eitaa logo
"فی‌فی از خوشحالی زوزه میکشد"
27 دنبال‌کننده
111 عکس
6 ویدیو
0 فایل
مسیح_ا حِرمان زده؛ قسم به حقارت واژه و شکوه سکوت،که گاهی شرح ِحال ِ آدمی در سکوت است! و "دارای اختلال دو قطبی،یک دیوانه"
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 𝑴𝒂𝒚𝒃𝒆 𝑰
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم . آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ، پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
هدایت شده از چامه؛
شیرین ِمن، از دور دست جولان می‌دهد!
هدایت شده از تاکندا
هدایت شده از چامه؛
برای هر زمان دیگه ای بود، عاشق این بودم که تنها نشسته باشم تو خونم، از رادیو تصنیف ایرانی پخش بشه، رمان روسی بخونم، سیب زمینی سرخ کردمو‌ با ادویه جنوبی بخورم، رو به روم یه لیوان آب انار ِگازدارِ تلخ ِفوق خنک باشه و بوی گل های رُز ِزرد و قرمز روی میز مستم کنه؛ ولی برای امشب من فقط نیاز داشتم سریالمو‌ ببینم و همزمان آبکی ترین آهنگ ِپاپ ِایرانی رو گوش بدم و گوشه اتاقم زیر پتو افتاده باشم و همبرگر مخصوص با سس قارچ ِچرب بخورم! زمانبندی این دنیا اصلا درست نیست!
هدایت شده از چامه؛
بیشتر از اینکه متنفرم وقتی میپرسم چخبر؟ از روزت تعریف نکنی، از این متنفرم که ویس بدی و قبل از اینکه گوشش بدم حذفش کنی
هدایت شده از چامه؛
فهمیدم؛ شاید باید سیوش میکردم "پرتقال ِمن"؛ تو زمان مناسب هیچوقت واژه مناسبی براش پیدا نشد! زمابندی‌ این دنیا اصلا درست نیست!²
هدایت شده از چامه؛
یه سریالی میدیدم، شخصیت هاش خیلی خودخواه بودن؛ خیلی عصبی شدم و اینجوری بودم که من نمیتونم با خودخواهی کنار بیام خیلی آزاردهنده است. عصر خوابیده بودم، از خواب بیدار شدم و یادم‌ افتاد آدمای دور خودم چقدر خودخواه ترن و دارم باهاشون کنار میام به قیمت خودم!
هدایت شده از چامه؛
گردش بی خود هر سال مرا میفهمی؟ به جهنم ، که دگر حال مرا میفهمی به جهنم که اگر هر شب تو غرق غم است تازه اینبار تو هم مال مرا میفهمی بعد یک عمر پریشانی من گرچه کم است ذره ای تلخی ی احوال مرا میفهمی پشت هم هی به تن شاعر بدبخت نزن گرچه یک باره شده فال مرا میفهمی کار سختیست که با یک پر زخمی بپری حال که مجبور شدی ، بال مرا میفهمی مثل مرگ است اگر پیش کسی باشد او بعد او حال تو هم ، حال مرا میفهمی
هدایت شده از بمون! هنوزم چای تازه‌ دم داریم.
جهان گسترش می یافت، انسان ها بیشتر می شدند، شهرها بزرگتر می شد، مردم جنگل ها و باتلاق ها را به صورت کشتزارهای حاصلخیز در می آوردند، ابزارهای تازه ای اختراع می کردند، اما جنگ هایشان وحشیانه تر می شد، در کشتارها هزار هزار قربانی می شدند: انسان در همان حال که ساختن را یاد می گرفت، خراب کردن را هم می اموخت. انگار خدایی سرسخت همه ی کوشش خود را صرف آن می کرد که میان زندگی و مرگ و میان رفاه و فقر توازنی بی مفهوم و تغییر ناپذیر را حفظ کند. -سیمین دوبوار
هدایت شده از چامه؛
حِرمان= بی بهرگی، نا امیدی
هدایت شده از رادیو_جغد 📻🎙️
هوشنگ ابتهاج واژه «تاسيان» رو توضیح میده و ميگه که: -تاسیان؛ حالتی است که در اولین غروبِ پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد!‏ هم‌چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است، تاسیان می‌نامیم. من خود تاسیانم..! منی که از من رفته هرگز برنمیگرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه. .