نمای چهارم
لطفا عکس نگیرید، خودمان می گیریم!
کارت عروسی را که باز می کنم جمله ی تازه ای توجهم را جلب می کند، نوشته است “از این که با همراه نداشتن دوربین این اجازه را می دهید که خود لحظات زیبایمان را به تصویر بکشیم سپاسگزاریم” وقتی پیگیر می شوم که ببینم جریان چیست طرف می گوید راستش را بخواهید عروسی در باغ است و زن و مرد هم قاطی هستند این را نوشته ایم که مبادا تصاویر زنان مردم پخش شود! ولی خودمان که فیلم می گیریم خیالتان راحت
نمای پنجم
نمای پنجم: وقتی همه مردم شهر محرم می شوند!
راستی اینجا #تهران است یا #لاسوگلاس؟؟؟؟؟
اتوبوس به سمت شاهین شهر در حرکت است. از پشت شیشه به منظره بیرون می نگرم، دشت سر سبزی روبروی مجموعه مسکن مهر شاهین شهر قرار دارد که اتوبوس از کنار آن می گذرد. چند اتومبیل کنار جاده پارک کرده اند، عروس و داماد در کنار خیابان و با پس زمینه دشت سرسبز ژست گرفته اند و عکاس مشغول عکس گرفتن است، مردمِ داخل اتوبوس هم بی تفاوت نسبت به این پدیده تکراری فقط نگاه می کنند، نوجوان های پسر داخل اتوبوس با انگشت یکدیگر را متوجه عروس خانم بی حجاب و نیمه برهنه دشت کنار خیابان می کنند!
داخل امام زاده ها میری
تمرین کن توجه کن .....
هی نرو بگو و بخند و حرف بزن ...
یا هی نماز و زیارت نخون بی توجه بعد هم بزن بیرون
برو بشین به این توجه کن ک الان امام زاده داره منا میبینه و صدای منا میشنوه ...
گاهی طوری رفتن به امام زاده ها تکراری میشه
ک دمه در سلام ک دادی ,با رفقا شروع به حرف زدن میکنی انگار ن انگار ک تو مهمانی و صاحب خونه تورا میبینه .....
پیش نیاز های ازدواج💘
داخل امام زاده ها میری تمرین کن توجه کن ..... هی نرو بگو و بخند و حرف بزن ... یا هی نماز و زیارت ن
👆👆👆👆
تاحالا شده بری یجا مهمونی صاحب خونه هم باشه ولی اصلا توجهی به صاحب خونه نداشته باشی ؟
اکثر داخل امام زاده ها همینه ......
و در هر حال هم امام زمان عج صاحب خونه هست هم تورا میبینه و هم صدای تورا میشنوه ..
اگه به این برسیم چقدر خوب میشه ....
باد و خاک و باران و زلزله ووو همه و همه از امام زمان عج اجازه میگیرند. ...
و به کارشون مشغول میشن ...
🍃❤🍃💞🍃❤🍃💞🍃❤
❤🍃❤
🍃💞
❤
🍃مردی پیش زنش آمد و گفت: «نمیدانم امروز چه کار خوبی انجام دادم که یک فرشته به نزدم آمد و گفت که یک آرزو کن تا من فردا برآوردهاش کنم!»
👈زن به او گفت: «ما که شانزده ساله بچهای نداریم، آرزو کن که بچهدار شویم...»
👈مرد رفت پیش مادرش و ماجرا را برای او تعریف کرد، مادرش گفت: «من سالهاست که نابینا هستم، پس آرزو کن که چشمان من شفا یابد.»
👈مرد از پیش مادرش به نزد پدرش رفت، پدرش نیز به او گفت: «من خیلی بدهکارم و قرض زیادی دارم، از اون فرشته تقاضای پول زیادی کن»
👌مرد هر چه که فکر کرد هوای کدامشان را داشته باشد، کدام یک از این افراد تقدم دارند، زنم، مادرم یا پدرم؟!!!
👏👌تا فردا راه چاره را پیدا کرد وبا خوشحالی به پیش فرشته رفت و گفت: «آرزو دارم که مادرم بچه ام را در گهوارهای از طلا ببیند!»😘
🙏براى همديگر آرزوهاى قشنگ داشته باشیم🙏