eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
❤سلام ‌بر تو‌ ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیلها رنگ می بازد؛ سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت... 🌼 🏴 https://eitaa.com/piyroo
❣بسم رب الشهدا ❣ ✨❤️ شهدا چه می گفتند ؛ ❣ شما ای انسان ها خودرا از بند هوی هوس رها کنید و به جمع عاشقان بپیوندید زیرا زندگی بدون عشق به الله نابود شدن است و انسان عاشق این جهان را به مانند دخمه ای تنگ وتاریک می داند وزمانی که از این حهان هجرت می کند خود را رهاشده می یابد 💌 شهید حشمت الله قلی 🌷 باشد 🏴 https://eitaa.com/piyroo
یک خرمشهری زخم جنگ همچنان بر پیکر خرمشهر !! خانواده ‌هایی که مثل محمد در خانه ‌های خمپاره‌ خورده از زمان جنگ زندگی می‌کنند ، کم نیستند ! اینجا زندگی خیلی سخت است. با اینکه بندرگاه داریم و همه فکر می‌کنند کار زیاد است اما به بومی ‌ها کار نمی‌دهند !! هیچ وقت یادم نمی‌رود چطور بچه ‌هایم را از این شهر به آن شهر و برای فرار از جنگ به دندان می‌کشیدم...... 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد❣ 🍃حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت می‌رسی، محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟ حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت می‌كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه‌ات دادن و تو خواسته‌های اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران می‌كنند و به شهادت می‌رسی🍃 🌴سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲ و در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند🌴 🌷شهید محسن نورانی🌺 🏴 https://eitaa.com/piyroo
نصیحتی به دوستان پس گوش کنید. ای دوستان بدانید که زندگی نه شیرین است و نه مرگ آنقدر تلخ، که انسان شرافت و وجدان خود را به خاطر آن بفروش برساند شهید علیرضا پژمان/ بیست و پنجم تیر 1350، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش اسکندر و مادرش روح انگیز نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار وظیفه بود. دهم خرداد 1370، در شهرک کوخانه بانه توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده عماد شهرستان رباط کریم به خاک سپردند. https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
نصیحتی به دوستان پس گوش کنید. ای دوستان بدانید که زندگی نه شیرین است و نه مرگ آنقدر تلخ، که انسان شر
گفتنی ها و نوشتنی هایی از زبان شهید علیرضا پژومان آنگاهان که به دنیا آمدم همه می خندیدند و من می گرییدم، پس باید که آنگونه باشم که در وقت مرگم همه بگریند و من بخندم. اسم: گمنام شهرت: آواره شغل: عاشقی جرم: جوانی محل تولد: غم آباد محکوم: به زندگی مدت: پیش از سی سال نام پدر: دریای غم نام مادر: سلطان غم شمع سوزان توام اینگونه خاموشم نکن از کنارت می روم اما فراموشم نکن اگر روزی مادر ترا کردم فراموش بدان شمع وجودم گشته خاموش بسوزد آن که خدمت را به پا کرد تمام مادران را چشم به راه کرد از روی تو من همیشه گلشن بودم مادر وز دیدن تو، دو دیده روشن بودم مادر فکر کردم که خدمت دو سال است ندانستم که عمر یک جوان است حاصل از عمر به نادانی گذشت آنچه باقی ماند آنهم به سربازی گذشت در غریبی ناله کردم کسی یادم نکرد در قفس بودم و صیاد آزادم نکرد آنقدر رنج کشیدم ز جهان سیر شدم صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم بیا مادر بکن شیرت حلالم به سربازی می روم شاید نیایم از اون روزی که سربازی بنا شد ستم بر ما نشد، بر مادرا شد خداوندا کی سربازی بنا کرد تموم مادرا رو چشم به راه کرد چرا مادر مرا بیست ساله کردی به این شهر خراب آواره کردی نصیحتی به دوستان پس گوش کنید. ای دوستان بدانید که زندگی نه شیرین است و نه مرگ آنقدر تلخ، که انسان شرافت و وجدان خود را به خاطر آن بفروش برساند دلم دور است و احوالش ندونم کسی خواهم که پیغامش رسونم خداوندا ز مرگم مهلتی ده که دیداری به دیدارش رسونم تقدیم به مادر عزیزم تو آنی و من اینجا بی قرارم دل صبوری تو داری من ندارم به قربان دل صبور تو گردم کبوتر می شوم دورت می گردم https://eitaa.com/piyroo
بابـاے شهیدم بوسیدنت که هیچ بغل کردنت که هیچ حتے تو را نشد که دلے سیر بو ڪنم وحالا چہ آرام دردل خاڪ خوابیده‌اے اولین 🏴 https://eitaa.com/piyroo
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🔴 که فقط اش برگشت ♨️هوا گرم است و قبل از عملیات تعدادی از بچه ها می روند و کلاه های پارچه ای تهیه میکنند و مشخصاتشون را زیر لبه های کلاه مینویسند.🎋 🔸مرحله دوم است و دشمن تلاش میکند با پاتک سنگین بچه ها را عقب براند.💥 🔹این وسط بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند. کار به جایی میرسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله تانک شلیک میکند.🔥 🔸بعضی از بچه ها به وسیله گلوله مستقیم تانک به شهادت میرسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی میماند و قابل شناسایی نیست .🌹🕊 🔹بچه ها به عقب برمیگردند و غروب میشود ولی خبری از شهید عبدالحسین نیست .😔 🔸شب بچه ها برای بازپس گیری مواضع و انتقال پیکر شهدا میروند اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا میشود فقط یک است.🕊🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
#پوستر 🌿 #نماز_اول_وقت 🌼 #التماس_دعای_فرج https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📃 بایڪے ازرفقایش براے خریدنان بہ سمت نانوایی محلہ میرفتنـدکہ چندنفراراذل و اوباش بہ نانوایے حملہ ڪردندوباکتڪ زدن شاطرمیخواهندداخل راخالے ڪننـــ😱ـــد. ترس ووحشت عجیبے بیڹ مردم افتاده بود.😥 ڪسے جرات نداشت،ڪارے کنـد. محمدرضاسریع خودراوارد معرڪہ کردتامانع شـود.🙅‍♀️♂ امایکے ازاراذل شیشہ نوشابہ خالے کہ آنجابودرابہ میزڪوبیده وباته بطرے شکستہ بہ اوحملہ میکنـد. پشت گردنش میشکافد،زخمے بہ عمق یڪ بندانگشت . خلاصہ سروگردنش بیش ازهجده بخیہ خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بودکہ میخواست امربہ معروف ڪندوجانش راهم بہ خطرانداخت.•_• 🏴 https://eitaa.com/piyroo
توجهت به هر چه باشد قیمت تو همان است ... اگر توجهت به خدا و خوبان باشد قیمتی می‌شوی ... حواس تو به هر ڪه رفت تو همانی ... «حاج اسماعیل دولابی (ره)» آی شهدا ...🕊 دلای ما تنگه براتون 🏴 https://eitaa.com/piyroo
#شهید_نگهداررفیعی نگهدار یکم آبان 1346، در روستای وردنجان از توابع شهرستان شهرکرد به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم بهمن 1365 با سمت فرمانده در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. فرازي از وصيت نامه شهيد امروز وظيفه ی ماحفظ اسلام است وحفظ شعور اسلام برهمه ما واجب است امروزاسلام دردست ماست وماايم که بايد اين امانت الهی را تاکنون برای بدست آوردن اوجوانها داده ايم حفظ کنيم... پدرجان اميدوارم که مرگ من توراناراحت نکند وآری درست است که توپدری ومن فرزند هستم وعلاقه پدر هم به فرزند خيلی زياد است اما بايد به ياد صحنه کربلای حسين به افتيد وآن روزپرخاطره ومصيبت ديده را ياد بياوريد که درراه خد،دادن فرزند بسی ارزشی والايی دارد اميدوارم که بامرگ من روحيه والايی همچون پدران شهدا بدست آوريد... مادرجان می دانم که مرگم برای تو غير قابل تحمل است ولی تحمل کن چون برای رضای خداست وخدا هم صبر واجر رابه شما خواهد داد اززحماتی که برايم کشيدی وشبانه تابه صبح بيداری کشيدی ازتو حلاليت می طلبم.. https://eitaa.com/piyroo
شهید "محمود رفیعی میاندشتی" متولد 20 دی ماه سال 1361 در شهرستان بوئین و میاندشت از توابع شهرستان فریدن بود. این شهید گرانقدر دوران کودکی و نوجوانی خود را در خانواده ای مذهبی و ولایی در همان دیار سپری کرد. وی در تاریخ 15 شهریور 1379 پس از گذراندن تحصیلات متوسطه مفتخر به پوشیدن لباس سبز ناجا شد و قدم در این راه پر فراز و نشیب گذاشت. شهید رفیعی در طی دوران خدمت خود، در سال های 1380 تا 1389 در فرماندهی انتظامی استان های سیستان و بلوچستان، هنگ میرجاوه پاسگاه مرزی میله 100، خراسان رضوی، چهارمحال و بختیاری، فرماندهی مرزبانی ناجا و از سال 1389 تا زمان شهادت در پلیس مبارزه با مواد مخدر فرماندهی انتظامی استان اصفهان و در قسمت های مختلف مشغول به خدمت بوده است. روز چهارشنبه 16 آبان ماه 1397 در پی دستگیری دو متهم سابقه دار در توزیع مواد مخدر که با مقادیری انواع مواد مخدر دستگیر شده بودند، ستوانیکم رفیعی پس از انجام مراحل قانونی بنابر حکم قاضی کشیک دادگاه برای تحویل متهمان به زندان اقدام می کند اما ناگهان در ساعت 18 و 30 دقیقه همان روز که مصادف با سالروز رحلت حضرت رسول(ص) و شب شهادت امام رضا(ع) بود در محل پل یزدآباد در درگیری مسلحانه با همدستان متهمان که برای فراری دادن آنها آمده بودند به درجه رفیع شهادت نائل و به آسمان ها رفت. بلافاصله ساعاتی بعد از این اقدام ناجوانمردانه، تیم هایی از پلیس مبارزه با مواد مخدر و پلیس آگاهی برای یافتن عاملان این جنایت به جست و جو پرداختند و همان شب عاملان به شهادت رساندن این افسر وظیفه شناس را دستگیر کردند. https://eitaa.com/piyroo
سردارشهید اسماعیل فرجوانی https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
سردارشهید اسماعیل فرجوانی https://eitaa.com/piyroo
طلوع فجر ششم آبان ماه سال 1341 در خانواده ای مؤمن و متعهد طلوع کرد. کودکیی را با تحصیل و انس با قرآن و جلسات مذهبی در کنار خانواده گذراند. وجود همسایگانی عالم و روحانی در پرورش روحی و معنوی اش تأثیر بسزایی داشت. در کنار تحصیل برای خود درآمدی از کار در کارگاه نجاری داشت که روح استقلال و اتکال به خداوند را در او پرورش می داد. سالهای تحصیلی متوسطه همراه با اوج گیری قیام اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) بود که او را به صحنه ی مبارزه کشاند و با پخش اعلامیه های امام (ره) و نوارهای مذهبی در خیل خروشان انقلاب اسلامی وارد گردید. هجوم ساواک و فرار او به همراه کتاب های مذهبی اولین درگیری مستقیم او بود. شهادت شهید صالح شوشتری، قبل از انقلاب بارقه ای فروزان از شجاعت و شهامت را در دلش زنده کرد. با پیروزی انقلاب به کردستان اعزام شد و دوشادوش دیگر پاسداران به مبارزه با اشرار و ضد انقلاب پرداخت. از اقدامات دیگر این شهید بزرگوار عبارت است از: - با آغاز جنگ تحمیلی و حضور او و برادرش در جبهه ها و حضور مادر، پدر و خواهرش در پشت جبهه - ازدواج در سال 1360 در روز ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار - حضور در خرمشهر و دفاع مقدس از این شهر به همراه همرزمانش - حضور در عملیات های گوناگون از شکست حصر آبادان گرفته تا کربلای 4 که حماسه های بی نظیری در گردان کربلا به فرماندهی حاج اسماعیل کسب کرد که خود سندی پر افتخار برای مردم خوزستان است. - فرماندهی گردان کربلا و ابراز شهامت ها و شجاعت های بسیار در اکثر عملیات ها - هشت مرتبه مجروحیت تا شهادت - قطع دست راست در عملیات بدر - غروب غمگین عملیات کربلای 4 در دی ماه سال 1365 و شهادت آن اسطوره ی قهرمان سپاه حضرت روح الله در حالی که آن عزیز با همه وجود سعی در جمع آوری نیروها و کاهش تلفات داشت، مورد اصابت تیر دشمن قرار رفت و پیکر مطهرش در آن سوی آب ها باقی ماند ولی نام و یادش همیشه سبز و جاوید است. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 ارادت شهید مصطفی صدرزاده به (ع) و عنایت حضرت ابوالفضل(ع) به شهید 🌺 مادر شهید: 🍃 یکی از این اتفاقات پرت شدن ایشان از طبقه دوم خانه در سن بود که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد.❗️ 🌷تا اینکه در سن حدود بود که من و دیگر فرزندانم به اتفاق هم در خانه پدری طبق روال هر سال در دهه اول که تکیه عزای امام حسین(ع) برپا می شد 🏴، برای شرکت در روضه پدر حضور داشتیم. ▪️در روز حسینی پسرم در هنگامه ظهر گفت که می خواهد در کوچه بازی کنند که به ناگاه منجر به تصادف با یک موتور سیکلت می شود.😰 وقتی که خبر این حادثه را برایم آوردند، گفتند که منجز به مرگ او شده است و در همان حین که حالی بد داشتم در حالت نشسته، چشمم به کتیبه ای که یا ابوالفضل العباس(ع) بود،😭😭 افتاد و همین که چشمانم غرق در این نام بود از او خواستم که او را نگه دارد تا سربازش کنم.😭😭 حدود ۱۰ دقیقه به اذان بود این اتفاق افتاد و در همان حین او را در آغوش کشیدم در حالی که سر و روی او بود😔 و او هم بر اثر تصادف آسیب دیده بود ناگهان چشمان خود را باز کرد و گفت حالم خوب است. ‼️ 🍃وقتی که زمان شهادت ایشان را از دوستانشان سئوال کردم گفتند در همان نزدیکی مصادف با حسینی و با و در حال و به درجه والای شهادت نائل آمدند✨🕊 حو خوشحال شدم از اینکه حضرت ابوالفضل(ع) من را قابل دانست و به زیبایی فرزندم را خریداری کرد.😭😭😭 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت هشتاد و پنجم: عزت نفس در عین نیاز بعد از حدود دو ماه از آغاز اسارت، برای خالی نبودن عریضه مقداری پرتقال کوچک و نیمه پلاسیده اوردن و با هزار منت بین بچه ها تقسیم کردن. می گفتن شما دشمن ما هستید و با ما جنگیدید ولی ما به شما رسیدگی می کنیم و برای شما غذا و میوه می آوریم و اینجوری منت گذاشتن های سخیف شیوه همیشگی اونا بود، خصوصاً در اوقاتی که دو سه ماه یه بار، دونه ای میوه میدادن ، این قضیه تکرار می شد. حتی بعضی وقتا می پرسیدن اصلا شما تو ایران از اینجور میوه ها خوردین؟ بچه ها همه سرشون رو پایین مینداختن و شروع می کردن خندیدن . وقتی متوجه می شدن کسی داره می خنده بشدت عصبانی می شدن و داد میزدن " لیش تضحک قشمر " یعنی مسخره چرا می خندی؟ و بلندش می کردن و چن تا سیلی آبدار می زدند تو صورتش. حالا برای اولین بار پرتقال اورده بودن و علیرغم اینکه کوچیک و پلاسیده بودن ولی بدن بچه ها بشدت نیازمند اینگونه مواد غذایی بود. با یکی از بسیجی ها بنام علی عاشورای هم غذا بودم . بعد از تقسیم به من گفت: یه دونه پرتقال بیشتر به من رسیده. چکارش کنم؟ گفتم شاید مسئول تقسیم اشتباه کرده و به یکی نرسه. معمولا عراقیا با دقت و وسواس می شمردن و مواظب بودن حتی یکی اضافه داده نشه. از مسئول تقسیم پرسیدیم گفت همه گرفتن و کم نیومده. گفت حالا چکار کنم به کی بدم؟ گفتم ببین علی آقا درسته حق کسی نیست و اضافه اومده ولی بهتره به یکی از مجروحا بدی. شما الحمدلله سالمی و بدنت کمتر احتیاج داره. ایشونم بلافاصله بلند شد و پرتقال اضافه رو به یکی از مجروحا داد. شاید کسی فک کنه که حالا یه دونه پرتقال فسقلی مگه چه اهمیتی داره؟ بله در شرایط وفور نعمت چیزی نیست و اهمیت خاصی نداره ،‌ ولی اگه شرایط اونجا رو در نظر بگیریم و اینکه بعد از چند ماه پرتقالی دست اسیری رسیده که اگه پای آبروی ایرانی در میون نبود از شدّت گرسنگی حتی پوستش رو هم میخوردیم، اون وقت می فهمیم واقعا عزت نفس بالایی میخاد که در چنین شرایطی از اون بگذری و به دیگری ببخشی و تازه از اینم بالاتر داشتیم افرادی رو که همون سهمیه خودشون رو هم نمی خوردن و به مریضا میدادن. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت هشتاد و ششم هوس خوردن علف پنج شش ماه از اسارت گذشته بود و هنوز یه وعده سیر غذا نخورده بودیم و روزی نبود که شدیدا گرسنه نباشیم. گرسنگی بشدت آزارمون می داد . همه سهمیه صمون و غذای ما به اندازه یک سومِ نیاز یه نفر بود. یعنی اگه سهمیه سه نفر رو به یکی می دادن تازه اون فرد شاید سیر میشد. شکممون به پشتمون چسبیده بود و مثل قحطی زدگان اتیوپی براحتی تموم دنده هامون قابل شمارش بود. یه روز تو صف دستشویی بودم که چشمم خورد به مقداری علف تازه که در کناره دیوار بیرونی توالت روییده بود. آنقدر گرسنگی آزارم میداد که اگه اجازه داشتم و عراقی ها اونجا نبودن، می رفتم یه دسته از اونا رو میکندم و می خوردم. فکر و حسرت خوردن علف از خوشی نبود. تعدادی از بچه ها سهمیه روزانه نان(صمون) رو تو یه وعده میخوردن و دو وعده دیگه گرسنگی میکشیدن. تو این مضیقه و گرسنگی مفرط عده قابل توجهی از بچه ها بخشی از سهمیه اندک نان و غذای روزانه و سهمیه میوه چن ماه یه بارشون رو به مریضا و مجروحا میدادن که بتونن دوام بیارن و تلف نشن. ادامه دارد ⏪ 🏴 https://eitaa.com/piyroo