هدایت شده از یاسهاسبزخواهندشد ؛
امروز، بیست و پنج شهریور، من تویِ مترو و انگار که، هیچکس مهسا رو یادش نیست. کِی میخوای به حرم بودن جمهوری اسلامی ایمان بیاری ایرانی؟
امروز مارو بردن امامزاده صالح، اما نه اون امام زاده ای که شما میشناسید. به قولی امامزاده مناطق برخوردار😔😂.
رفتیم اونجا و با یه اقای روانشناس طور که در واقع یه آخوند بود ملاقات کردیم و درباره بعد معنوی حرف زدیم.
صحبت ها تا مقداری کمک کننده بود و خب واقعا دوست داشتم برنامه امروز رو.
این آقا اومد اولش مارو گول زد، حداقلش منو حانیه عین ابلها باورمون شده بود.
گفتن که من ذهن خونی بلدم و خب رو یه عدد توافق کنید، چنتا عدد به من بگید تا بگم کدومه.
نکته جالبش این بود که گفت دستاتون رو به هیچ عنوان مشت نکنید و کاری که ما میکردیم; ریحانه قشنگ دستتو مشت کن تا بهش الهام نشه.
خلاصه ما کلی احمق بازی در آوردیم این وسط و عین ساده ها گول خوردیم.
امروز واقعا خیلی خندیدیم و من این احساس جوونه که درونم زد کنار این دختر رو هر سری تجربه میکنم و خدای من.... هیچ کدوم شبیه قبلی نیست و تازس.
یه شکرگزاری جدا برای وجود این بچه کنارم امروز کردم🪴🤍.
بخش خوشمزه امروز هم هندونه بود، که خانوم بابایی ۳ تا تیکه بهم داد و من اینجور بودم که;✨✨✨😭
ناهارم جوجه دادن که خدا وکیلی خیلی خوشمزه بود جاتون خالی.
از نور زیبای اونجا هم برای عکاسی استفاده کردیم، بازی کردیم، دراز کشیدیم و از دیدن ابرای پنبه ای کمال لذت رو بردیم[ بیرون زیر درخت فرش پهن کرده بودیم]
یکی دیگر از قسمتهای مطلوب امروز برام صحبت با خانوم بابایی بود که خب، انگار چشمامو باز کرد که از خودم چی میخوام و هدفم از این زندگی سخت چیست.
و اره امروز از روزهای پر نعمت و زیبا واسم بود و شکر خدا، برای امروز شکرگزار و خوشحالم✨🤍.
#روز_نوشت #ماجراهایبنده
این روزا انقدر خسته میرسم خونه که وقتی ساعتو نگاه میکنم توقعم میره حداقل از ۱۰ گذشته باشه ولی نه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خدایی که در این نزدیکیست؛....