خیلی عجیبه میون این همه هاگیر واگیر باید به مسائل جدی تر تو زندگیمم فکر کنم، کی من انقدر بزرگ شدم؟
خب امروز رو داریم با برنامه جدید کاری، که قرارم نیس کلی فکرای الکی کنیم!!
هدایت شده از آنـٰہشࢪلیباموهاےرنگیپنگی ࣫͝
ریحونچه یِ عزیزم از خونهپیشولیا وایب خودِ [آنه] رو به من میده :)
سبز،خلاق،بسیاااردوستداشتنی،اصلِماجرا.
میدونی امروز بالاخره سر قولم با خودم موندم و تمام چیزی که باید رو انجام دادم، مثلا چادر پیرزنه رو کامل زدم، اما حالا نمیدونم این واقعا خوبه؟یا عادیه؟ و اینا همش برمیگرده به اون کمالگرایی اذیت کنندم.
یا مثلا اومدم آهنگ مورد علاقم از چارتار رو استوری کنم اما لحظه آخر یه که چی بزرگ تو ذهنم ایجاد شد و لغوشو زدم.
یا مثلا امروز از شدت فشار فکرای تو مغزم گریه کردم و لحظه آخر با خودم گفتم یعنی ارزششو داره تمام این کارایی که میکنم؟ یعنی اگر رها کنم زندگی بهتر نمیشه؟ یا نه بعدش تا لحظه ای که بمیرم خودمو برای از دست دادن این موقعیت و شجاع نبودن سرزنش خواهم کرد؟ و در آخر بازم به هیچ نتیجه ای نرسیدم.