eitaa logo
کانال پیش دبستان🌹اَرقات🌹
3.1هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
435 فایل
🏵لینک گروه همفکری پیش دبستان اَرقات🏵 https://eitaa.com/joinchat/3022717032C95bd4d34ce 🏵کانال پیش دبستان اَرقات🏵 @pishdabestanarghat برای تبادلات و تبلیغات لطفا به این ایدی ها پیام بدید @arghat @shabmahtab66
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم زمان های قدیم حاکم ستمکاری به نام یزید حکومت می کرد. یزید به راحتی جلوی همه مردم گناه میکرد و از خطاهای خودش اصلا پشیمان نمی شد و هیچ کدام از دستورات خدای مهربان را انجام نمی داد و مردم را مجبور می کرد تا حرفش را گوش کنند تا جایی که اگر کسی با او مخالفت می کرد او را یا زندانی می کرد یا به قتل می رساند. حتی برای امام حسین ع هم پیغام فرستاد که باید با من بیعت کنی (یعنی باید حرفهای من را گوش کنی) یزید دوست شیطان بود واسه همین امام حسین ع فرمود: هرگز کسی مثل من با کسی مثل یزید بیعت نمیکند. (یعنی هیچ وقت حرف یزید را گوش نمیدهم) امام حسین ع برای اینکه مردم را از کارهای بد یزید آگاه کند و آنها رو به کارهای خوب دعوت کند به همراه خانواده و دوستان به شهر مکه سفر کردند چون از همه کشورها و شهرهای مختلف مسلمانان برای زیارت خانه خدا به مکه می آمدند پس فرصت مناسبی بود تا امام مردم را راهنمایی کنند. مردم شهر کوفه وقتی از حضور امام در مکه باخبر شدند 12 هزار نامه برای امام حسین ع نوشتند و از ایشان خواهش کردند که برای راهنمایی آنها به شهر کوفه برود و قول دادند که حرفهای امام حسین ع را گوش کنند و حرفهای یزید را گوش نکنند. امام حسین ع به دعوت مردم کوفه با همراهانش به سمت شهر کوفه حرکت کردند. به نزدیکی شهر که رسیدند حر به همراه تعداد زیادی از سربازان یزید جلوی امام حسین ع و همراهانش را گرفتند و اجازه ورود به شهر کوفه را ندادند. امام حسین ع نامه ها را به حر نشان داده و فرمودند: مردم کوفه ما را دعوت کردند و گفتند ما امام و رهبری نداریم شما به شهر ما بیایید و ما رو راهنمایی کنید ما هم شما را یاری می کنیم. اگر پشیمان شدید پس ما به شهر خودمان بر میگردیم. اما حر و سربازان اجازه بازگشت به امام حسین ع ندادند و به دستور یزید ایشان را محاصره کردند.
روز عاشورا حر از اینکه راه را بر امام بسته بود پشیمان شده و به فرمانده خود گفت: واقعا میخواهید با امام حسین ع بجنگید و ایشان را بکشید؟؟؟ فرمانده گفت : بله این کار را میکنیم. حر با سرعت خودش را به امام حسین ع رساند از اسب پیاده شد و با شرمندگی به امام گفت: شما مرا میشناسید ... من همان کسی هستم که راه را بر شما بست. من فکر نمی کردم که این مردم با شما بجنگند وقصد کشتن شما را داشته باشند... مرا ببخشید. آیا خداوند توبه مرا قبول می کند؟ امام حسین ع در حالی که با مهربانی سر حر را بالا گرفت ؛ فرمود : بله حر روز عاشورا جزء یاران امام حسین ع شده و از ایشان دفاع کرد و با دشمنان جنگید تا اینکه به شهادت رسید.
داستان حضرت رقیه (س) بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند. بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود.
حضرت زینب (س) که بود؟ زینب سلام الله علیها دختر امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها است.‌‌ معروف‌ ترین نام وی زینب است که در لغت، به معنای «درخت نیکو منظر» آمده و معنای دیگر آن «زین اب» یعنی «زینت پدر» است. حضرت زینب سلام الله علیها دختر پرهیزگاری بودند که تمام خوبی ها را از پدر بزرگوارشان امیرالمومنین علیه السلام به ارث برده بودند. هنگامی که حضرت زینب سلام الله علیها با پسر عموی خود عبدالله بن جعفر ازدواج کردند. دارای پنج فرزند شدند. نام فرزندان ایشان عبارتند از: علی، عون، عباسف محمّد، امّ کلثوم. که عون و محمّد در واقعه ی کربلا به شهادت رسیدند. حضرت زینب سلام الله علیها در طول زندگی اشان سختی های بسیاری کشیدند. حضرت زینب سلام الله علیها در تمام دوران زندگی شریفش به مستمندان وفقراء کمک می کردند. روزی فقیری از امام علی علیه السلام درخواست کمک کرد، امام علی علیه السلام به خانه رفت وبه حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: آیا غذایی در منزل داریم که به این فقیر بدهیم ، حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: چیزی جز کمی نان که آن هم سهم زینب سلام الله علیها است نداریم . در این هنگام حضرت زینب سلام الله علیها به مادرش گفت : نان را به فقیر بدهید من گرسنگی را تحمل می کنم. نقش حضرت زینب( س) در کربلا در طول نهضت عاشورا، نقش فداکاری های‌ عظیم حضرت زینب سلام الله علیها ، بسیار بود. ایشان در واقعه ی عاشورا مصیبت از دست دادن عزیزترین کسانشان یعنی برادران، فرزندان و فرزندان برادر را متحمّل شدند.امّا او همه ی این مصیبت ها را تحمل نمودند. روایت است که ایشان با دست خودشان لباس جنگ بر تن دو فرزندشان پوشاندند و هر دو را در رکاب حسین علیه السلام به شهادتگاه فرستادند. همچنین پس از شهادت فرزندان به سوگ آنان ننشستند؛ چرا که این دو قربانی را برای آن مرد بزرگ بسیار کوچک می دیدند و نگران آن بودند که با اشک او در دل امام حسین علیه السلام شرم یا اندوهی راه یابد. زینب سلام الله علیها مراقبت کننده از امام ‌زین العابدین‌ علیه السلام و سرپرست کاروان اسیران اهل بیت بودند و پس از عاشورا و در سفر اسارت در کوفه و دمشق، خطابه ‌های آتشینی ایراد کردند و رمز بقای حماسه ی کربلا و بیداری مردم گشتند. پس از بازگشت به مدینه نیز در مجالس ذکری که برای شهدای کربلا داشتند، به سخنوری و افشاگری می ‌پرداختند. داستان کودکانه نامگذاری حضرت زینب (س) صداهای دلنشینی در این روزها از خانه امام علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها به گوش می رسد که حکایت از خبرهای خوشی دارد؛ خانه ی امیرالمومنین علیه السلام رنگ و بوی دیگری به خود گرفته بود، رحمت الهی بیش از همیشه بر این خانه سرازیر شده، صدای نوزادی فضا را پر کرده است، آری خداوند به علی و فاطمه دختر داده . نامی باید برای این دختر بچّه، انتخاب شود که برازنده ی او باشد، حضرت فاطمه سلام الله علیها به امام علی علیه السلام گفتند: برای این کودک نامی انتخاب کنید. امّا امام علی علیه السلام به احترام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقدامی نکردند و کار را به پیامبر خدا واگذار کردند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسافرت هستند، خبر تولّد دختر را هنگام بازگشت از سفر دریافتند و نامگذاری را به خداوند متعال واگذار کردند و فرمودند: درست است که فرزندان دخترم (فاطمه)، فرزندان من هستند، امّا نام این کودک را باید خدا انتخاب کند. حضرت جبرئیل نازل شدند و سلام خداوند را به پیامبر رساندند و گفتند خداوند متعال می فرماید: «نام این دختر را زینب بگذارید که این نام را در لوح محفوظ نوشته‌ ام. » آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زینب را گرفت و بوسید و فرمود: توصیه می کنم که همه این دختر را احترام کنند، که او مانند خدیجه ی کبری است.
داستان عمو عباس عمو عباس دوست بچه ها بود . عمو عباس سقای کربلا بود یعنی هرکس آب میخواست به عمو میگفت و او بش آب میداد. آب تو خیمه های بچه ها تمام شده بود. امام حسین ع به عمو گفت برای بچه ها آب بیاره عمو عباس رفت کنار رودخونه فرات آب بیاره . اون موقع مثل الأن کلمن نبود تازه آب معدنی هم نداشتن می رفتن کنار رود آب می آوردن و آب رو تو یه چیزی به اسم مشک می آوردن . همون که دست عمو هست و داره از رودخونه توش آب میزاره بش میگن مشک . عمو عباس خودش تشنه بود قبل از اینکه آب بریزه تو مشک، خواست آب بخوره ، اما چون دوست بچه ها بود یادش اومد که بچه ها تشنه هستند و آب نخورد و مشک رو پر آب کرد و با خودش گفت اول به بچه ها آب میدم بعد خودم میخورم و با مشک پر آب به سمت خیمه ها رفت ... اما آدمای بد نزاشتن آب مشک رو ریختن زمین و عمو عباس رو زخمی کردند. شناسنامه حضرت ابولفضل (علیه السلام) عباس بن علی علیه السلام پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است. حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال ۲۶ هجری متولد شد. حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود .
لی لی حوضک عاشورایی لی لی لی لی حوضک بچه ها خواستند آب بخورن، آدم بدا نذاشتن... اولی امام حسین(ع) بود، امام سومین بود، بابابزرگ خوبش، رسول آخرین بود، با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود، با اینکه خیلی خوب بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... دومی عمو عباس بود، به فکر بچه ها بود، سقای کربلا بود، تو دستش مَشک آب بود، می خواست بره آب بیاره، آدم بدا نذاشتن.... سومی بی بی رباب بود، همسر امام حسین(ع) بود، علی اصغرش بی تاب بود، می خواست به بچه اش آب بده، آدم بدا نذاشتن.... چهارمی عمه بود، عمه اسمش زینب بود، خواهر امام حسین(ع) بود، صبور و تشنه لب بود، همدم بچه ها بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... پنجمی هم رقیه، دختر امام حسینه، باباش خیلی شجاعه، با دشمنا می جنگه...
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار باغ تشنه زانو زده نشسته کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله خواب باباش و دیده اشک می ریزه می ناله امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم
صدای طبل و زنجیر می آید از خیابان غمی نشسته امشب به قلب پیر و جوان شعر کودکانه محرم صدای واحسینا پیچیده در هر کجا زنده شده دوباره خاطره ی کربلا گردیده یک عالمی در سوگ او سیه پوش مردم همه عزادار با اشک و غم هم آغوش آمد محرمُ باز صدای اشک و ناله روئیده در کربلا گل های سرخ لاله
کاربرگ ماه محرم