این عکس را قبلا هم دیده بودم. قدم زدنهات بین مردم و صورت خستهات که سراپا گوش شده برای شنیدن.
عکسهات را هر روز میدیدم و میگذشتم. خیلی که به خودم زحمت میدادم، انگشت می زدم روی قلب بیرنگ گوشهی صفحه و رد میشدم. خیالم راحت بود که هستی آقا سید. خیلی خیلی خیالم راحت بود.
انگار که عادت کرده بودم دیگر. هر روز وسط این کارخانه و آن گارگاه، کنار این سد و آن بیابان، تا زانو توی گل و لای و پای سفره سربازها ببینمت.
صدسال فکر نمیکردم یک روز نباشی. تو را همیشه کنار حضرت آقا میدیدم که دوتایی پرچم را میدهید دست امام زمان. تو شال سبز دور گردن داری و لبخندت جمع نمیشود. سرت را انداختی پایین و اول به آقا تعارف میکنی بروند جلو.
از خیالم هم نمیگذشت که بروی. حالا یک هفتهست راه به راه میروم سراغ عکس و فیلمهات. نه عادت میکنم به کارهات، نه هیچ برام عادی میشود که رفتی! کلمههات انگار تازه جان گرفته بین ماها!
دلم خیلی برایت تنگ شده آقای رئیسی.(تا بیایم عادت کنم که #شهید بچسبانم سر سید ابراهیم رئیسی، پیر شدهام)
اصلا میدانی؛ دلم میخواهد مثل مادرت دستهام را بکوبم روی پاهام و ضجه بزنم:
« ابراهییییم کجا رفتی؟؟»
آه...مادرت سید!
آه از سرانگشتهای حنا گرفتهی مادرت. آه از وقتی که تو را با این قامت خاکی تماشا کند...
#رئیسی_عزیز
#شهید_جمهور
#عادت
#شهید_پرواز_اردیبهشت
@pichakeghalam