💥نظر دکتر خیراندیش در مورد سردی یا بلغم ✳️ بلغم مایع سفید و لزجی هست که از بدن خارج نمیشه و وقتی زیاد بشه توی بدن رسوب میکنه و اندام های داخلی بدن رو کم کار و تنبل میکنه🥱🥱 ✳️ اول دچار مشکلات گوارشی میشه بعد شکمش بزرگ میشه و هیکلش بهم میخوره ، روز به روز بی انرژی‌تر میشه و دائما خسته است😟😟 ✳️ همچنین دچار و یبوست خلط پشت حلق وکبد چرب و مشکلات خواب و اعصاب میشه😔😔 ✳️ اگه درگیر این مشکلات هستی یعنی بلغمت زیاد شده و باید اصلاح مزاج بشی جهت اصلاح مزاج و دفع بلغم فرم زیر رو کامل کنید ✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍ https://formafzar.com/form/l7h5g https://formafzar.com/form/l7h5g https://formafzar.com/form/l7h5g

#سلام_امام_زمانم💚 دل من مال خودم نیست کفیلی دارد عشق در مکتب ما ‌شرح طویلی دارد... کوچ کرده خبری داده که بر می گردد او که در گوشه این دهکده ایلی دارد... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ‍‌#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

🌹شهـیدسـید مرتضی آویـنی: یـاران...! پای در راه نهـیم ڪہ این راه رفتنی اسـت و نه گفتنی.... #صبحتون_شهدایی🌷 ‍‌#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

گذر تک تک این ثانیه های عمرم به قدیمی شدن نوکریت می ارزد🕊️ #محرم🏴 #امام_حسین_ع ‌‍‌#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

#تلنگر⚠️ من هیأت و حسینیه را حسینیه نمی‌دانم مگر اینکه دلاورانی را برای نبرد با دشمن اسرایئلی فارغ‌التحصیل کند. در هیأتی که دغدغه مبارزه با اسرائیل نباشد [سیاسی نباشد] شمر هم سینه می‌زند. امام موسی صدر ‍‌#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

✨حُرّ هنگام توبه؛ لباس دشمنان حسین (ع) را در تن داشت... و حسین‌قبولش‌کرد... با هرشکلی میای بیا؛ولی مردونه بیا... #توبه #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

📸 نصب تصاویر روسای جمهور شهید در هیئت دولت 🔹️ تصاویر شهید محمدعلی رجایی و شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی روسای جمهور دولت های دوم و سیزدهم جمهوری اسلامی ایران، در محل برگزاری جلسات هیئت دولت نصب شد. #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

#چادرانہ🦋 خـدایا... از تو میخواهمـ✋🏻 چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ💚 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود... #زن_عفت_افتخار #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

#پنجشنبه_های_شهدایی 🌸سلام بر تمامی همسنگران ✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiid61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا با مطالب عالی 👇👇👇 #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

گفتم و بازم میگم حسینه ارباب من 🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی #محرم🏴 #آرزویم_کربلا #ارباب_فقط_حسین_ع #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

منافق‌ترین فرد تاریخ را بشناسید... تا به حال مثل چنین فردی ندیده‌اید👆 مرد هزار چهره‌ی واقعی!! #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

✍دلنوشته: یه‌ کنج‌ِ حَرم.. یه‌ چَفیه‌ مُتبرک و یِه‌ دل‌ عـاشق.. این‌ هَمون‌ حِـسیه، که آرزو دارم فقط یکبـار دیگه تَجربش‌ کُنم..🥺💔 #اللهم_الرزقنا_حرم #دلتنگِ_کربلا #دلبر_عراقیه_من #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

✍دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی: هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان می‌افتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر می‌کند. بدنم به رعشه می‌افتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم. #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

می‌گفت‌ که.. عَظِمَت‌ِ نوکریِ ،دَرخونه ی امـٰام‌حٌسِـین‌ رو،زمانی میفهمی.. که شَبِ‌ اَوَّل‌ِ قبـر، وقتــی زَبـونِت‌ بَنداومَـده... یه وَقت‌ میبینی یه صِدایی میاد، میگه نترس‌،مَـن‌ هَستَم.. #امام_حسینم #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

قبر مطهر شهید آرمان علی وردی تهران بهشت زهرا ارسالی کاربران کانال #سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo

💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۱ مهیا از شنیدن این حرف، دلش به درد آمد... _یعنی چی جاموندید؟! شهاب، نگاهی به عکس انداخت.... مهیا احساس میکرد، که شهاب درگذشته سیر می کند... _این عملیات، به عهده ما دو تا بود،نقشه لو رفته بود... محاصره شده بودیم... اوضاع خیلی بد بود...مهماتمون هم روبه اتمام بودند... مسعود هم با یکی از بچه ها مجروح شده بودند! شهاب نفس عمیقی کشید....مهیا احساس می کرد، شهاب از یادآوری آن روز عذاب می کشید! _میخواستم اول اون رو از اونجا دور کنم، اما قبول نکرد. گفت: اول بچه ها... بعد از اینکه یکی از بچه ها رو از اونجا دور کردم تا برگشتم که مسعود رو هم بیارم، اونجا دست دشمن افتاده بود.... مهیا، دستش را جلوی دهانش گرفت؛ و قطره ی اشکی، از چشمانش، بر گونه اش سرازیر شد. _یعنی اون... _بله! پیکرش هنوز برنگشته! شهاب عکس کوچکی از یک پسر بچه را از گوشه ی قاب عکس برداشت. _اینم امیر علی پسرش... مهیا نالید: _متاهل بود؟! شهاب سری تکان داد. _وای خدای من... مهیا روی صندلی، کنار میز کار شهاب، نشست.شهاب، دستی به صورتش کشید....بیش از حد، کنار مهیا مانده بود. نباید پیشش می ماند و با او آنقدر حرف می زد. خودش هم نمی دانست چرا این حرف ها را به مهیا می گفت؟؟! دستی به صورتش کشید...و از جایش بلند شد. _من دیگه برم، که شما راحت باشید. شهاب به سمت در رفت، که با صدای مهیا ایستاد. _ببخشید... نمیخواستم با یادآوری گذشته، ناراحت بشید. _نه... نه... مشکلی نیست! شهاب از اتاق خارج شد. مهیا هم، با مرتب کردن چادرش، از اتاق خارج شد. از پله ها پایین آمد.مهمان ها رفته بودند....مهیا با کمک سارا وسایل پذیرایی را جمع کردند. _نمیخواهی بپرسی که جوابم چی بود؟! مهیا، به مریم نگاهی انداخت. _به نظرت با این قیافه ی ضایعی که تو داری، من نمیدونم جوابت چیه؟! _خیلی بدی مهیا... مهیا و سارا شروع به خندیدن کردند. _والا... دروغ که نگفتم. مهیا برای پرسیدن سوالش دو دل بود. اما، باید می پرسید. _مریم، عموت برا چی اون حرف رو زد؟! _میدونم ناراحت شدی، شرمندتم. _بحث این نیست، فقط شوکه شدم. چون اصلا جای مناسبی برای گفتن اون حرف نبود. مریم روی صندلی نشست.... _زن عموم، یه داداش داره که پارسال اومد خواستگاری من! من قبول نکردم. نه اینکه من توقعم زیاده؛ نه. ولی اون اصلا هم عقیده ی من نبود. اصلا همه چیز ما باهم متفاوت بود. شهاب هم، با این وصلت مخالف بود.منم که جوابم، از اول نه بود. از اون روز به بعد عموم و زن عموم، سعی در به هم زدن مراسم خواستگاری من میکنند. مهیا، نفس عمیقی کشید.... باورش نمی شد، عموی مریم به جای اینکه طرفداری دختر برادرش را بکند؛ علیه او عمل می کرد. کارهایشان تمام شد. مهیا با همه خداحافظی کرد و به طرف خانه شان راه افتاد.موبایلش را روشن کرد، و آیفون را زد. ـــ کیه؟! ـــ منم! در با صدای تیکی باز شد. همزمان صدای پیامک موبایل مهیا بلند شد. پیام را باز کرد. _سلام! مهرانم. فردا به این آدرس بیا... تا جزوه ات رو بهت بدم. ممنون شبت خوش! مهیا هم باشه ای برایش ارسال کرد. و از پله ها بالا رفت... 👈 #ادامه_دارد.... رمان #جانم_میرود ✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟