرمونم،اومدم خبرت میکنم افتخار میدم بهت بیای من و ببینی.
نمیدونم ریحانه چی گفت ولی محمد یه لبخند زد و گوشی و داد به من.
رفتار همه عجیب بود. محمد خیلی وقت ها بهش ماموریت میخورد و چند روز پیشمون نبود. اینبار بیست و پنج روز نبود مدت زیادی بود همه حق داشتن براش دلتنگ باشن،ولی بازم حس میکردم رفتارشون عجیبه. مامانم محمد و که دید چند دقیقه بغلش کرد و چندین بار صورتش و بوسید. ریحانه هم با دیدن برادرش یه نفس عمیق کشید و مثل مامان چند دقیقه رفت بغلش.گریه اش گرفته بود.با اینکه خیلی تعجب کرده بودم چیزی نگفتم.از محمد جدا شدیم و رفتیم داخل مسجد.
___
مراسم تموم شده بود.نشستیم تو ماشین و داشتیم بر میگشتیم خونه. به حرف محمد گوش کردم و وقتایی که نبود رفتم خونه ی بابام ولی هر یک روز در میون میومدم خونه ونیم ساعت میموندم . وقتایی که خونه خودم بودم دلتنگیم برای محمد کمتر میشد.
نگاهم افتاد به دستش که روی فرمون بود.یه تسبیح خوشرنگ با دونه های ظریف داشت،اون تسبیح و همیشه دور مچش میبست ولی الان دستش نبود
_تسبیحت کو؟
+یکی از رفقا ازش خوشش اومد دادم بهش
_چرا؟دوستش داشتی که؟
#فاء_دال
#غینمیم
#واقعیتندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه چیزی میگم بفرست سیو مسج پینش کن همیشه جلوی چشمت باشه :
"اشکال نداره که سخته.
اگه خسته ای مکث کن،
نفس بکش،
اگر باید گریه کنی اینکارو بکن
ولی لطفا هیچوقت ناامید نشو
و ادامه بده."
زندگی دانشجویی دندانپزشکی
#ولاگ😍
#پزشکی
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست؛)🌱✋🏻 #پایانرمانگامهایعاشقۍ
https://harfeto.timefriend.net/17049126276547
سلام رُفقا
احوالتون چطوره؟!
خوشحال میشم نظراتتون رو درمورد رمان گام های عاشقی با استفاده از لینک بالا برای بنده ارسال کنید🌱🤍
7 واقعیت دنیا :
1.شما نمیتوانید صابون روی چشمانتان بریزید
😭😭😭😢😢😭
2.شما نمیتوانید موهایتان را بشمارید
👦👦👦👦
3.شما نمیتوانید از بینی خود نفس بکشید، زمانیکه زبانتان بیرون است
😛😜😁
4.شما مورد سوم را انجام دادید!
👍👏👏👏
5- ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﯾﺪ،ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﺪﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪﺍﻣﺎﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎ ﺷﺪﯾﺪ
😋😄😜☺️
6- ﺍﻻﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ،ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯾﺪ
😅😂😂😂
7.برای دیگران share ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ!
😁😁😁
سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
😋😋😋😋
1-شما آنقدر تنبل هستيد كه اين 40 تا سيا رو نخوندين
😫😩😫😩
2-شما آنقدر سهل انگارهستيد كه متوجه نشدید يكي از آن ها سينا ميباشد
😜😜😜😝
3-شما آنقدر ساده هستيد كه رفتيد بالا و پيدا نكرديد
😳😳😳😳😳😝😝😝😝
4-من شما را سر كار گذاشتم
😅😅😅😅😅😋😋😙😙
5-داريد ميسوزيد
😡😡😡😡😡😡👍👌
6-بي مزه هم خودتي!
😂😂😂😂😂😂😂😂
7-از اينكه شما را سركار گذاشتم خوشحال باشيد!
😉😉😉😉
8-الان نفهميديد كه خوشحال رو اشتباه نوشته بودم
😝😝😝😝😝😆😆😆😆😆😆
9-بازم رفتيد چك كرديد ولي من بازم سركارتون
گذاشتم 😆😆😆😂😂😭😭
هر کسی لیاقت روپوش سفیدی رو نداره
تو خودت رو لایق میدونی ببین چقدر براش تلاش کردی🥲
#پزشکی
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
لحظههايى كه دلت میگیره
خدا رو از ته دلت صدا بزن
و منتظرِ جوابش بمون
مطمئن باش خيلى زود
به جوابت میرسی(:
#فقطباورشكن♥️
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
تُوکِتابِمِلَتِعِشقیِهجامیگِه:
ساعَتیدَقیقتَراَزساعَتخَدانیست.
آنقَدردَقیقاَستکِهدَرسایِهاَش هَمِهچیزسَرمُوقَعَشاِتِفاقمیاُفتَد.
"نَهیِکثانیهزُودتَر،نَهیِکثانیِهدیرتَر"
#هَمینقَدرزیباوَاُمیدوار کُنَندِه🥰🤍
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كه گرچه رنج به جان میرسد ‹ امید › دواست؛🌱🐚
https://eitaa.com/chadorane87
نماز بخوان
قبل از آنکه نمازت را بخوانند .❗️
#نماز_اول_وقت
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝ @chadorane87♥️✨
#راهکار_تقویت_ایمان
این شرکها را بریزید بیرون. هرچه می خواهی انجام بدهی برای خدا و به حول و قوه خدا باشد.
اینها را در زندگی تمرین کنیم،
تا اراده خدا نباشد نمی توانی بخوابی،
✖️نمی توانی بلند شوی،
✖️نمی توانی دستت را حرکت بدهی.
✖️نمی توانی خودت را اراده کنی.
همش حول و قوه خداست.
پس تمرین کنید هرچه می خواهید انجام بدهید بگویید:
ان شاءالله. اگر خدا بخواهد من این عمل را انجام می دهم،
اگر خدا بخواهد
اگر خدا بخواهد
اگر خدا بخواهد.
دخالت دادن خدا در همه امور، این یعنی ایمان.
تمرین کنید به خودتان بقبولانید
که خدا همه کاره است.
استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝ @chadorane87♥️✨
https:mefبقیه حرفا واسه بعدا خوشحال شدم باهم حرف زدیدمend.net/1787320101
حرفی ، حدیثی ، سخنی ، گله ای ، شکایتی ، درد و دلی بود میشنوم.
+کیه رفیق ِروزای سختت!؟
-امامرضا :)))
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
[همه دنبال شادی هستن، هيچ کس نمی خواد درد و رنج بکشه، ولی بدون بارون نمیتونی رنگين کمون داشته باشی.. 🌧🌈]
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت که خیلی خسته شدی ... ❤️
#انگیزشی
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
[همه چی برمیگرده به باورهای ما🍁]
تو باور کن که میتونی برسی؛
◁ تو باور کن که لایقی! 💛▷
باور کن که چیزی از بقیه کم نداری،
باور کن که ایراد ِ غیرقابل رفعی در تو وجود نداره🙃
« اونوقت میبینی که نه تنها شد،
تازه خیلی قشنگتر از چیزی شد که تصورش رو میکردی! 🧡🍂»
#انگیزشی👩🏻🎓💓
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
های گرلا ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
چالش داریم خب کیوتا ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
نوعش↵راندی ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
شرط↵نلفی ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
ظرفیت↵نمد ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
تایم↵ ࣪الن ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
جایزه ↵ رازه ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
عایدیم ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
@Y_دیگه ندیدددددد😭u_h_o ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
چنل ننصمون ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
@chadorane87☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
برنده مشخص شد . ☕️ 𒀭࣪⋆ ࣪𓏲ּ ֶָ
.
.
.
.
.
.
بگم کیع؟🦋
.
.
نه نمیگم☺️
.
.
.
.
خب الان میگم
.
.
.
.
ملینا بانو😍😍و ایدا بانو😍😍