بچه های اردوگاه ؛
به ساتیر هامون گفتم سلاحا و سپرا رو برق بندازن و آماده کنن.
درسته فقط یه گردان تلخینن که کلاهخود مقدس آتنا رو دزدیدن ولی شاید یه نیت پلید دیگه پشتش باشه. ما که خبر نداریم.
پس آماده باشید!
خب الان سوار یه پگاسوس شدم . یکی از بچه های پوسایدون گفته بود اسمش ویولاس.
تنها پشتیبانی که با خودم اوردم چند تا بمب ساخته دست بچه های کابین هفاستوسه.
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
خب الان سوار یه پگاسوس شدم . یکی از بچه های پوسایدون گفته بود اسمش ویولاس. تنها پشتیبانی که با خودم
خیلی داره گرم میشه.
یه آتش فشان این نزدیکی هاست که اصلا فکر نمی کنم تو نقشه ها ثبت شده باشه.
طبق اطلاعات الان نزدیک مقرشونم.
ولی با قوی ترین جادو ها و طلسم ها که از هکاته دزدیده شدن مخفی شده پس فقط باید منتظر بمونم تا اونا منو پیدا کنن💔
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
خیلی داره گرم میشه. یه آتش فشان این نزدیکی هاست که اصلا فکر نمی کنم تو نقشه ها ثبت شده باشه. طبق اط
کمک
نفس نفس زدن*
کلاهخود رو گرفتم. به هر زحمتی شده دادم پگاسوس ببرتش اردوگاه.
ولی... خودم گرفتار شدم. تلخینا الان میان زندانیم کنن. البته اگه خوش شانس باشم.
بچه ها کمک. دارن میا_
باید بگم که...
کتاب سرو منظورت چیهههههه
یعنی چی که همهه ی کتابایی که من می خواستم رو تموم کردیییی