دیروز من با اتوبوس وسط اتوبان نیایش پیاده شدم🤣از یه آقایی پرسیدم راه دانشگاه رو نشونم داد رفتم
رفتم
رفتم تو آمفی تئاتر نشستم هِی چشممو چرخوندم حانیه رو پیدا کنم پیدا نکردم
گفتم ول کن دیگه نیست
بعد وسطا خیلی اتفاقی برگشتم سمت راستمو نگاه کردم دیدم حانیه ردیف پایینی من ته ته نشسته (من سر نشسته بودم)
۲۰ بار حانیه برگشت سمت منو نگاه کرد من دست تکون دادم ندید🤣🤣ینی ۲۰ باااار🤣
آخر دیگه تقریبا اواخر ایونت بود بلاخره منو دید از دور اینجوری گفت سلااام🤣
هیچی دیگه آخرِ ایونت بعد از مدت ها که ندیده بودمش بغلش کردم خنگولو دلم تنگ شده بود🤣
این خیابونی که نمیدونم اسمش چیه که انتهاش میرسه به خونمون پر از اشکای منه
هتوز لک اشکام کف این خیابونه هست انقدر گریه کردم تو این خیابون🤣