eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۵۶ _مهیا بیدارشو مهیا چشمانش را باز کرد... اتوبوس خالی بو
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۵۷ _کجایی تو مهیا کنار سارا نشست _رفتم وضو بگیرم مریم مُهری به طرفش گرفت _نباید تنها میرفتی اونجا خیلی خلوته _تنها نرفتم با داداشت رفتم نرجس به طرفشان برگشت _با شهاب رفتی؟ _بله مشکلی هست؟ با صدای مکبر سر پا ایستادن مهیا آشنایی با نمازجماعت نداشت و فکر میکرد که با نماز فردا فرقی میکند دوست نداشت جلوی نرجس از مریم بپرسد...زیر چشمی به مریم نگاه میکرد و حرکاتش را تکرار میکرد بعد از نماز سر سفره نشستد... و در کنار بازیگوشی دخترا نهار را صرف کردند...بعد از نهار کنار مزار شهدا رفتند... بعد از خواندن فاتحه به بیرون مسجد رفتن ..به طرف راوی رفتند که داشت صحبت مـیکرد ...همه روی خاک کنار هم نشستند مهیا سرش را روی شانه ی مریم گذاشت 🎙آی شهدا دست ما رو بگیر …بی سیم هایی که شما میزدید و بی سیم هایی که ما الان میزنیم خیلی تفاوت داره... شرمنده ایم بخدا …همت همت مجنون.... حاجی صدای منو میشنوید... همت همت مجنون... مجنون جان به گوشم... حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر... محاصره تنگ تر شده … اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی….خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند...اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند….خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم.... ولی انگار دیگه اثری نداره …عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده....، بوی گناه می ده.... همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان....فکر نمیکنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم …. حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه.... ولی کو اخوی گوش شنوا…حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه…….همش میگیم برادر نگاهت برادر نگاهت ….کو اونایی که گوش میدن...حتی میان و به این نوشته های ماهم میخندن.... چه برسه به عملش..... حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه.... کمک میخوایم حاجی …….به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند...داری صدا رو…….همت همت مجنون…….حکایت ما الان اینه،ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته،.... کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم.... به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.... ولی بازم امیدمون به خودشونه. یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید... .بخدا پشیمون میشید..شهدا شرمنده... دستمون رو بگیرید مهیا قطره ی اشکی که بر روی گونه اش نشسته بود را پاک کرد..باخود میگفت که این همت کیه که این همه اسمش رو میگن...شانه های مریم میلرزیدن.... سرش را برداشت با بلند کردن سرش چشم هایش با چشم های شهاب گره خوردند چشم های شهاب سرخ شده بودن. شهاب زود چشم هایش را دزدید راوی صحبت هایش را تمام کرد... شهاب فراخوان داد که همه جمع بشن و،او بالای یک بلندی رفت _خواهرا لطفا گوش کنید زیارت همگی قبول باشه ..الان تا ساعت ۴ وقتتون آزاده... ساعت چهار همه باید سوار اتوبوس ها بشن .التماس دعا همه از هم متفرق شدن... مهیا مشغول عکس گرفتن شد ...با دیدن چند قایق در آب که سیم خاردار اطرافش را محاصره کرده به سمتش رفت که با صدای شهاب سرجایش ایستاد _خانم رضایی حواستونو جمع کنید نمیبینید زدن خطر انفجار مین _خب من باید برم یکم جلوتر میخوام عکس بگیرم _نمیشه اصلا مهیا اهمیتی نداد و به راهش ادامه داد شهاب هر چقدر صدایش کرد نایستاد شهاب ناچار بند کیفش را کشید _خانم رضایی لطفا، اونجا خطرناکه _ولی من این عکسارو لازم دارم شهاب استغفرا... زیر لب گفت _باشه دوربینو بدید براتون میگیرم _مین برا من خطر داره برا شما نداره _خانم رضایی لطفا دوربینو بدید مهیا دوربین را به شهاب داد ...شهاب آرام آرام جلو رفت مهیا داد زد _قشنگ عکس بگیرید سید... ‌👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ⇦سَـــــلٰام بـَــــر تــــُـو ↓↓↓ ⇇اِ؎ مُـــــولٌایے کہ؛ صــــٰـاحب تمـــٰــام عَـــــوٰالـــــم، هَستے۔۔۔ و أمـــــرت أمـــــر خـُــᰔــدٰا ، و دولَتـــــت دُولـــــت خــُـــدٰاســـت𔘓⇉ «السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْأَمْرِ...» أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸در فصل خطر امیر را گم نکنیم 🌿آن وسعت بی نظیر را گم نکنیم... 🌸تنها ره جنت از علی می گذرد 🌿ای همسفران غدیر را گم نکنیم... ✨هجدهم ذی الحجه سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصایت و ولایت مولا امیرالمومنین را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک میگوییم.🌿🌸 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
تا تویِ جمعِ جبهه چندتا مجرد میدید می‌گفت: برید ازدواج کنید زندگی فقط جنگ نیست باید یاد بگیرید برای جنگ‌هایِ بعدی سرباز تربیت کنید... ✌🏼 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 چآدرم راعاشقم ! میدانےچرا؟! چون‌امانت‌مادرم زهراست🕊🙃 همون‌چادرےڪه‌پشت‌دࢪسوخت اماازسرمادرم نیفتاد. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدانرا پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود ... _شهید سید علی طباطبایی 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
سعی کن، مدافع‌ قلبت‌ باشی از نفوذ‌ شیطان؛ شاید‌ سخت‌تر از‌ مدافع‌حرم‌ بودن مدافع‌ قلب‌ شدن‌ باشد..! 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⭕️تصویر منتشر شده از دفتر مقام معظم رهبری به مناسبت عید غدیر: غدیر در آثار اسلامی ما به «عبد الله الاکبر»، «يوم العهد المعهود» و «يوم الميثاق المأخوذ تعبیر شده است. این تعبیرات که نشان دهنده تأکید و اهتمامی خاص به این روز شریف است، خصوصیتش در مسأله ولایت است... تکلیف امت اسلامی در زمینه ی هدایت و حکومت در حادثه غدیر معین شده است ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۵۷ _کجایی تو مهیا کنار سارا نشست _رفتم وضو بگیرم مری
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۵۸ مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت...سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند...مریم کنار مهیا ایستاد..چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید به طرف مهیا برگشت _مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند... مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد...محسن به طرف دخترها آمد _چیزی شده خانم مهدوی _آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد.... مریم نالید _تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه مریم روی زمین نشست _الان چیکار کنیم مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمیشد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود ...به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی؟؟ مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را میجوید ..شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد _این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه _حالا که چیزی نشده شهاب میخواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید ...شهاب خنده اش را جمع کرد محسن به طرفش رفت _مرد مومن تو دیگه چرا؟؟ اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی _چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم... بعد بیایم پاکسازی کنیم دوربین را به طرف مهیا گرفت _خیلی ممنون خانم رضایی مریم به طرف مهیا برگشت _تو میدونستی میخواد بره اونور تا مهیا میخواست جواب بدهد ...شهاب گفت _نه نمیدونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن شهاب در دلش گفت بفرما دروغگو هم که شدی ... کم کم همه سوار اتوبوس شدند... شهاب مکان بعدی را پادگان محلاتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد که امشب آنجا مستقر می شوند ... مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بودند مریم هم خواب بود ..مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد _سید سید شهاب چشمانش را باز کرد و سرجایش نشست _بله بفرمایید _خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود _خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید مهیا سرجایش برگشت نگاهش را به بیرون دوخت... شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشتر در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت...نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند... دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند ...با ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت _سید رسیدیم _بیدارید شما؟؟ _بله _بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید _حتما مهیا خودش نمیدانست چرا اینقدر مودب شده بود ...همه دخترها رو بیدار کرد... پیاده شدند خادم‌ها برایشان اسپند دود کرده بودند...بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد ...دختره ها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود... و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن بودند نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند...مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا