به مامانجونم میگم منو میخواستین چیکار خب من اینجا بمونم دیگههه
میگه دیوونهس منم گفتم ولت کنه گوش نمیکنه
کلبهٔ پیتار;
فکر میکنین چیشد؟ اونایی که با ما اونجا بودن الان اومدن اینجا
ساعت دوازده آخه؟
اینا خواب ندارن؟(میدونم هیچکس الان نمیخوابه ولی یکم دیره برای مهمونی رفتن)
عزیزان عادتشونه
یک شب درمیون اینجان
(روزای زوج آقاجونم دیالیزه، جمعه میرن خونهی مامانش)