اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
باژ عزیز مننن غلط کردم گفتم گرون فروشیی😭😭😭😭
باز بریز بپاش کردهههه
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
دوباره تو کتاب خریدی🙄
نخریدم برنده شدم😭😭
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
نخریدم برنده شدم😭😭
مگه باژ رو برنده شدی💀
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
بعد میگه قلم من خوب نیس
نه نویسندگی نبوددددد به لایک بود 😭🤣🤣
الان دونه دونه می فرستم تقدیمیا رو بینشون یکم فاصله میندازم تا تقدیمی بعدی رو بفرستم
- بر روی کوه المپ، در خانهای کوچک، پنهان میان مه و موسیقی، او زندگی میکند. همزاد
کالیپسو ، خیالانگیز و آرام، زنی که زیباییاش زمان را متوقف میکند.
- نخستین نبردش با هایدرای شکستناپذیر بود؛ هیولایی با چندین سر، هر یک نمادِ ترس و وحشت. اما او با مشعلی که توسط هستیا تقدیس شده بود، و با شمشیری که متعلق به پدر جنگجویش بود ، همهی سرها را برید، و هیچکدام دوباره نرویید.
- کنار خانهاش، نهری جاریست. آبی زلال که ساتیرها هر روز از کنارش میگذرند، میرقصند و فلوت می نوازند.
برای ایستگاه 34 🇮🇷
- بالای ساختمانی بلند در کنار بیلبورد ها نشسته بود. گربه ای به طریقی راه خود را به بام پیدا کرده بود. همزاد الکس فیرو ، با قوطی نکشیدنی ای در دست آنجا نشسته به چراغ ماشین ها چشم دوخته بود؛ هنرمند ، سرکش ، بی خیال. اکنون نیمه شب بود ، اما دوران حکومت او تازه شروع شده بود.
- نخستین نبرد او با لامیا بود ، آن هیولای بی رحم. زمزمهی طلسم هایی که از دهانش خارج شد لامیا را به هلاکت رساند.
- ساختمان نمای به روز اما عجیبی داشت؛ پر از بیلبورد ها ، لامپ های نئونی و نقاشی های خیابانی. او همیشه روی بام می نشست ، پا هایش را از آن ارتفاع آویزان می کرد و به رهگذران کوچک و بی توجه خیره می شد. هر از گاهی آن گربه هم می آمد و کنار او لم می داد. البته او هرگز نفهمید گربه چگونه راهش را به اینجا پیدا می کند.
برای Noctivelle 📰