اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
تیحیتساسحث😭
دوباره تو کتاب خریدی🙄
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
تیحیتساسحث😭
بسته بندی رو ببینننن
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
باژ عزیز مننن غلط کردم گفتم گرون فروشیی😭😭😭😭
باز بریز بپاش کردهههه
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
دوباره تو کتاب خریدی🙄
نخریدم برنده شدم😭😭
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
نخریدم برنده شدم😭😭
مگه باژ رو برنده شدی💀
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
بعد میگه قلم من خوب نیس
نه نویسندگی نبوددددد به لایک بود 😭🤣🤣
الان دونه دونه می فرستم تقدیمیا رو بینشون یکم فاصله میندازم تا تقدیمی بعدی رو بفرستم
- بر روی کوه المپ، در خانهای کوچک، پنهان میان مه و موسیقی، او زندگی میکند. همزاد
کالیپسو ، خیالانگیز و آرام، زنی که زیباییاش زمان را متوقف میکند.
- نخستین نبردش با هایدرای شکستناپذیر بود؛ هیولایی با چندین سر، هر یک نمادِ ترس و وحشت. اما او با مشعلی که توسط هستیا تقدیس شده بود، و با شمشیری که متعلق به پدر جنگجویش بود ، همهی سرها را برید، و هیچکدام دوباره نرویید.
- کنار خانهاش، نهری جاریست. آبی زلال که ساتیرها هر روز از کنارش میگذرند، میرقصند و فلوت می نوازند.
برای ایستگاه 34 🇮🇷