eitaa logo
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
104 دنبال‌کننده
472 عکس
38 ویدیو
0 فایل
ناشناس: https://daigo.ir/secret/61740839862 ناشناس دوم اگه دایگو نیاورد: https://harfeto.timefriend.net/17647742862820
مشاهده در ایتا
دانلود
همزاد هارتستون با چشمانی که حرف نمی‌زنند، در کوچه‌های یخ‌زده‌ی نیویورک قدم می‌زد. گاهی با انگشتانش، روی دیوارها نشانه‌هایی نامفهوم می کشید. گاهی هم فقط می‌ایستاد، به نور چراغی خیره می‌شد، و لبخند می‌زد ؛ لبخندی که هیچ‌کس نمی‌دید. - نخستین نبردش با یک دراگر بود؛ مرده‌ای متحرکو پوسیده. دراگر با صدایی که از دل زمین می‌آمد، به سمتش خیز برداشت. اما او بی‌صدا فقط یک نماد جادویی روی زمین کشید. نور آبیِ کم‌رنگی از آن برخاست، و دراگر دوباره به خواب برگشت. - او در اتاقی کوچک زندگی می‌کند. دیوار ها پر از تکه‌های چوب ، سنگ‌های حکاکی‌شده، و یادداشت‌هایی است که هیچ‌کس نمی‌فهمد. روی میز، یک فنجان چای سرد، و کنار آن، کتابی درباره‌ی سکوت گذاشته شده. برای اطلسی چشمانش 🌊
تلفظا رو که اشتباه ننوشتم؟ تناقض که نداره؟🤡🤣
همزاد پرسی جکسون مشغول اسکیت سواری بود. باید به خانه می رسید و همین حالا هم دلش برای غذای گرم و آماده تنگ شده بود. پس در ذهنش تصور کرد که به جای اسکیت ، مشغول موج سواری بر روی دریا است و سریع تر از قبل حرکت کرد. - نخستین نبرد او با اکیدنای هولناک بود ، نبردی پر از خون و تکاپو. در آخر او پیروز برگشت ، هر چند بنا های تخریب شده زیادی پشت سر خود باقی گذاشت. - او در خانه ای دنج و کوچک زندگی می کند. خانه پر از وسایل درهم و برهم است اما به طرز عجیبی مرتب به نظر می رسد. چندین تخته موج سواری و انواع سلاح ها گوشه‌ای به چشم می خورد. و البته که آشپزخانه ای پر از غذا های گرم و تازه دارد. برای اردوگاه دورگه ها 🎯
همزاد ریچل الیزابت دیر قلمو به دست داخل پارک نشسته بود. داشت بر تنه درختی با هنر و رنگ هایش زیبایی بیشتری می بخشید. زیر لب شعر می خواند و سعی می کرد با ریتم آواز گنجشکان یکی باشد. - نخستین نبرد او با یک گرگینه بود ، هیولایی که او فکر نمی کرد هرگز ببیند . او به سرعت دنبال جسمی از جنس نقره گشت ، اما موفق نشد. گرگینه غرید و خیز برداشت. دختر از جا پرید و دوان دوان از خیابان گذشت، اما پایش به چیزی گیر کرد و نقش زمین شد. نگاه کرد و یک گیره تیز نقره ای دید. فورا آن را برداشت ، در گردن گرگینه فرو برد و دعا کرد واقعا از جنس نقره باشد. که البته همینطور هم بود. - او در یک آپارتمان کوچک و بی روح زندگی می کند. البته بی روح مال زمان گذشته‌ است ، زیرا اکنون دیوار ها آنقدر با رنگ و طراحی پر شده اند که نقطه ای خالی نمانده. پرده ها کنار زده شده و نور آفتاب درون آپارتمان پخش می شود. اما مهم ترین دلیلی که باعث شده خانه دیگر بی روح نباشد ، حضور خود اوست. برای The fox 🦊
- همزاد آنابث چیس درون کتابخانه کز کرده بود. در اطرافش بوی عود و قهوه به مشام می رسید. اگر کسی وارد می شد احتمالا در ابتدا او را نمی دید ، زیرا پشت برج های کتاب پنهان شده بود. - نخستین نبردش با اسکیلا بود. در حین ماموریتی ، به ناچار با او رودررو شد. از اطلاعات و نقشه های بسیاری که به ذهن سپرده بود استفاده کرد؛ اینگونه شد که طی یک نقشه فریبانه اسکیلا درون غاری دریایی گیر افتاد. - او در یک خانه به روز اما با سبک معماری یونانی زندگی می کند. فضای داخل خانه ترکیبی از صندلی ننویی ، میز کامپیوتر ، بوم نقاشی ، کتابخانه و رادیو های قدیمی است. برای کرم کتاب 📚
- او بر عرشه کشتی ای ایستاده بود. میانه خوبی با کشتی‌رانی و آب ها نداشت اما مجبور بود تحمل کند ، وگرنه افتخار خودش و سربازانش از دست می رفت. او همزاد جیسون گریس بود. - نخستین نبردش همین چندی پیش بود. موجودی که به هیچ وجه انتظارش را نداشتند ، ناگهان جلویشان ظاهر شده بود. در حالت عادی باید از ترس می لرزیدند و کنترل خود را از دست می دادند ، اما آنها سربازان آموزش دیده رومی بودند. پس دست به کار شدند و با تمام قوا به چاریبدیس حمله کردند. پس از اینکه تعداد زیادی زخمی شدند ، او متوجه شد که باید سخت‌ترین تصمیم ممکن را بگیرد. او به زخمی ها دستور داد خود را قربانی چاریبدیس کنند. هنگامی که هیولا مشغول بلعیدن آن سربازان زخمی بود ، آنها با کشتی گریختند. اگر هدف مهم‌تری نداشتند ، او حتما آنجا می ماند تا حداقل همه با هم بمیرند. - او در یک قلعه متروکه زندگی می کند ؛ قلعه ای که در روزگاران دور متعلق به رومی ها بود. اکنون تمام قلعه تکه و پاره شده به جز یک تالار. او آنجا می نشیند و به بارقه های نور خورشید که از ترک های دیوار عبور می کنند زل می زند. این ها باعث می شوند حواسش پرت شود ؛ از تمام تصمیماتی که تا به حال گرفته. برای Me☆ 🎀