🔅خانه مان دراین محله، ششمین منزلی ست که از اول زندگی مشترک تجربه کرده ام. هر شش منزل هم، همسایه ی مسجد!
🔅این مدت خانه نشینی،چهره ی تک تک پیرزن های صف اول نماز جماعت را بارها مرور کرده ام. کلا از نوجوانی علاقه ی وافری به خانمهای مسن داشتم، اما پیرزن های قمی خیلی ویژه ترند. چهره ی خانم خوش بر و رو اما کم روی پاکستانی، که چای تعارف می کند یک ذره هم در ذهنم کم رنگ نشده. اما سخت دلتنگ شش دختر کلاس ششمی هستم که گاهی نمازجماعت دوم را می پیچانند و تندتند فرادا میخوانند که در صف آخر موبایل بازی کنند.
🔅همسایگی در اسلام آدابی دارد. حتم دارم مسجدها همسایه های بامرامی هستند. گُلِ فرشی که در مسجد رویش می نشستم بی شک تا حالا سراغم را از بُته جِقه های فرش های بغلی گرفته و آن ها هم پرسان پرسان به جاکفشی رسیده اند و قفسه ی مربوط به کفش هایم که خالی مانده، علت نبودنم را از نسیم پرسیده. خوب شد دیروز نسیم را شیرفهم کردم. دیروز ظهر که پنجره ها باز بودند و صدای اذان در خانه پیچیده بود، دلتنگیم را سوار موج انعکاس صدای مرحوم موذن زاده کردم که خبر بیماریم را به جاکفشی مسجد برساند، مبادا خیلی چشم به راهم بماند و جای کفش هایم را به کسی ندهد. آخر فاطمیه است و عزای مادر😭.....مسجد باید جای سوزن انداختن نداشته باشد. کاش در قفسه ی مربوط به کفشم دو جفت کفش بگذارند، یک جفت پیرزنانه و یک جفت اندازه ی پای دخترکان کلاس ششم.
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
1⃣ بچه: مامان! معلممون گفت اوضاع آلودگی هوا خیلی بد شده.
مامان: آره متاسفانه.
بچه: کاش خدا آدمایی که از الان به بعد می آفرینه، اکسیژن ساز باشن.😄
.........................................
2⃣ بچه: مامان! وقتی میرم مسجد انگار به جای یه قلب، صدتا قلب دارم... این یعنی آرامش آره؟
مامان: ( ازین تعبیر کف کرده😄)
............................................
3⃣ بچه: مامان سرچ کن ببین امباپه طرفدار فلسطینه یا اسرائیل؟
مامان:(یک ساعت توضیح میده که ممکنه بعضیا نظری نداشته باشن)
بچه : حتی امباپه؟
مامان: آره مامان.... حتی امباپه!
توضیح: امباپه بازیکن تیم ملی فرانسه ست که در فینال جام جهانی سه گل زد.
#ذهن_زیبا_ی_بچه_ها
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
⭐️صاحبه در نریشن پایانی تئاتر 'صاحبه':
اکران مستند جابر و دفاع پایان نامه ام در یک روز، مصادف شد با شهادت دکتر فخری زاده.ما باز هم در سوگ نخبه ی دیگری نشسته بودیم اما فریم به فریمِ مستند زندگی جابر فریاد میزد:
"مارو ترور میکنن چون قطار انقلاب در حرکته.(پخش صوت فرمایش امام) بریزید خون هارا، زندگی ما دوام پیدا میکند....بکشید مارا ، ملت ما بیدارتر میشود"
🔶به مناسبت سالگرد شهادت دکتر محسن فخری زاده ست.
#تئاتر_صاحبه
#شهید_فخری_زاده
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
🔸بیماران زحمات زیادی را بابت پرستاری به دیگران تحمیل می کنند و دستورات مختلفی در طول روز میدهند:
- اگه میشه یه لیوان آب لطفا.
- بیزحمت صدای تلویزیون رو کم کنید.
_ اون کتاب رو از قفسه ی سوم بهم بدید.
_ لامپ زرد آشپزخونه مستقیم تو چشممه بیزحمت خاموشش کنید.
_شرمنده انگار یادتون رفته تو غذای من نمک بریزید.
این ها نمونه هایی هستند که بیمار قطعا دقایقی باخودش کلنجار میرود که بگوید یا نه و نهایتا گاهی می گوید و گاهی شرمندگی مانع گفتن می شود. در سایر لحظات روز بیماران بیشتر ساکتند و این سکوت فرصت مناسبی ست برای "بهتر دیدن".
🔸وقتی بیماری، انگار از دنیای آدم ها بیرون می آیی و مثل ناظر بیرونی، نظاره گر اعمال و رفتارشان می شوی. فلانی عروس شده و بهمانی شکم پنجم است که باردار شده، پسر حاج فلان دارد ورشکسته می شود و عمو زاده ی همسایه سمت چپی،جوانِ جوان، دیروز از دنیا رفته....
🔸همه در صحنه ی نمایش برای تو تئاتر بازی می کنند و تو درازکش مخاطب نمایشی. در سالنی که خوردن و آشامیدن هم ممنوع نیست😉 خوب که گوش تیز کنی موسیقی متن نمایش، هم از درون خودت و هم از اتاق فرمان صحنه ی تئاتر به گوش می رسد:
"اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد"
"خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا"
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
بچه: یوزارسیف به فارسی میشه یوسف، درسته؟
مامان: آره پسرم درسته.
بچه: پوتیفار به فارسی میشه چی؟
1⃣
......................................
بچه: مامان یه چیزی بگم ناراحت نشی، خداروشکر که من خانم نیستم... خانما شهید نمیشن.میمیرن😄
(مامان توضیحات مکفی رو ارائه کرده😎)
2⃣
................................................
بچه: افغانستانم قهرمان جام جهانی شده؟
مامان: نه پسرم.
بچه: سوریه و عراق چی؟
مامان: نه متاسفانه.
بچه: کاش کشورای مسلمونم تلاش کنن،همه ی جاما رو کافرا بردن.
3⃣
....................................
بچه: فامیلی امام زمان چیه؟
4⃣
............................................
( مامان درحال خیاطی)
بچه(دوساله): مامان برات آسانسور پیدا کردم.
به پایه ی جادکمه گفته آسانسور😍(البته منم که از خیاطی سر در نمیارم احتمالا همینو میگفتم، فقط ممکن بود بگم :آسانسور پلاستیکی😁)
5⃣
#ذهن_زیبا_ی_بچه_ها
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
فرایند ایست قلب
وقتی به جای "خدا" به "بنده ی خدا" امید می بندیم، همان لحظات اول، ندایی از عمق جانمان هشدار میدهد که:
" نکن!! اوبنده ی خداست، نه خدا. او محدود است."
🔺اما ما دچار مغالطه ی بدی شده ایم. "بنده ی خدا" را با "خدا" اشتباه گرفته ایم. خب....قطعا شکست می خوریم، ناامید می شویم. قلبمان سرخورده می شود که چرا به آن ندا گوش نداده. قلبمان خیره می ماند به جایی، ماتِ مات.
🔻اما اینجا ته ماجرا نیست. تلخ ترین جای ماجرا، سجاده ی بعداز این شکست است. هرچه زور می زنیم حرفی، ذکری، استغفاری، نخیر...دل با انسان راه نمی آید، خشکش زده، از شکست جوری ناامید شده که تکان نمی خورد. یک اینرسی سکون سنگین شبیه ایست قلبی. قلبمان باز مغالطه کرده، فکر کرده "خدا" هم مثل "بنده ی خدا" ناامیدش می کند.
🌀در حال کشف فرمول غلبه براین اینرسی سکون هستم.
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
هم اکنون
اجرای تئاتر صاحبه در دانشگاه قم.
خدا قوت به عزیزانم💪❤️
چند روزه با این 👇دیالوگ دلم پر می کشه تا ابرکوه، سر مزار استاد فرج نژاد... خدا کنه حقش ادا بشه:
مصطفی: علی جان! این بچه هایی که اسم بردی، خالصانه فقط برای تقویت اسلام و انقلاب نیازهای مردم رو رصد میکنن، برای تأمینش از جیب خودشون و از وجود خودشونم مایه می ذارن. مثل محمد حسین فرج نژاد.... چند باره این بچه پول کنار می ذاره برای ماشین ،تونست بخره؟
#تئاتر_صاحبه
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
🔺۱.مادر، پسرش رو به خانم برزگر، مسئول محترم رسانه😁 سپرده، و خودش در حال ایفای نقش روی صحنه ست.😃(تصویر)
🔻۲.مادر میگه پشت صحنه، برای لحظاتی گوشی رو به پسرم دادم که کمی بازی کنه، وقتی از صحنه برگشتم دیدم گوشی دست خانم برزگر، مسئول محترم رسانه ست😁، ومشغول بازیه، منو که دید گفت: بازیِ حیفی بود گفتم بچه خرابش میکنه.😄
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
وقتی تنها برای "دو اجرا" در "بادرود" اعلام آمادگی خواستم، بچه های گروهمون که به تازگی از سفر بیست ساعته و اجراهای سنگین برگشته بودن، باهم شوخی می کردن و می گفتن "مینی اجرا" ی شهرستان!! هم مسیر کوتاه بود و هم تعداد اجرا کم.
خودمم فکر نمی کردم این سفر نقلی نکاتی برای تعاملات تشکیلاتی داشته باشه. قطعا اگرهمراه گروه به بادرود رفته بودم نکات بیشتری هم وجود داشته، چون هم رضایتمندی گروه ما و هم مخاطبین بسیار بالا بود:
1⃣تاریخی که به بادرود داده بودیم بنابه ضرورتی، شش روز جابجا شد و جلو افتاد! این یعنی یک شوک برای میزبان. انتظار همه جور غر زدن رو داشتم و گفتم شاید نتونن به تبلیغات برسن و لغو بشه. اما در کمال ناباوری، میزبان کوچک ترین واکنش منفی نشون نداد. تنها واکنشش ارسال نامه ی درخواست اجرا برای تاریخ پیشنهادی من بود!
2⃣میزبان همه ی نکات مربوط به تدارک اجرا رو خوب گوش میداد و سوال اضافه نداشت.
3⃣تشخیص راهبرد درست برای جذب مخاطب با توجه به اقتضائات شهری، تشکیلاتی، زمانی و بودجه. نیفتادن در دام کلیشه ی رایج برای تبلیغات.
4⃣عدم توقف در مواجهه با مشکلات پیش آمده و تدبیر راهکار.( این وجه اشتراک همه ی میزبان هاست)
5⃣خوش حسابی. شاید باور نکنید این ویژگی چقدر در ذهن طرف مقابل می مونه. کاش همه مون رعایت کنیم.
#تئاتر_صاحبه
#تجربه_نگاری
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
حالا ما همه به «برهه عادت» رسیدهایم. اگرچه شرم می کنیم که حتی این ابتلای عادت را به روی خودمان بیاوریم. به نقطهای که از روز اول نگران رسیدنش بودیم. به خودمان نگاه کن. دیگر با اضطراب و نگرانی با حالت ایستاده جلوی تلویزیون نمیایستیم تا زیرنویس شبکه خبر را بخوانیم. کانالهای خبریمان همانطور بسته با دهها پیام خوانده نشده باقی مانده. دیگر مثل روزهای اول با حیرت به عکسهای فجایع خیره نمیشویم. بهت نمیکنیم. حالا دیگر مثل روزهای اول نیست که اهمیت خبر فجایع، بقیه خبرها را تحتالشعاع قرار بدهد و همه توجهها را به خود جلب کند. کمکم داریم به خبرهای کماهمیتتر هم میپردازیم. ما امروز در مرز عادیشدن مصیبت یم و برای تسکین وجدانهایمان، برای زنده نگهداشتن انسانیت در وجودمان و برای شبیه نشدن به کسانی که تا امروز بخاطر اهمیتندادنشان به فجایع، سرزنششان میکردیم آخرین تقلاهای عاطفیمان را میکنیم. میدانم برای آدمیزاد گریزی از عادتکردن نیست؛ اما کاش راهی مییافتیم تا این فرایند لعنتی کمی آهستهتر انجام شود. آنجا تفاوتی بین بمب روز اول و بمب امروز نیست...
《فاطمه خلیل زاد》
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
_خانم نمیخوام اغراق کنم اما حال و هوای اینجا شبیه حرم امام رضاست... بغضش شبیه همون بین الطلوعینیه که خبر شهادتش رو شنیدیم.
این جملات رو همسرم پشت گوشی، بعداز زیارت مزار حاج قاسم گفت در حالی که مثل روزهای گذشته چشمم خیره به قاب عکسش بود.... راستی حاجی جان! مقام "عند ربی" یعنی چی؟ چه حالیه؟ البته حال نیست، مقامه... مقام . من کجا و پرسیدن این سوالات وقتی تنها مقامی که درک کردم مقام چسبیدن به زمینه.😭😭
#به_وقت_حاج_قاسم
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
دوست شاعرم پیام داده، بچه م سه کلمه میگه: مامان، بابا، بوبو(یعنی آب میخوام)☺️
و هر بار میگه"بوبو" برای مادرش شیرین تر از هزار بحث فلسفیه😍😍
توی تصویرم قهر کرده😻(چقد به خودش مسلط بوده که بچه رو نخورده😋)
1⃣
......................................
(لوکیشن: مهمانی، مامان لباس پلوخوری گرون قیمت رو با افتخار تن بچه ی دوساله ش کرده درحالی که یه زیرپوش داغون زیرشه)
بچه: مامان اینو دراااار.
مامان: ( نگران زیرپوش شاهکاره) نه پسرم، نمیشه.
بچه: این لباس خیابونه دراااااارش.😄
(دقایقی بعد بچه با زیرپوش سرخوش درحال بازیه و مامان ناخن می جوه😫 )
2⃣
....................................
(بچه کلاس اولی در حال نوشتن تکلیف، خسته)
بچه:(بی مقدمه) مامان! خوش به حال خرس های قطبی که هم درس نمینویسن هم همیشه خوابن😅😅
3⃣
#ذهن_زیبا_ی_بچه_ها
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
بنده ی خدا، استادم چقدر تلاش کرد قانون "اتساع زمان" در" نسبیت عام اینشتین" را برایمان جا بیندازد. توی کتمان نمیرفت که "زمان" مطلق نباشد و در مجاورت گرانش، کند تر شود. کلی فرمول ریخت روی داریه تا ما مثل بز اخفش سرتکان بدهیم.
حالا در روزهای بیماری، در مجاورت " گرانش ذکر و محبت الهی" خوووب فهمیدم که زمان در "ذکر" بسیار کندتر از زمان در "غفلت" میگذرد.
《سی طی شد و چل رفت و به پنجاه رسیدیم
در یک مژه برهم زدن این راه دویدیم
این مانده به یادم که درین عمر سبک سیر
چیزی که ازآن یاد توان کرد ندیدیم*》
شاعر کل زمان زندگی را" مژه بر هم زدن" دیده، تند.....چون " چیزی که ازآن یاد توان کرد ندیدم"، در غفلت گذشته و مشمول قانون اتساع زمان نشده.
*شاعر حسین پژمان بختیاری
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
بچه: مامان آخه ریزعلی م شد اسم؟ آدم اسم بچه ی طفلکیشو میذاره ریزعلی؟🙃
1⃣
....................................
بچه: مامان یه تراول متفاوت پیدا کردم🤩🤩
(اسکناس قدیمی۲۰۰ تومانی بود🤪)
2⃣
........................................
بچه: خوش به حال مصری ها ، پیامبرشون پیششونه، می بیننش. ما امام زمانو نمیبینیم🥺
3⃣
...............................
(کلاس دوم، بعداز درس چغندر پربرکت)
معلم: بچه ها اگه به جای کشاورز بودید و چغندر به سختی از زمین بیرون میومد چیکار می کنید؟
بچه: با توکل به خدا زور میزنیم😁😁
4⃣
................................
بچه: مامان داداش الان فهمیده که آدمه؟
( سوال در مورد داداش شش ماهشه)
مامان: نمیدونه اسمش آدمه اما میدونه مثل ماست.
بچه: یعنی وقتی به مرغا نگاه می کنه می فهمه که مثل اونا نیست؟
مامان: احتمالا بله... میفهمه.
بچه: وا مامان از کجا میفهمه؟ داداش که تا حالا خودشو توی آینه ندیده.☺️😄
5⃣
#ذهن_زیبا_ی_بچه_ها
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
ظهر های سرد زمستان که میشد،
دلمان گرم بود،
به دمپختک های توی تنور و شلغم های روی بخاری،
میوه هایی که برای همه پوست میگرفتی و اصرار تمام نشدنی ات برای خوردن،
شب ها که صدای چکه ی سقف و هوهوی بخاری نفتی و بزغاله ی تازه به دنیا آمده ی کنارش،
در هم گم میشد،
دعوا سر این بود که آن شب نوبت کیست که کنار تو بخوابد،
و بیشتر وقت ها ته تغاری خانه پیروز میدان بود...
راستی...
دلم خییلی برایت تنگ است،
پنج شنبه ها بیشتر...
📝《سمیه ترکی》
🔅باصلوات و فاتحه یادکنیم از درگذشتگانی که چشم شان به ماست.
#پنجشنبه_نوشت
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
کاغذها میسوزند برادر؛ اما حقیقت نه.
حقیقت هیچگاه نمیسوزد. حقیقت نوری است که در لایههای عمیق و دستنیافتنی قلبها نهفته شده. نور را گاه پشت دری چوبین در مدینه میسوزانند. گاه درون خیمههایی میان صحرای کربلا؛ و گاه بیرون فرودگاهی در بغداد. میسوزد؟ نور نمیسوزد. زبانه میکشد؛ و شعله میاندازد به خرمن جاهلان و متعصبان.
کلام خدا، نور است.انا انزلنا الیکم نوراً مبیناً. این نور، نشیب و فرازها پشت سر نهاده. گاه خلیفهای به بهانه یکسانسازی مصحفها، شعله انداخته به جان نور. و گاه مکاری از شام، نور را به سر نیزهها زده و گاه در مجامع استکهلم کبریت زیر کاغذهایش گرفتهاند. سوخته؟ نور نمیسوزد.
ترسیده و عصبیاند.
نمودارهایشان میگوید نور، با سرعتی زیاد در حال انتشار در قلب اروپا است.با سرعت نور! که فوجفوج جوانهای اروپایی و آمریکایی دارند لاالهالاالله میگویند. که تا سی سال دیگر، اسلام دین اول جهان خواهد بود.
هزینه کردهاند؛ کشتار و جنگ به راه انداختهاند و عملیات رسانهای کردهاند تا این روزها را نبینند. ولی امروز قلبها خاشع شدهاند برای اسلام.
میخواهند از قلبها انتقام بگیرند.
قلبهایی که نور بر آنها تابیده و اسلام آوردهاند، شعله میزنند که انتقام بگیرند. غافل که همین شعلهها باعث روشن شدن مسیر خواهد شد.
بگذار دست و پا بزنند. چیزی نمانده. روزهای آخر است. عنقریب است تا نور اسلام شرق و غرب را فرا گیرد.
لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون.
📝《فاطمه خلیل زاد》
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
کربلا
همین الان😍😭
السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه السلام)
مگر می شد باور کرد، که "طول" هم مطلق نیست و اگر ناظر با "سرعت" حرکت کند، "فواصل" برایش کوتاه تر می شود؟ نه اینکه چون باسرعت می رود، زودتر برسد نه! این را که بچه ی دوساله هم می فهمد. بحث روی این بود که فاصله کوتاه می شود. و به خصوص اگر این سرعت با سرعت نور نسبتی داشته باشد، طول هم به اندازه ی قابل توجهی کمتر می شود. درک " نسبیت خاص اینشتین " و قانون " انقباض طول" برای همه ی ذهن های نیوتنی سخت بود.
خانه نشینی و وقت خالی برای مرور ادعیه و خوانش دوباره ی این فراز ابوحمزه ی ثمالی ، فهم درس های دوره ی کارشناسی را برایم سهل کرد، آنجا که میگوید:
انّ الراحل الیک قریب المسافه
مسافر کوی تو،در جاذبه ی محبتت سرعت می گیرد و مسیرش کوتاه تر میشود.
❇️ اگر به جای مسئولین آموزش دانشگاه بودم، سه واحد ابوحمزه ی ثمالی را پیش نیاز درس "نسبیت اینشتین" میکردم.😊
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
هدایت شده از - کٰاتِبْ! -
این روزها وقتی به درِ خانهی پدرجانمان، امیرالمومنین میروی و در میزنی
خودت را معرفی کن و بگو:
[اللهم أنّی اعتقد حُرمةَ صاحب
هذاالمشهد الشریف..]
من حرمت این قتلگاه شریف رو
حفظ میکنم...
پ.ن:
قطعه ای از اذن دخول حرم حضرت معصومه س
#حبیب ( حریم خصوصی یک سرباز)
•FS-Writer•
@daftari_por_az_harfhaye_nagofte
شاید اولین سهم مسلمین مدینه از بیتالمال، در حکومت جدید سقیفه هیزم بود. گفتند که به قدر مصرف چند هفتهتان مقابل بیت نیمسوخته علی تپهای از هیزم هست. هرکس به قدر احتیاج اهل و عیالش کمی بردارد. گویی مقدر شده بود که آن شعله، بهجان تکتک خانههای نامرد مدینه بیفتد ...
📝《فاطمه خلیل زاد》
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ زهراجان! تقصیر دست بسته ی من شد حلال کن.....😭
از همه ی ذاکرین اهل بیت قبول باشه
و از همسرم که افتخار نوکری این آستان رو دارن.خوشا به سعادتتون🍀
#فاطمیه
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
شتر دیدی ندیدی
این بستر، نزدیک به پنجاه روز نزدیکترین موجود زمینی به من بوده. اما آرام آرام باید برچیده شود و من به لحظاتی فکر میکنم که در یوم الحساب علیه م گواهی میدهد، یومئذٍ تُحَدِّثُ أخبارُها.....لحظاتی که ناامیدی ها، دلتنگی ها، دلخوری ها و بدبینی هایم را گزارش می کند.
سعی کردم دَمَش را ببینم، گاهی دعاو مناجاتی رویش خواندم و استغفاری کردم. قول دادم با نرم کننده ی لباس بشویمش شاید کمی دلش نرم شود و گزارش خوب رد کند.
#روایت_های_یک_فعال_خانه_نشین
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor
آن روز مهمان داشتم و در تکاپوی طبخ غذا و مرتب کردن خانه، حرف هایت را خوب گوش نکردم....گفتی: دخترم خیلی خودت را خسته نکن، برای مهمان هیچ چیز گواراتر از "روی گشاده و لبخند روی لب" نیست.
جایت خالی پدر... الان همه ی بندگان خدا را مهمان می بینم، مهمان های دنیا... رویم گشاده است و لبم خندان، به حرف هایت گوش میدهم. شاید حداقل در خواب هایم برگردی.😭😭
باصلوات و فاتحه یاد کنیم از درگذشتگانی که چشم شان به ماست.
#پنجشنبه_نوشت
#مونولوگ
https://eitaa.com/physicist_actor