اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
مَرد به آسمان نگاه می کرد. به ابر های آزاد و رها که بی هیاهو به راه خود در آسمان ادامه می دادند. به
آن سوی علفزار ، پشت کوه ها و به دور از میدان جنگ ، کلبه ای بود.
کلبه کوچک بود اما محقر نبود. ساکنان خانه ، خانواده ای سه نفره بودند؛ دو همسر با یک دختر جوان. دخترشان زیبا و ظریف بود ، با مو هایی صاف تر از رودخانه و قهوه ای تر از درختان.
آن روز ، دختر مدت ها روی صندلی ننویی مادرش در انتهای خانه نشسته بود و روی تکه پارچه ای گلدوزی می کرد. پارچه قرار بود به دستمالی تمیز و مرتب تبدیل شود. پنجره باز مانده بود و باد خنک کوهستان لای موهای دختر می پیچید. اما اکنون دختر با احساس گرفتگی در کمرش ایستاده و مشغول تمیز کردن دامن چین دارش بود. قرار بود فردا او را ببیند و دستمال را به او هدیه دهد. او همیشه مشغول تمرین بود و عرق ریزان و خسته می شد؛ پس حتما به یک عرقچین کوچک و زیبا نیاز داشت.
در همین خیال ها بود که صدای در خانه بلند شد. دختر دوید و در را باز کرد و با شوالیه ای رودررو شد، اما نه آن شوالیه ای که منتظرش بود. این مَرد ، مسن تر و کج خلق تر به چشم می آمد. اما چیزی آزاردهنده در نحوه ی خشک ایستادنش وجود داشت که دختر در ابتدا متوجهش نشد. او شروع به صحبت کرد و تنها یک جمله گفت.جمله ای که توانست زندگیاش را به چاهی عمیق و بی انتها بفرستد.جمله ای که خبر از مرگ او می داد.
دختر مات و مبهوت ماند و دیگر هیچ نشنید.زانوانش به او خیانت کردند و او بر زمین افتاد.نفسش گرفت و با صدایی بلند و عمیق هق هق گریه را سر داد.
دو روز بعد، وقتی شوالیه به خاک سپرده شد ، پارچه ای کوچک و خوش دوخت روی تابوتش به چشم می خورد.
شب آخری انقدر روبلاکس بازی می کنم تا شارژم خالی شه😔
*شارژم: ۲ درصد🤣💔
هدایت شده از شماره "۱"
خنجرهای بیشماری در من فرو رفتهاند، وقتی گُلی به من تعارف میکنند، نمیتوانم دقیقا بفهمم که چیست!
چارلز بوکوفسکی
می دونید چی از اول مهری که باید بری مدرسه ترسناک تره؟
اول مهری که باید بری عصب کشی😍
هدایت شده از # قدقد
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو فقط کسایی فور کنن که نمیتونن شب بخوابن🚮
●•@ghodghod .
هدایت شده از شماره "۱"
https://eitaa.com/Nummer_ett/2144
https://eitaa.com/Nummer_ett/2204
محیا خانومم
ده تا پیام دادم😐