eitaa logo
مونولوگ
197 دنبال‌کننده
161 عکس
29 ویدیو
0 فایل
نرگس مالمیر ارشد فیزیک. تئاتر حرفه ای ورزش حرفه ای علاقمند به نوشتن. به جمهوری اسلامی ایران گفته ام آری.❤ راه ارتباطی @Yakhadijatalgharra
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی دوست دارم وسط نماز، دقیقا بعداز "الرحمن الرحیم" یک کات بدهم. یک پرانتز باز کنم، با گویش محلی ابا اجدادیم تا میتوانم قربان صدقه ی خدا بروم، دلم که خنک شد پرانتز را ببندم و ادامه ی صلاه🥰. https://eitaa.com/physicist_actor
سال هاست که راننده ای چنین باصفا ندیده بودم. موقع اذان که از راننده ها درخواست می کنیم برای نماز توقف کنند، خیلی که خوش اخلاق باشند حواله مان می دهند به ایستگاه بین راهی بعدی. اما این راننده ی محترم ماکسیم، به محض اینکه مغرب شد، عذر خواهی کرد، کنار جاده ایستاد، و قامت بست ... عکس: دقایقی قبل، اتوبان قم _ تهران https://eitaa.com/physicist_actor
دیشب یکی از خواهرام این پیامو گذاشت تو گروه خانوادگی....ان شاءالله توی این روزای عزیز فضای گروه های خانوادگی شما پراز شادی باشه🌸🌸🌸 و روح پدران آسمانی شاد باشه. 🔅با فاتحه و صلوات درگذشتگان رو یاد کنیم. https://eitaa.com/physicist_actor
به به😍 ارسالی مخاطب مونولوگ رو بخونید و کیف کنید👇
آدم که میخواست از سنگ‌های کوه ابوقبیس، کعبه بسازد، سنگ‌ها بر هم پیشی‌ گرفته‌بودند که جزوی از کعبه شوند و امروز برای علی سینه بشکافند. بزرگان قبیله‌ی بادیه‌نشین جرهم، از هزارها سال‌قبل، اطراف کعبه خانه‌ساختند و یکجانشین شدند که روزگاری، نوادگانشان بتوانند شاهد واقعه امروز باشند. یهودیان از مواطن خود کوچ کرده و به مکه آمده بودند تا ولادت طفلی را که راهبان، او را بزرگترین دشمن یهود خوانده‌بودند ببینند. دل توی دل محمد نیست. ابوطالب اضطراب دارد. عقیل این‌پا و آن‌پا میکند. زنان بنی‌هاشم حنا گذاشته‌اند. عالم به هیاهو خاسته. نفس تاریخ در سینه حبس شده. ناگهان دیوار کعبه میشکافد؛ بت بزرگ سقوط می‌کند. خبر بزرگ از راه رسیده. خبر بزرگ در آغوش فاطمه است. خبر بزرگ لبخند می‌زند؛ فاطمه هم. ابوطالب هم. و همه‌ی عالم. ذوالفقار برق می‌زند. تاک‌های انگور حجاز بار می‌دهند. شیرهای بادیه پوزه بر خاک می‌زنند. خاک نجف می‌تراود. خدا نگاه می‌کند؛ که خلقت هستی حالا معنی گرفته و به گوش محمد می‌خواند. ما به واسطه علی پشت تو را گرم کردیم؛ پس محکم باش و عصا بردار که او پس از یاری انبیای پیش‌از تو، حال برای یاری تو آمده؛ چشم شیعیان روشن! https://eitaa.com/physicist_actor
مامان میگه پسر دوساله م اینارو آورده میگه اول به اینا غذا بده بعد به من.😩(تصویر) 1⃣ ................................................... بچه: مامان امام زمان که بیان میتونیم باهاشون ذهنی صحبت کنیم؟ مامان: نمیدونم ... شاید بتونیم. بچه: منم میتونم نظر ایشون رو در مورد خودم از توی ذهنشون بدونم؟ 2⃣ ................................................. بچه: مامان توی بهشت ما اجازه داریم بریم قصر حضرت زهرا؟ مامان: ان شاءالله که اجازه داریم.... پسرم مشتاق دیدن خود حضرت زهرایی یا قصرشون؟ بچه: هردوش... ولی خودشون بیشتر.😍 3⃣ .................................................. بچه(بعداز اومدن از مدرسه): مامان! یه پسر بچه ی کلاس اولی تو مدرسه دیدم، قدش دقیقا یک پنجم مجتبی بود، نه کاپشن داشت نه کلاه، دستاش تو جیب روپوشش بود، داشت قدم میزد. بهش گفتم سردت نیست؟ سرشو بالا آورد که صورتمو نگاه کنه، گفت: نه داداش داریم کیف میکنیم.😁😁ماماااااااان این کلاس شیشم شه چطوری حرف میزنه؟😄 4⃣ https://eitaa.com/physicist_actor
◾️▪️ زینب همه‌ی رنج و بلا را دیده‌ست در کوچه گریز کربلا را دیده‌ست یک‌روز درِ خانه و روزی خیمه او سوختن فاطمه‌ها را دیده‌ست‌‌‌ سالروز وفات حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. @ChekamehSara
در اطراف منزلمون تا نوروز ساخت و ساز در جریانه.... و هرازگاهی اختلال در اینترنت. و من که با حساب آمارهای امید به زندگی و ... فروردین ماه پیش رو حدودا یک نیمه از زندگیم سپری میشه! حالا گرچه فروردین نیومده ولی خودم، برخلاف سنت های رایج بازی ها که وقت اضافه هم می گیرن، عمدا دوماه زودتر سوت پایان نیمه ی اول زندگیمو زدم. این فرصت رو تا روز تولدم به جای استراحتِ بین دونیمه لحاظ میکنم. و بین دو نیمه بهترین وقت برای حساب کتاب و آنالیزه.... حقیقتا الان از زیر یک خروار کتاب و دست نوشته دارم باهاتون صحبت میکنم....فی المثل با " نیم دانگ پیونگ یانگ" رضا امیرخانی چشم تو چشمم و البته کتابهای اطرافم، خط به خطشون برای این آنالیز لازمن. سوژه برای به روز کردن مونولوگ الی ماشاءالله دارم اما خوشبختانه اختلال گه گاه اینترنت نمیذاره وسوسه بشم و فرصت مغتنم "بین دونیمه" رو از دست بدم. قطعا از تجربیاتم براتون خواهم گفت. احتمالا نوروز. ملتمس دعاتون هستم و دعاگوتون. 💓راستی نعمت مخاطبی رو که هرگز در دنیای حقیقی ملاقاتی نداشتیم اما دعاگوی ماست و به یادمونه چطور میشه به جا آورد؟😍(تصویر) https://eitaa.com/physicist_actor
مدرسه لطف کرده و گفته: کلاس های بچه ها نیم ساعت دیر تر شروع میشود. بااین وجود به حساب من کم کم دارد دیر می شود. پسرک خیال بیدار شدن ندارد. _ محمدحسن پاشو مامان دیرشداااا.... _مامان فقط دوثانیه دیگه بخوابم. نصف قاشق عسل را توی لیوان شیرش هم میزنم و ناخواگاه یاد بیت: "عشق ما شیرو عسل دارد که با دست حسود هرچه بر هم میخورد از قبل شیرین تر شود" می افتم و شاعر را تحسین میکنم. اکثرا توی هم زدن ها بو های ناجور بلند میشود، اما چه عشق خوبی دارد این شاعر. نخیر پسرک بیدار بشو نیست باید از راه خیالاتش وارد شوم. _ پسرم این لیوانو ببین. چشم هایش را به زور باز میکند و خوابالود می گوید:خب... _این یه شیرعسل ویژه ست که سحر ماه رمضون، لیوانو بردم زدم توی نهر بهشتی و از اونجا برات آوردم. نقشه ام میگیرد. چشم هایش باز می شود و برق میزند و صدای هیولا درمی آورد: _هاها ... منم هیولای همون رودخونه م اومدم شیرعسلمو که بردی بخورم. و لیوان را از دستم می قاپد و سر می کشد. یک قلپ نخورده، ایست میکند و "بسم الله.."ی زیر لب می گوید و بقیه لیوان را سر می کشد. میگویم:"چه هیولای خوبی! بسم الله گفت". از نقش خارج می شود و می گوید: نه مامان! بسم الله را خودم گفتم، هیولا نگفت. بلاخره شیرعسل میرود توی شکم من. بسم الله نگویم خوب برایم کار نمیکند. به خودم می آیم. ✅ بچه ها چقد زود هرچه یادشان دادیم تحویلمان می دهند. این فاکت را هم باید در فهرست آنالیز بین دونیمه ی زندگیم اضافه کنم. https://eitaa.com/physicist_actor
اینترنت و ایتا را سخت تحریم کرده بودم و گهگاه سرکی میزدم. اما خیلی هایتان لطف داشتید گفتید: "طولانی شد. بنویس دیگر. فرگوسن و گواردیولا هم به فرض اینکه وقت داشته باشند، انقدر آنالیز بین دو نیمه را کش نمیدهند." تسلیم. چشم. راستی چه محشری ست امسال. چه بهاری، چه رقصی میکند روح آدمی. راننده ی اسنپ " آمد بهارجان ها" را پلی کرده بود با صدای خیلی کم. رگ مقدسیم ورم کرد که بگویم موزیک تند است بیزحمت خاموش کنید. دیدم چقدر مناسب این روزهاست. تا مقصد آقای چاووشی خواند " برقص آ "و من گریه کردم.... مبارکتان باشد ایرانیان مسلمان. مبارک باشد به همسایه های ایران که نوروز دارند.❤️ قرآن در بهار عجیب روح را به رقص درمی آورد. https://eitaa.com/physicist_actor
توی زندگیم با یکسری مذهبی عجیب برخورد داشتم. خیلی فکر کردم چطور تحلیلشان کنم . به این جمله رسیدم: " از خدا دیندار تر ها" چند بیت شعر از یکی از شعرای معروف معاصر خواندم، خیلی صفا کردم.... خواستم اینجا بگذارم ترسیدم "از خدا دیندار ترها" ریپورتش را بدهند نان شاعر بیچاره را آجر کنند. حالا چه نانی هم میخورند شاعران بی چاره. آخخخخ کاش این جمعیت "از خدا دیندارتر ها" توی مسلمان ها نبودند. https://eitaa.com/physicist_actor
در دعای افتتاح روی " مدلا علیک"، بزرگان زیاد صحبت کرده اند. هر سال به این فرازها که می رسم، آرزو میکنم کاش گوش های مردم دنیا دست من بود! و از چند خط بالا تر شروع می کردم برایشان می خواندم و در مورد خدا، آن طور که افتتاح می گوید گپ می زدیم و مطمئنم که کره ی زمین یک صدا ناله می شد و اشک و عشق و "افتتاح". امسال قبل از "مدلا علیک"، یک عبارت دیگر دیوانه ام کرده. "ادعوک امنا" آخخخخخخ. تو چقدر "امنی" خدای قشششششنگم. هر چه دلِ تنگمان بخواهد می گوییم و تو آتو نمی گیری آبرویمان را نمی بری چقدر خاطرمان از هم صحبتی با تو جمع است. حتما "تخلق به اخلاق الهی" یکی هم این است; که "امن" باشیم. آخ خدای قششششنگم! کاش حداقل در صحنه ی محشر بعداز حساب کتاب ها یکبار با همه ی خلایقت، همه باهم افتتاح بخوانیم، قول می دهم آه ما روسیاه ها جهنم را خاموش می کند، یکسره "بردا و سلاما" می شود. آخخخخخ قشششششنگم چقدر دلتنگت هستم.😭😭 https://eitaa.com/physicist_actor
مهرها، رازهای ما را می دانند. مهرهای نماز را می گویم. خدا را شکر زبانشان مهر شده. حاجاتمان را معمولا توی سجده می خواهیم و اگر شما هم مدل من، خواسته هایتان را توی سجده به زبان می آورید ،گذشته از فرشته ها، مهرو سجاده هم آمارتان را دارند. و حرم ها و ضریح ها... رفته بودم حرم، یاد حاجاتی افتادم که این ده سال با عجز و ناله از "خانم" خواسته بودم. نشستم سِیر کردم در نفهمی خودم. از بیشتر حاجاتم پشیمان بودم. خیلی ها اگر محقق نمیشد برایم بهتر بود. خیلی ها برای بقیه دردسر شده بود. از در و دیوار حرم شرم کردم، ناظر نفهمی هایم بودند و دم برنیاورده بودند. ذکر گرفتم....خدایا من نمی فهمم....هیچ نمی فهمم. تو داننده ای... رسیدم منزل....شاهد بعدی، مهرو سجاده. اووووه https://eitaa.com/physicist_actor
حدود دو ماه از اسباب کشی ما می‌گذرد، در طول این دو ماه، ما هر ساعت از روز و شب را در صدای برشکاری و جوشکاری آهن و... گذراندیم. مسجد در حال تعمير بود، امروز صبح یکی از آقایان گفت، وقتی از مسافرت برگردید، دیگر سر و صدای ما را نمی‌شنوید، و با خودش خندید. چه کسی می‌داند که با هر بار صدای بلند جابجایی آهن ها، دخترهای کوچکم چقدر ترسیدند، دختر بزرگم گاهی انقدر هراسان بود که نمی‌دانست باید کجا برود... اما من محکم بغلشان میکردم و میگفتم‌ مامان چیزی نیست...نترسید! عمو ها دارند کار می‌کنند، ولی هر بار بیشتر دلم به یاد بچه های غزه بغض می کرد. کودکانی که زیر بمب های پی در پی زندگی می‌کنند. و اصلا آیا آغوشی هست که از صدای آن بمب های وحشی به آن پناه ببرند؟ من دلم برای آن سر و صدا های نخراشیده ی تلنگر دار تنگ میشود. 📝سمیه ترکی، مخاطب مونولوگ https://eitaa.com/physicist_actor
محله کلا نوساز بود. خانه ها تک و توک تکمیل شده بودند و برخی صاحب خانه ها با ناقصی مِلکشان، کنار آمده بودند و ساکن شده بودند. اهالی دین دار بودند. نماز جماعت میخواستند. اما مسجد هنوز فقط یک "زمین خاکی" بود. هرکس زیراندازی می برد و نماز را به جماعت میخواندند. سرما و گرما حریفشان نبود. کم کم سکه هایشان را روی هم گذاشتند و ابتدائیات را تهیه کردند. آبروهایشان را وسط گذاشتند و رو زدند به بنا و نجار و آهنگر و گچ کار و... و ساختمان مسجد آرام آرام بالا رفت. کامل شد. ذوق داشتند. کارهایشان کمتر شد و وقت، بیشتر. سرمستی رو کرد!!! بعداز نماز دور هم می نشستند و بدگویی بقیه نمازگزارها را می کردند. کم کم مسجد شد بنگاه! بنگاه خرید و فروش آبروی مومنین! شب خواب دید سر در مسجد تابلو زده اند: "مسجد ضرار" https://eitaa.com/physicist_actor
بهار ای دختر ناز طبیعت لباس سبز گلدارت مبارک https://eitaa.com/physicist_actor
ام الریاحین_فینال دیالوگ ها در قسمت مزار حضرت خدیجه برای " رابعه " نوشته شده بود. بازیگر متین و جوانِ نقش "رابعه" تازه دوره ی مقدماتی بازیگری را گذرانده بود و اولین تجربه ی بازی اش بود و میدانستم کارگردان، قطعا نمایش نامه را تغییر خواهد داد. رفتم حرم، خیلی محکم گفتم "خانم جان من صحنه های مزار حضرت را میخواهم بازی کنم." خوب یادم است، یک سال پیش. خیلی محکم گفتم. آمدیم برای تمرین. تا بحث فینال شد، توی دلم یک چشمک به حرم زدم که یعنی الان میخواهم مطرح کنم.... مطرح کردم. در لحظه پذیرفته شد. انقدر روی این قسمت تمرکز کرده بودم که برایش دیالوگ های متناسب دست و پا کرده بودم. اجرا کردم(در همان جلسه) مقبول واقع شد. یک راست بعداز تمرین رفتم حرم. گفتم خانم جان قبول شد فقط یک چیز.... "این صحنه خیلی حس و حال و گریه دارد. من حریف نمی شوم." راستش را گفتم، چون در تئاتر "جابر"، سرِ تابوت، تجربه ی چنین صحنه ای داشتم اما دروغ چرا؟ بگیر نگیر داشت. یک وقت هایی حس و حالم درست نبود، اما اینجا نمی شد... تنها بودم توی صحنه، حس و حال در نمی آمد، یعنی فینال خراب شده بود، و فینال خیلی مهم بود. باز محکم گفتم: "خانم جان کار برای مادربزرگتان است، حس و حالش را هم خودتان بدهید." و اجابت شد😭😭😭 بعداز اجرا که مخاطبین تحسین می کردند، من باز توی دلم به حرم چشمک میزدم که یعنی حواسم هست من نبودم.😊 تسلیت باد بر امام عصر، امام مهربانم، سالگرد وفات (شهادت) مادربزرگ عزیزشان. https://eitaa.com/physicist_actor
اخبار غزه را عمدا دنبال نکردم. نه اینکه فقط این بار دنبال نکرده باشم. چند ماه است هیچ خبری را باز نکردم. اوایل اخبار را از " اخٌ فی الله" دنبال میکردم که برخط مخابره داشت. اما مریض شدم. از کم ظرفیتی خودم بود. تعاملم را با غزه بردم سمت دعا و چله ی صرف، عید مبعث رفیق قدیمیم را که برای زیارت به قم آمده بود دیدم. گفتم از غزه چه خبر؟ با ناباوری گفت مگر اخبار را دنبال نمی کنی؟ رویم نشد بگویم چقدر کم ظرفیت بودم در مواجهه با "فقط اخبار غزه". کمی توضیح داد و فهمیدم هنوز اسرائیل میزند. توی تعطیلات با برخی از دوستان و عزیزانم که بیشتر از قضایا سر در می آوردند صحبت کردم. هر کدام یک دوره بیماری را رد کرده بودند و نشسته بودند به دعا..... آه غزه! ما فقط تورا "شنیدیم" و تاب نیاوردیم.😭 این روزها فهمیدم قضایا به زنان غزه برمیگردد. خداگواه است نتوانستم بیشتر از این حد در اخبار جلو بروم. اما نمیدانم چرا از روضه ی حضرت علی اصغر و رقیه خاتون که روزهای اول می خواندیم، حالا مدام این مداحی رضا هلالی توی گوشم تکرار میشود: زینب و یه مشت حرامی زینب و مردای شامی توبازار برده ها.......😭 https://eitaa.com/physicist_actor
پیام رژیم صهیونیستی در حمله به بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق : "تورو خدا دیگه با من بجنگید.منو نابود کنید، این کابوس کی تموم میشه؟😫" https://eitaa.com/physicist_actor
یاد خودم میوفتم درست همین ماه رمضان روز اول... ظهر بود وضویی ساختم قرآن سبزی که خیلی دوستش دارم را برداشتم آخر هدیه ی حضرت آقا بود برای سفره عقدمان... سوره ی حمد را باز کردم و نیت کردم که یک جز را کامل بخوانم. محمدمهدی کتاب و چادر نماز را که روی سرم دید، فکر کرد حاضر شده ام تا بروم جایی... آویزانم شد تا همراهم بیاید... کلافه چادر را انداختم و آرام گفتم "مامان من همینجا نشستم نمیخام برم جایی پسر ماهم..." شیشه شیر خالی اش را در دست گرفت و نشانم داد که یعنی دلش کمی شیرخشک میخواهد. میان آیات اول سوره بقره قرآن را بوسیدم و روی طاقچه تلویزیون گذاشتم و برای تک پسرِ یک ساله ی خانه، که حالا دوسه‌ماهی بود داداش بزرگِ کوچولوی توی شکمم شده بود، شیرخشک آماده کردم. چون سریع نشستم، یک لحظه زیر دلم تیر کشید... کمی قدم زدم تا دردم آرام بشود... این یکی از آنهاست که هنوز نیامده شر و شور خانه است و قلب پرتپش منزلمان... شیشه را به دست داداش بزرگه ی فسقلی توی شکمم دادم... دوباره قرآن را برداشتم... چادر سر کردم و دوباره آقازاده بهانه ی رفتن گرفت🤦‍♀ چادر را بیخیال شدم... خدا که نامحرم نبود که از او رو بگیرم... پس بی‌حجاب هم قبول است، مهم دل آدم است. (ازین فکر های روغن‌فکرانه) 😅 سرش را روی پایم گذاشت... اما وضع نامناسبی برای خوابیدنش بود. به ناچار پایم را دراز کردم و بالشتی روی مچ پایم گذاشتم و همانطور که شیشه شیر دستش بود سرش را آرام روی بالشت گذاشتم. و قران را باز کردم... و یک لحظه یادم آمد از آن آیت الله بزرگواری که در یکی از حرفهایشان گفته بودند: من هیچگاه در اتاقی که قرآن وجود داشت حتی با فاصله ی دور پایم را دراز نمیکردم و حتی نمیخوابیدم... و یک آن از کتاب مقدسم خجالت کشیدم چون نیم ساعت از آن وضو گذشته بود و من هنوز حتی یک حزب را هم تمام نکرده بودم چه برسد به یک جزء... آخر این چه وضع قرآن خواندن بود زن حسابی... بدون حجاب، با یک تیشرت آستین کوتاه و پاهای دراز شده، و درد عمیق بارداری که تمام حواس آدم را پرت می‌کند... و در دلم یاد سرچ های سمیه افتادم... جهاد فرزند آوری اینبار به جای گوگل کروم، در مونولوگ سرچ کردم "جهاد فرزندآوری" و دلم آرام شد از حرفهای همان پدری که قرآن هدیه اش در دستانم بود.. صدایم را کمی بلند تر کردم و کودک نوپایم همراهم زمزمه کرد... برایش لالایی قرآن خواندم و آرام روی پایم خوابش برد. آری در میدان این جنگ فوق نابرابر.. این جنگ نرم و بی رحم، باید گاهی درکنار قرآن شیشه شیر دستت بگیری ... گاهی با پاهای دراز شده قرآن بخوانی... گاهی... 📝 رضوان، مخاطب مونولوگ https://eitaa.com/physicist_actor
برای تسلای دل ایراد بگیرهای از خدا دین دارتر باید بگویم رضوان جان! وقتی نمیتوانی آداب تلاوت را درست به جا بیاوری به جای مصحف شریف از روی گوشی قرآن بخوان. اما حرف دل خودم : بیا معامله کنیم، یک ختم قرآن از من،با آن یک حزب که خواندی عوض!😄
بچه: مامان "لاده" یعنی چی؟ مامان: چی؟ بچه: لاده.... تو کلمه ی فوق لاده(فوق العاده😄) فوق رو میدونم یعنی بالا، حالا "لاده" یعنی چی؟ 1⃣ ............................................ مامان: پسرم از توی کمد شلوارتو بیار. (پسر دو سال و نیمه، کشو رو باز می کنه و اشتباهی یه تیشرت میاره. ) مامان: اشتباه آوردی پسرم. پسر: ای بابا، رفتم وَوالمو(شلوارمو) بیارم اشتباهی بِداس(لباس) آوردم.😄😁 2⃣ ............................................... بچه: مامان فکر میکنم خانم معلممون رباطه. مامان: یعنی چی؟ بچه: کاراش شبیهه رباطه، فقط وقتی چادرشو سرش میکنه تو کوچه ی مدرسه می بینمش، اونجا میگم نه... انگاری آدمه.😐 3⃣ ....................................... بچه(دو سال و نیمه): مامان، خاله یه میوه ی فَشَندان بهم داد زبونم اوخ شد.😫 (فَشَندان یعنی وحشتناک....خاله ش بهش کیوی داده زبونش ملتهب شده🥺🥺😄) 4⃣ https://eitaa.com/physicist_actor