مَرد به آسمان نگاه می کرد. به ابر های آزاد و رها که بی هیاهو به راه خود در آسمان ادامه می دادند. به خورشید که روشن تر از همیشه می تابید و پرتو های پرحرارتش را بر علفزار پخش می کرد.
صدای پرستو ها را که به تازگی کوچ کرده بودند می شنید. صدای نهری روان در همان نزدیکی را می شنید. صدای نفس های خودش را می شنید. اما چیزی که نمی شنید ، صدایی بود که بیش از همه آرزویش را داشت. صدای خنده های دختری جوان که روز قبل همینجا بود؛ درست همینجا کنار او نشسته بود و شادمان می خندید. دست های دختر را به یاد آورد که با گل های میان چمن ها بازی می کرد. پیش خودش فکر کرد یعنی دختر حالا کجا بود؟ چه کار می کرد؟
احتمالا در کنج خانهشان نشسته و مشغول گلدوزی بود. شاید پنجره را باز گذاشته بود و باد مو های ابریشمینش را آشفته می کرد.
مرد با این تصور لبخند زد. او لبخند زد و چالهی خون گرمی که زیرش بود ، بزرگ و بزرگ تر شد.
۵ روز دیگه باید ببینم معاون گرامی تصمیم گرفته سال آخرم تو این مدرسه رو جهنم کنه یا نه🎀
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
۵ روز دیگه باید ببینم معاون گرامی تصمیم گرفته سال آخرم تو این مدرسه رو جهنم کنه یا نه🎀
خوش به حالت واقعا چون من از شنبه باید برم جهنم(💔😭)
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
۵ روز دیگه باید ببینم معاون گرامی تصمیم گرفته سال آخرم تو این مدرسه رو جهنم کنه یا نه🎀
++++
به خدا ناخودآگاه شو ۳۶۰ درجه باز میکنم اگه جدا بشیم
بعد میدونی از چی بیشتر میترسم
از اینکه دبیرای مورد علاقمون هم نباشن
سال گوهیه
هدایت شده از ایستگاه 34 🇮🇷
«بعضی وقتا تو یه خلائی فرو میرم که نمیدونم چیه یا از کجا اومده، انگار روحم منتظره یه اتفاق بزرگه، منتظره یه کاری بکنم و پر بشه.
و من گم میشم، و میگردم، آهنگی رو پیدا میکنم و میذارم آروم آروم بگذره، بلند میشم و میرقصم، و حتی نمیدونم چه حسی دارم ولی وقتی دارم دور خودم میچرخم، با آهنگ همخوانی میکنم و با خودم میخندم، فکر میکنم شاید معنی زندگی همین باشه که تو یه خلأ بتونی یه معنی پیدا کنی، گرچه شاید حس عجیبی داشته باشه ولی اوه خدای من، احساس زندگی میکنم.»
#قطرهقطره
ایستگاه34
هدایت شده از پری
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
𝖻𝖾𝖾 .𝗐𝗂𝗇𝗀𝇃, 𝖶𝖾 𝖽𝗈𝗇’𝗍 𝗉𝗋𝖺𝗒 𝖿𝗈𝗋 𝗅𝗈𝗏𝖾
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
BOB SAYS HELLO...
بذارید گریه کنم.
فقط گریه گریه گریه😭