eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.6هزار عکس
16.1هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۱ مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد _اینا چین بابا فریاد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۲ با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که مادرش این کار را بکند او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد... خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند ارام ارام به هیئت نزدیک شد.... _بفرمایید مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهی به چایی‌های خوش رنگ انداخت ...بی‌اختیار نفس عمیقی کشید بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد جلوتر رفت کسی را نمی شناخت ...نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست ...کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت بلند شد و از هیئت دور شد.. _ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده... به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد _قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و با دستانش خودش را بغل کرد امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصله اش تنهایی سر رفته بود _ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان... اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دنیا با همه زرق و برقش بدون شما مثل ویرانه ایست! همان قدر بی روح وهمان قدر عذاب آور... ای کاش بیایید‌ تا دوباره حیات در رگهای خشکیده جهان جاری شود! https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
•﷽• گفتم: عاشقی را از که آموختی ، گفت: از آن شهید گمنامی که معشوق را ، حتی به قیمتِ از دست دادنِ هویت ، خریدار بود! :)))) 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ کسایی که میجنگن، زخمی هم‌ میشن! دیروز با ، امروز با ! شهدا وقتی تیر میخوردن‌ میگفتن فدایِ سرِ مهدیِ فاطمه... تویی که داری برایِ امام‌ زمانت‌ شب و روز کار‌ میکنی، وقتی مردم‌ با حرف‌هاشون‌ بهت‌ زخم‌ زدن، تو دلت‌ با خودت‌ بگو: "فدایِ سر مهدیِ فاطمه.." آقا خودش‌ بلده‌ زخمتُ درمون‌ کنه.. https://eitaa.com/piyroo
مراقب باشید. به شهدا تمسک کنید! بصیرتتون را بالا ببرید که ترکش نخورید. رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با اهل بیت(ع) یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها خط به خطی که تو فضای مجازی می نویسین رو همه شهدا می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار نیویورک و کاخ‌سفید پیش رفت... https://eitaa.com/piyroo
🦋حــجاب یـــعنے.. در ایــن بازار داغ دین فـروشے هنــوز در زنــــدگے ام خـــدایے هـــست🕊 ڪہ بـــراے او تیـــپ بزنــم https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️همسر شهید نقل می‌کنند: حفظ آبرو پیش خدا و ائمه خیلی برای آقا ابوالفضل مهم بود؛ می‌گفت دوست دارم با آبرو از این مأموریت بیام. خیلی به فکر تربیت بچه‌ها بود که صحیح تربیت شوند، به من توصیه می‌کرد آرام باشم و بچه‌ها را خوب تربیت کنم تا بچه‌ها در راه اسلام باشند. ▫️ابوالفضل بعد از شهادت حاج اصغر پاشاپور می‌گفت «چقدر قشنگ شهید شد! حتی جنازه هم ندارد و کاش من هم پیکر نداشته باشم.» گفتم اگر می‌خواهی شهید شوی، حرفی نیست اما باید پیکر داشته باشی ؛ چون وقتی پیکر شهیدی نمی‌آید، خانواده همچنان چشم‌انتظار می‌مانند. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
~🌸~ وصیت نامه شهید: آرزو دارم کـه دخــــترم فاطـــــــمه،‌ فاطـــــمی تـــــربیت شـــود✨💚 یعنی مدافع سرسخت ولایت👌 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
35.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 وداع مردم قدرشناس دهستان ملک با پیکر مطهر شهید امنیت مهدی مزرئی نوده 🕌 مسجد جامع روستای نوده ملک 🗓️ جمعه ۱۴۰۳/٢/۲۱ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲ با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که ماد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۳ _خانم با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند....چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن...اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت _چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت دوستانش شروع کردن به خندیدن مهیا با اخم گفت _مزاحم نشید و به طرف خروجی پارک حرکت کرد آن ها پشت سرش حرکت میکردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد... ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا میکرد نمی توانست از دست آنها خلاص شود مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن...هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند ... پسره فریاد و تهدید میکرد _بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت با پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید ...با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود و هیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن _سید ، شهاب ،شهاب.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت