هدایت شده از چامه؛
با رقص شعله و قدری گناه، ما بهشت کوچکی را در جهنم ساختیم :)
و درنهایت مجبوری کلید را توی در بچرخانی و با این حقیقت که چیزی تغییر نکرده است روبه رو شوی...
امروز رفتم خونه امنم، با آدمایی که دوسشون دارم ولی خودشون نمیدونن نشستیم راجب تاریخ، نویسنده، شاعر، ادبیات صحبت کردیم و ماجرای بر دار زدن حسنک وزیر رو از تاریخ بیهقی خوندیم و تلاش کردیم تحلیل و تفسیر کنیم؛ چایی نوشیدیم و من دارم به شب گردی عادت میکنم! برای فرار یا هرچی که هست...
ولی خب اون ۳ ساعتی که خونهم بودم مصداق کامل و بارز شکوه و جاودانه بودن، بود.
اما بالاخره به زندگی فانیت برمیگردی و چیزی تغییر مثبت نکرده؛