چرا باید آخرین روزی که مستقیما باهم حرف زدیم بهش گفته باشم، کی عروسیت دعوتم میکنی شیرینی دانمارکی با خیار و هلو بخورم؟!
وای همین الان یه اقای مسن با موها و گرمکن خاکستری سوار ِدوچرخه از روبهروم رد شد؛ و یه دسته گل زرد چیده بود [احتمالا برای کسی که هنوزم دوستش داره] :>
و هرگاه که در آغوش میگیرمت و میگویم که تو اینجا امنی، _خودم ویرانم...