ابرار و عبادالله از شرابی مینوشند. اما اینان، چگونه زندگی میکنند؟ چگونه میتوان شبیه به آنان شد؟
ابرار، در تعهدی خود را قرار میدهند که بسیار وسیع است. پس همواره به آن نذر، وفا میکنند.
و البته میترسند! چرا؟ ما سمع و بصر کاملی نداریم؛ پس نمیبینیم و نمیشنویم! و در نتیجه، نمیترسیم! اما ابرار، میبینند و میشنوند، و از این رو، از آن روز موعود، هموار در ترس هستند...
آن هم نه ترسی اندک! چراکه شرِّ آن روز، بسیار فراگیر است...
نمیدانم چه بر ما گذشته! اما به هر دلیلی، آنچنان سمع و بصر خود را از دست دادهایم، که دیگر از شرّی که در آخرت، منتظر ماست، نمیترسیم.
بلکه شاید منظور از «آن روز» روزی در همین دنیا باشد، که شری گسترده داد!
ما به نحو عجیبی، احساس امنیت میکنیم! اما ابرار، چنین نیستند! پس همواره از شر گستردهی آن روز، در ترس هستند...
ابرار، به نذری وفا میکنند و از روزی که شرِّ گستردهای دارد، میترسند. و این حال، رفتار خاصی را در آنها رقم میزند:
امور مادی، ویژگی خاصی دارند:
⛔️ اگر به کسی بدهی، دیگر خودت نداری!
علم اینچنین نیست! به هر کسی بیاموزی، خودت هم بهتر میفهمی!
و البته غذا و خوردنیها نیز، باز میان امور مادی، ویژگی خاصی دارند!
⛔️ نبود غذا، سختی و رنجی جسمانی دارد، که دیگر امور مادی، ندارند.
اگر ظرف غذا نباشد، آنچنان زندگی مختل نمیشود ، در مقایسه با وقتی که، خودِ غذا، نباشد.
و البته باز، وقتی خودْ نیازمندی و به غذا علاقه داری، بخشش غذا، سختتر است.
ما نیز صدقه میدهیم. ولی از ۱۵ میلیون حقوق ماهانه، مقدار کمی را در حد چند پرس غذا! آن هم در زمانی که میدانیم با باقیماندهی حقوقمان، میتوانیم تا آخر ماه، زندگی کنیم.
و تازه، این بخشش هم، در ازای حل مشکلی از زندگی خودمان یا فرزندمان است، نه برای رضای خدا!
اما ابرار، با وجود علاقه به غذا، بدون هیچ چشمداشتی، تنها برای خداوند، غذای خود را به نیازمند میدهند.
آن هم نه نیازمندی عادی! بلکه به مسکین و یتیم ، و بلکه به اسیر!
اسیر چه کسی است؟ اسیر کسی هست که در جنگ علیه ما بوده!
میتوانی به کسی که با تو در جنگ بوده، آن غذایی که دوستش داری را بدهی؟
🔶 تا از آنچه که بدان نیازمند هستی، و دوستش داری، نبخشی، نمیتوانی از ابرار باشی و سهمی از آن جامِ معطر و خنک، نخواهی داشت.
امتحان کن!
به کسی کمک کن که میدانی نه تنها تشکر نمیکند، بلکه مثل این که وظیفهی تو بوده، پول را میگیرد و بیتوجه میرود!
در این لحظه، تو چه حسی داری؟
آیا ناراحت میشوی؟! احساس میکنی به تو بیاحترامی شده! قدر تو را ندانستهاند! و ...
از طرف مقابل نیز، وقتی به ما کمکی میکنند، احساس میکنیم که باید جبران کنیم و یا لااقل تشکر کنیم.
اما ابرار در روابط دیگری هستند! وقتی کمکی میکنند، خود میگویند که از خدا میترسند و به خاطر خدا و ترس از آن روز سخت، کمک کردهاند و هیچ انتظاری ندارند! نه نیازی به جبران است و نه نیازی به تشکر!
حقیقتا اگر چنین رفیقی داشته باشی، چقدر زندگی راحت میشود! این که هیچ انتظاری از تو ندارد! گویا از چنین خُلقی، میتوان همان عطر خنک کافوری را، استشمام کرد...
میخواهی از ابرار بشوی ؟
🔶 باید آنچه را دوست داری، به دیگران ببخشی، آن هم بدون این که ذرهای انتظار داشته باشی برای تو جبران کنند و یا تشکری از تو بکنند! بلکه به کسی هم که کمکش کردی، بگویی «من از ترس قیامت کمک کردم!»
ما معمولا انتظار داریم که بعد از کمک، تشکر و احترامی ببینیم؛ اما کمک و بخشش به سبک ابرار، هیچ شأن و احترامی ایجاد نمیکند.
آیا میخواهی از ابرار باشی و برای کمک به دیگران، چنین سختیهایی به خود بدهی، و هیچ احترام و تشکری هم دریافت نکنی؟
آیا میخواهی از ابرار باشی؟
ابرار چنان ترسی از آن روز داشتند، که هر سختی را به جان و دل میخریدند! و در برابر تلاششان و گذشتشان، از مسکین و یتیم و اسیر، هیچ نمیخواستند.
اما ثمرهی این همه سختی و ترس، چه شد؟
اولین نتیجه این بود که خداوند، آنها را از شر آن روز، مصون داشت.
آنها که ترسیدند، مصون شدند. اما من و تو که ترسی نداریم، مصون نیستیم.
⛔️ شر بزرگی در پیش رو داری، اما، ذرهای به خود نمیگیری!
و به نحو عجیبی زندگی میکنیم که گویا «عذاب آخرت که مال همسایه است!»
برای همین ندیدنِ عذاب و شرّ آن روز است که اگر کمی از سختیهای دنیا را بچشیم، فریاد میزنیم که «خدایا منو بکش و راحتم کن!»
بیخبر از این که، مرگ، ابتدای عذاب است! مرگ حرکت به سمت روزی است که شری دارد بزرگتر از تمام عذابهای دنیا.
و چون ما از چنین عذابِ بزرگی نمیترسیم، این عذاب را ملاقات خواهیم کرد...
اما ابرار، از این روز و این عذاب بزرگ، میترسند، و همین باعث میشود که، خداوند آنها را ایمن سازد...
چه خجالببار و مسخره است! ما به امیدهای سادهای، ترسمان را از دست میدهیم. مثلا به امیدِ توسل به همین ابراری که خود از شر آن روز میترسند...
«مگر خدا ترس دارد؟ بله! مردمی که هنوز رحمت خدا و اهل بیت را نچشیدهاند، از خدا میترسند! اما عارفان، دیگر ترسی ندارند!...»
شبیه این👆 سخنان را گاهگاه میشنویم، اما به نظر میرسد، این دست سخنان، با سورهی «انسان» آنچنان هماهنگی ندارد! البته با لذتطلبیهای ما، هماهنگ هستند!
گاهی حتی ژست عرفان هم میگیریم که «عارفان دیگر نه ترسی از جهنم دارند و نه شوقی به بهشت...»
خود به چشم خود دیدم که شبی در همین اصفهان، مردی بر بالای منبری بلند نشسته بود و آیاتی از قرآن میخواند! به همراه روایاتی! و بعد گفت: «شیعیان که دیگر نباید ترسی از عذاب جهنم داشته باشند! شیعیان یعنی همین شماها!» و با دستش اشاره کرد به جمعیت!
و به همین راحتی، همین اندک ترسی که گهگاه از دل ما میگذرد هم، کور میشود!
اما ابرار، از شرّ آن روز، میترسند! از ربشان میترسند!
انتخاب با توست! اگر میخواهی، به پای آن منبر برو و دیگر نترس! اما ابرار میترسیدند!
گفته شده که همهی ائمه، مناجات شعبانیه را میخواندند. در بخش انتهایی این دعا، از خدا طلب میکنند که در مسیری قرار بگیرند که به او، عارف شوند، و از او در ترس و مراقبت باشند...👇
إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ
فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً،
وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً،
وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً،
يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ
خدایا، مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان
تا عارف به تو گردم
و از غیر تو رویگردان شوم
و از تو هراسان و برحذر باشم
ای دارای بزرگی و رأفت و محبت 🤲