eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سالروز شهادت شهید تفحص «سیدامیر تشت زرین » گرامی باد 📝فرازی از وصیت نامه شهید «تشت زرین» 🍃وصیت می‌کنم به تدبر در خطبه حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی و خطبه اول و شقشقیه مولانا امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه.... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
『♡』 شکر خدا که نام علی در اذان ماست ... ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست ... علی💚 عبادت مختص شیعه است ... این اسم اعظم است که ورد زبان ماست .. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊 "من سيد نيستم، ولم كنيد" كه مي شد خيلي ها عــزا مي گرفتند. لابد مي پرسيد چرا؟ به همين سادگي كه ،چند تا از بچه ها با هم قرار مي گذاشتند كه به يكي بگويند سيد... البته كار كه به همين جا ختم نمي شد. ايستاده بوديم بيرون چادر كه يكدفعه مي ديديم چند نفر دارند دنبال يكي از برادرها مي دونــد، هي مي گويند: «وايسا سيدعلي كاريت نداريم.» و او مرتب قسم مي خورد كه: «من سيدعلي نيستم، ولــم كنيد. تا بالاخره مي گرفتندش و مي پريدند به سر و كله اش و به بهانه بوسيدن، آش و لاشش مي كردند و بعد هم هر چي داشت، از انگشتر و تسبيح و پول و مهر نماز، تا چفيه و حتي گاهي لباس، همه را مي گرفتند و از تنش به بهانه متبرك بودن بيرون مي آوردند. جالب اينكه به قدري جدي مي گفتند: «سيد» كه خود شخص هم بعد كه ولش مي كردند، شك مي كرد و مي گفت: «راستي راستي نكند ما سيد هستيــم و خودمان خبر نداريـــم!» گاهي هم كسي پا پيش مي گذاشت و ضمانتش را مي كرد كه: «قول مي ده وقتي آمد تو چادر، عيدي بچه ها يادش نرود؛ ولو شده با يك سكه 20 ريالي» و او مي آمد، سكه را مي داد و غر مي زد كه: «عجب گيري افتاديم ها! بابا ما به كي بگيم كه سيد نيستيم»😂😂 📚 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔴آنروز که ابوبکر رای آورد ، علی (عليه السلام) شکست نخورد ، مردم سرنوشت خود را به تباهی سپردند... 🔸آنروز که عمر بر مسند خلافت نشست ، علی (ع) کوچک نشد ، مردم اشتباهشان را تَکرار کردند... 🔹آنروز که شورای شش نفره ، عثمان را بر علی (ع) ترجیح داد و به مردم القا كرده بودند ريشه مشكلات علي است و اگر نباشد نه جنگي اتفاق مي افتند و نه خوني ريخته ميشود،و جاي شهيد و جلاد عوض شد! خواص براي از بين نرفتن منافع خود به مردم خیانت کردند و باز علي(ع) ضرر نكرد و مردم چوب نفهمي خود را خوردند 🔸ولی آنروز که علی (ع) به خواست مردم بر مسند خلافت نشست ، خود را پیروز نمی دانست بلکه مسئول می دانست... فقط همين روز بود كه مردم پیروز شدند.... 🔹آنروز هم که شمشیر اشقی الاشقیا فرق علی (ع) را شکافت ، باز هم علی (ع) شکست نخورد. که فرمود: "فزت و رب الکعبه" و این بزرگترین پیروزیست که رستگار شوی... ولی آنروز باز هم مردم شکست خوردند و ضرر كردند... 🔸و آنروز که در کربلا .......... 🔸و ريشه گرفتاري ها ، تمام آن روزهایی است که مردم شکست خوردند نفهمیدند که شکست خورده اند و بر طبل شادی کوبیدند... 👌🏻و این قصه شکست مردم چیز عجیبی نیست ، که تاریخ همچنان ادامه دارد.... ❤️آقا تنها نیست❤️ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃کانال تا ساعت5 هیچ گونه پستی قرار نمیگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و نحوه تشخیص دوقلوها شهيد بزرگوار مرادی و برادرش دوقلو بودند. دوقلوي کاملا شبیه به هم مادر بزرگوار شهید دو برادر را به نامهای سعید و حمید نامگذاری کردند چند روز بعد که به دیدارشان رفتم فرمودند حميد و سعيد را تشخيص میدهی گفتم این حمید است و این سعید تعجب کردند. برایشان سوال بود که من چطور این دو را از هم تشخیص می دهم وقتی حميد شربت نوشید این راز را گفتم : دقلوها را بغل کردم در گوششان اذان بگويم نوری در بالای ابروی آقا ديدم و تا زمان شهادتش هیچگاه او را اشتباه صدا نزدم ؛ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت بیست و پنجم: زندان تک نفره بصره بالاخره بعد از چند جابجایی و تحمل سختیای مختلف به بصره رسیدیم. آیفا در مقر سپاه هفتم عراق توقف کرد. همون سپاهی که جلادی خوناشام بنام سپهبد ماهر عبدالرشید اونو فرماندهی می کرد. هوا تاریک شده بود. همان دو سرباز، دست و پاهامو گرفتن و مثل یه کیسه گچ انداختن پایین و از بخت بَد با پای زخمی ام خوردم زمین. هر بار مرگ رو با چشمام میدیدم و از خدا تقاضا میکردم خلاصم کنه. دیگه زندگی رو دوست نداشتم و مرگ برام شیرین تر شده بود. از خدا متضرعانه می خواستم زودتر به شهادت برسم. بعد از دقایقی اومدن، دست و چشمامو باز کردن و مثل قاتلی که ببرنش پای چوبه اعدام، کتفامو گرفتن و با هُل، کتک و تحقیر به اتاقی با دری قلعه مانند بردن و پرتم کردن داخل و بعنوان حسن ختام و خداحافظی دو سه لگد به پشت و پهلوام کوبیدن و در رو بستن و رفتن. وقتی مطمئن شدم در بسته شده و فعلا کسی نیست. نگاهی به در و دیوار اتاق کردم. فهمیدم این اتاق بازداشتگاه موقت اسرای ایرانیه و آثارِ خونی که روی دیوارا مونده بود ، خون هموطنای منه. گوشه اتاق یک توالت وجود داشت. خدا خدا می کردم آب داشته باشه. خودمو کشوندم سمت توالت. یه شیر آب داخلش بود. شیرو وا کردم خوشبختانه آب داشت. دست و صورتمو شستم و با کف دست سیر آب خوردم. تو اون شرایط یه شیر آب از گنج قارون برام با ارزشتر بود. به محضِ خوردن آب از زخمام خونابه جاری شد ، می دونستم آب برام ضرر داره اما اصلا برام مهم نبود. تو سه شبانه روز گذشته غیر از اون قمقمه آب تو خط مقدم آبی نخورده بودم. نمازمو نشسته خوندم و مضطرب و منتظر ، چشم به در دوخته بودم که در ادامه چه خواهد شد! شب نهم بهمن سال ۶۵ وارد زندان تک نفره ی بصره شدم و تا شب دوازدهم بهمن تنها بودم و در حالیکه ایران غرق شادی جشنای دهه فجر و سالروز ورود امام خمینی به وطن بود ، من با تنهایی خودم می سوختم و می ساختم. کف اتاق مانند یخچال سرد بود. از شدت سرما کلافه شده بودم و به گوشه ای از اتاق پناه بردم و خودمو مچاله کردم که کمتر از سرما اذیت بشم. نه خبری از لباسِ گرم بود و نه از زیر انداز و غذا و بیمارستان. بعد از ساعاتی که سر درگریبان در افکار و سرنوشتِ خودم غوطه ور بودم و از دردِ زخمام به خودم می پیچیدم ، با سر و صدای زیاد در بزرگ و قلعه مانندِ اتاق باز شد و کشان کشان منو از اتاق بردن بیرون و با کتک و پس گردنی انداختن داخل یه اتاق که کفِش موزائیک بود و همه جای در و دیوارش خونمالی بود و مشخص بود اتاق شکنجه اس و اسرای قبلی رو تو این اتاق کتک کاری و شکنجه کرده بودن. خاطرات طلبه آزاده، رحمان سلطانی ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا