اگر بقیهشو فردا بفرستم فحشم میدین_؟🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡
*اینترنتم دارد تمام می شود
@cabin7
میدونم برای تقدیمی شاید دقر شده ولیخببب
~~
حتمااا ولی واسه شوما رو فردا می فرستم الان دارم پاره میش_💀
چه چنل خوشگلی
محیا چرا جواب پیامم تو آکیا رو نمی دیییی
#ویدار
~~
جواب دادممم😭😭
مدیرمون دبیر مورد علاقم رو رسما اخراج کرد.
*حیدری قربونت بشم چقد که مظلومی بین این همه مادر...
_
شانس ماست دیگه. اون خانوم دوست نداشتنی جیغ جیغو مغرور بی سواد از جاش تکون نمی خوره؛ ولی خانومای ناز و مهربون زود بارو میبندن و میرن.
محیا پیدات کردمممممم😂
(خودتی دیگه؟؟؟)
#کرم-کتاب
~~
هان؟ نه این من نیستممم
خانم حیدری اخراج نشده صندلای زئوسو می خورن بخوان اخراجش کنن مگه می تونن اصلا دبیر به این خوبی همونم که آزمایشگاه رو از برنامش حذف کردن به خاطر عقدهشون بوده که انقدر بچه ها با خانم حیدری اوکین🔪👺
و اینکه این پیامه کجا بوده اصلا؟ نه من نیستم😭😭😂
https://eitaa.com/picses/1141
منظورت چیه بچگونه.. 💀
~~
خود انیمهشون رو نمیگم از اون مدل فن آرت ها بدم میاد😭🤣
https://eitaa.com/picses/1090
اصلا پروفایل این معلمه به معلم نمیخوره.
زیادی گنگش بالاس.😂😂
#کرم_کتاب
~~
به چه چیزایی دقت می کنی وای🤣✅
- همزاد هرمس بی هدف در خیابان گشت می زد. گاه قفل دوچرخه ها را باز می کرد و آنها را کمی آن طرف تر رها می کرد .دیدن واکنش صاحب هایشان ارزش زحمتش را داشت. البته گاهی هم مچش را می گرفتند و او مجبور می شد به استعدادش در دوندگی اتکا کند.
- نخستین نبرد او با گروهی از هارپی های گرسنه بود. پس از آنکه یک رستوران را به هم ریخت ، متوجه شد که بساط یک دسته از هارپی ها را هم به هم زده. هارپی ها خشمگین با پنجه های خنجرمانند و چهرهی چروکیدهشان به سویش هجوم آوردند ، اما او نگران نبود. یک جعبه کوچک را _ که همان روز کش رفته بود_ در هوا پرتاب کرد و پشت درختی پناه گرفت. یکی از هارپی ها با خشم جعبه را به دندان گرفت ، اما احتمالا پس از وقوع انفجار عجیبی که باعث ذوب هارپی ها شد احساس پشیمانی کرد.
- او داخل یک مسافرخانه زندگی می کند. محل کارش هم همانجا است. همه از خوش برخوردی و در عین حال گستاخی رفتارش تعریف می کنند ؛ و همین طور از اشیاء عجیبی که هر از گاهی با خود به اتاق بزرگ اما شلوغش می آورد. سراسر دیوار ها را با پوسترهایی از فیلمها و گروههای موسیقی تزئین کرده و از تعداد بسیار زیادی کت چرم نگهداری می کند.
برای Weasleys'WizardWheezes 🎭
همزاد رینا در خیابانهای رم قدم میزد، نه برای مأموریت، نه برای تفریح. فقط برای فراموش کردن. مردم نمیدانستند از او بترسند یا دوستش داشته باشند.
- نخستین نبردش با یک گورگون بود. نه مدوسا، بلکه یکی از خواهرانش ؛ استنو، خشمگین و بیرحم. در یک ایستگاه مترو متروکه، میان دود و نورهای چشمکزن، رینا با سپر نقرهایاش ایستاد. گورگون با موهای مارگونهاش فریاد زد، اما رینا نترسید. او با نقشهای دقیق، گورگون را به سنگ تبدیل کرد. سنگی که هنوز هم در زیرزمین رم، کنار دستگاه بلیتفروشی، باقی مانده.
- او در اتاقی در کمپ ژوپیتر زندگی میکند. دیوارها پر از نقشههای جنگیاند، ولی گوشهای از اتاق را با شمعهای معطر و کتابهای شعر تزئین کرده. هیچ کس درست نمیداند چرا. شاید برای یاداوری اینکه فرمانده بودن همیشه به معنای خشن و بی احساس بودن نیست.
برای نجوایِ کلمات ⏳