فعالیت امروز کانال، متبرک به نام شهید
#حمیدباکری🦋✨
محل تولد: آذربایجان غربی
تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۹/۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶
محل شهادت: جزیره مجنون
وضعیت تاهل: متاهل (دارای ۲فرزند👨👩👧👦)
مزار: مفـقـود الاثـر
♡ا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سالروز شهادت جانسوز سپهر دانش و بینش،
پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت
امام محمد باقر علیه السلام
بر رهروان صدیق و دلدادگان آن حضرت تسلیت عرض میشود
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشام پر از اشکِ
دلم مسافر شد
عالم عزادارِ
امامِ باقر شد...
🏴شهادت_امام محمد باقر (ع) تسلیت باد
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹
/.آدمی که میخواد #شهید بشه این همه لباس میخواد چیکار! ؟ من حبیبم💔
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی🌹
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سال پیش پسرم بیماری خروسک گرفت وسه چهار روز متوالی تب داشت یکی دو ساعت با استامینوفن قطع میشد ودوباره تبش بالا میرفت 😔
طبق عادت هرشبم که زندگی ونحوه ی شهادت یک شهید مدافع حرم رو میخونم با شهید امیر سیاووشی آشنا شدم که ایشون فرموده بودند خیلی دلشون میخواست که ای کاش هر روز زیارت عاشورا میخوندند👌
روبه عکس شهید گفتم داداش سیاووش من خسته ام چند شبه نخوابیدم شما حال امیر منو خوب کن وتبش قطع بشه منم قول میدم یه هفته زیارت عاشورا باصد لعن وصد صلوات به نیابت ازشمابخونم وبعد پسرمو بهشون سپردم وخوابیدم ❗️صبح دیگه خبری ازتب نبود ودو سه روز بعدم حالش خوب خوب شد😍 الان یکسال ودوسه ماهه که من هرشب به نیابت از ایشون صلوات میفرستم، روحشون شاد خداکنه شرمنده ی شهدا نشیم💔
#شهید_مدافع حرم
🌹شهید_امیر سیاوشی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔹حکایت یک جمله ناب ۳۲ روز قبل از شهادت
✍چند هفته بعد از شهادتش، یکی از همسنگرهایش جملهای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست.» جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، پس سلام بر شهادت.
چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: «این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود.» حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود.
🌹شهید_محمودرضا_بیضایی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨ارادت خاصی به #حضرت_عباس داشت. میگفت : «لطف ایشان یک جور دیگری شامل حال من شده است.»
🍃وقتی شعار #کلنا_عباسک_یازینب را برای اولین بار شنید، گفت : «خیلی شعار زیباییه، ولی ایشان کجا و ما کجا؟ ما خاک کف پای حضرت هم نیستیم.»
💔دوستانش خیلی دوست داشتند سربندش را ببینند. وقت ملاقات در معراجالشهدا روی سربندش حک شده بود السلام علیک یا ابالفضل العباس...😭
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
برادران و خواهران، من الان در لباس دامادیم هستم و آن قدر خوشحالم که تا این جا خدا دستم را گرفته و به جبهه آورده و شب شهادت من مثل شب عروسیم است. 😍
آیا شما شب عروسی بر من گریه و زاری می کنید؟❗️
من این راه را که راه انبیاء الهی، راه سرور شهیدان حسین(ع) است را آگاهانه انتخاب کرده ام، به خدا قسم می دانم کجا می روم، اگر نمی دانستم هیچ گاه حاضر نبودم به خاطر این راه جانم را فدا کنم. 😊
در شهادت من خم به ابرو نیاورید، چنان چه زینب صبر کرد صبر کنید، برای من گریه نکنید، به یاد ابا عبدالله الحسین، به یاد علی اصغر حسین(ع) باشید ... .💔
#شهیدمصطفی_اسداللهیزوج🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎرس
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مادر شهید میگوید:
درد فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم میافزود؛ تا اینکه شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم .
آن خانم علت بیتابی را جویا شد و خطاب به من گفت:
فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد .
از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت .
🌷شهید احمد مکیان🌷
یاد شهدا با صلوات
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⚘﷽⚘
✅دعوت شده پیامبر
همسرشهید:
🔹به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم
وقتےرسیدیم حرم #خجالت میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه❓
🔸وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و #خداوندبه خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود.
وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاے#عادےفرق میکند به او اجازه دهید
🔹ازآقاعلےبنموسے#الرضاخواستم همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند
هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتن
🔸وصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه #ناآرامےوبیتابےخبرےنبود.
#شهیـد_مدافعحرم
🌹شهید_مصطفی_عارفی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#7مردادماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدسیدحسن_احمدی_گرامیباد.
دوم تیر 1343، در شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. پدرش سیدمرتضی، خواربارفروش بود و مادرش مرضیه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به فراگیری علوم دینی و حوزوی نیز تا (سطح1) پرداخت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم مرداد 1361، در شرق بصره عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
#وصیتنامه
#روحانی_شهیدسیدحسن_احمدی
چه زیباشت در قربانگاه عشق به لقاءا... پیوستن . مبادا از خون شهید و نام شهید و ... سوء استفاده شخصی و یا برای خودنمایی و دیگر مسایل استفاده شود . همیشه به فکر خداوند و آخرت (معاد) باشید . مبادا از شرکت در کلاسهای بسیج و دعاها غفلت کنید .
با رفتن من بار مسئولیت سنگین تر می شود ، مبادا در این راه بار سنگین و سئولیت بزرگ و احساس خستگی و این انقلاب را تنها بگذارید . چون این انقلاب اسلامی همان ادامه راه انبیاء و ائمه معصومین می باشد.
#خاطرات
#روحانی_شهیدسیدحسن_احمدی
اولین خاطره من مربوط به شهید حسن احمدی است . این شهید بزرگوار پسر خاله من هستند . ایشان سال آخر تحصیلش بود و چهارم نظری بودند . بعضی وقت ها که به خانه خاله ام می رفتم و ایشان را در حال درس خواندن می دیدم بسیار تعجب می کردم . ایشان به حدی به درس خواندن اهمیت می دادند که در هنگام درس خواندن به هیچ کاری دست نمی زدند . تمام فکر و ذکرشان درس بود .حتی هنگام تشنه شدن به مادرش می گفت که مادر لطفاً یک لیوان آب به من بده . انشاالله که خداوند مادر این شهید را شفا بدهد چون بعد از اینکه خبر مفقود شدن پسرش را شنید ایشان سلامتی خود را از دست داده و تمام بدنشان می لرزد.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸#شهیدسهراب_بازگیر
یکی از همرزمان او می گفت: در عملیات فتح المبین،در منطقه شوش سخت مشغول درگیری با دشمن بودیم که پای او تیر خورد ومجروح گردید. سعی کردیم که او را به پشت جبهه منتقل کنیم، اما او نپذیرفت و هر چه اصرار کردیم فایده ای نداشته، لنگ لنگان همراه گروه مبارزه می کرد و پیشروی می کردیم.
عاقبت او« بسیجی شهید سهراب بازگیر» در تاریخ 10/6/1360 دل ما را مجروح ایثار خویش کرد و کبلایی شد.
یکی از همرزمان او می گفت: در منطقه بازار خرما فروشان کوت شیخ خرمشهر مشغول سنگر سازی بودیم که او یک صندوقچه که حاوی مقداری طلا و جواهرات بود پیدا کرد. او صندوقچه و محتویات آن را بدون هیچگونه کم و کاستی به سپاه خرمشهر تحویا داد. در این بین شهید محمد جهان آرا که از جریان مطلع گردید.با زدن دست به پشت کمر او گفت:« براستی که شیر پاک خوده ای»
📜#قسمتی_ازوصیتنامه_شهیدسهراب_بازگیر
امیدوارم که با شهادت من که چندمین افتخار اقوام ماست پدر و مادر عزیزم غمی به دل راه ندهند زیرا این آرزوی من است، پیغامی دارم به تمام خواهران مکتبی و دختران اقوام که بعد از مرگ ما راهمان را که کوبنده تر از رزم ما ست برای دشمن، یعنی حجاب خود را رعایت کنید و با حجاب و تقوای خود راهمان را ادامه دهید، التماس دعا از شما دوستان برای شهادت من و پیروزی رزمندگان.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_27
ایستادم،چند لحظہ بعد با قدم هاے آرام بہ سمتش رفتم.
نگاهے بہ پشت سرم انداختم،ڪسے نبود؛پس مرا ندید!
نفسم را بیرون دادم و نزدیڪش رسیدم،اول بہ عڪسش چشم دوختم.
لبخند معصومش انگار زندہ بود!
چشمان قهوہ اے رنگش من را نگاہ میڪرد،ریش هاے مشڪے رنگش مرتب بود.
عڪسش هم آرامم میڪرد!
ڪنارش نشستم،مزارش مثل همیشہ شستہ شدہ و پر از گل بود.
از بس محبوب بود این بشر!
اما هیچڪس مثل من درڪش نڪرد!
گلبرگ ها را از روے اسمش
ڪنار زدم،دستم را آرام روے اسم و فامیلش ڪشیدم.
نامش را براے پسرم زمزمہ ڪردم تا یاد بگیرد:❤️شهید هادے عسگری❤️
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،دوبارہ نامش را نوازش ڪردم؛زیر لب گفتم:سلام مَحرَم ترینم....
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_28
دستم را ڪنار پسوند اسمش متوقف میڪنم ❤️شهید❤️
لایقش بود.
اگر خدا او را براے وصال خودش انتخاب نمیڪرد جاے تعجب داشت.
یاد آخرین جملہ اش مے افتم:"ڪار خوبہ خدا دُرس ڪنہ،بندہ هاش چے ڪارہ ان؟!"
چقدر متواضع بود!
چند لحظہ سُست میشوم با درماندگے زمزمہ میڪنم:ڪاش بودے....ڪاش نمیرفتے....
و در دل با خودم میگویم اگر مے ماند خیلے چیزها فرق میڪرد!
چشمانم را مے بندم و دوبارہ بہ شش سال قبل برمیگردم...
جلوے آینہ ایستادہ بودم و آرام موهایم را شانہ میڪردم،ساعت هفت صبح بود.
تصمیم گرفتہ بودم بہ مدرسہ بازگردم.
شیفت مدرسہ ام چرخشے بود،یڪ هفتہ صبحے و یڪ هفتہ بعدازظهرے.
در ذهنم یڪ نقشہ ے تمیز ڪشیدہ بودم هم براے مدرسہ رفتن بدون دعوا هم پسرِ عسگرے!
شانہ را آرام روے موهایم میڪشیدم و میخندیدم.
پسرِ بیچارہ!
براے چہ خیالاتے قرار است خانہ ے ما بیاید و من قرار است چہ ڪارها ڪنم!
شانہ را روے میز عسلے گذاشتم،ڪِش مدل پاپیونے صورتے رنگم را برداشتم و مشغول بستن موهایم شدم.
در آینہ خودم را نگاہ ڪردم،رنگ و رویم برگشتہ بود!
باید این سہ روز خانہ نشینے و درست تغذیہ نڪردن را جبران میڪردم!
از طرفے تلاشم براے ڪنڪور بیشتر شدہ بود.
موهایم را ڪہ بستم سریع مانتو و شلوار مدرسہ ام را تن ڪردم و از اتاق خارج شدم.
همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیداشتم پر انرژے و بلند گفتم:سلام!
وارد آشپزخانہ شدم.
پدر و مادرم و نورا با تعجب بہ هم نگاہ میڪردند،جا خوردہ بودند چطور من از لاڪ خودم در آمدہ ام!
دم اسبے موهایم روے شانہ ے راستم افتاد.
تنها یاسین بدون توجہ مشغول خوردن لقمہ ے بزرگش بود.
با لبخند ڪنار یاسین نشستم.
مادرم با نگرانے بہ لباسے ڪہ تنم بود نگاہ ڪرد.
در حالے ڪہ دستم را میان موهاے یاسین میبردم گفتم:آروم بخور فسقل،خفہ میشے!
بدون اینڪہ نگاهم ڪند با دهان پُر گفت:نع!
موهایش را بہ هم ریختم و گفتم:بع! زبون بع بعے حرف میزنے!
تعجب مادرم و نورا بیشتر شد.
زیر نگاہ هاے متعجب شان،ڪارد را برداشتم و روے ڪرہ ڪشیدم.
تڪہ اے نان برداشتم و مشغول مالیدن ڪرہ رویش شدم.
پدرم سرفہ اے ڪرد و گفت:ڪجا بہ سلامتے؟!
بدون اینڪہ نگاهم را از نان بگیرم گفتم:مدرسہ!
پدرم جدے گفت:سہ روز پیش باهات اتمام حجت ڪردم!
همانطور ڪہ لقمہ را نزدیڪ دهانم را میبردم گفتم:دارید میگید سہ روز پیش!
گاز ڪوچڪے از لقمہ ام زدم و ادامہ دادم:اجازہ زن دست شوهرشہ!
پدرم با چشم هاے گرد شدہ نگاهم ڪرد.
قبل از اینڪہ چیزے بپرسند گفتم:مگہ قرار نیس پسر عسگرے بیاد خواستگارے؟!
نورا با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:لابد جواب توام مثبتہ؟!
لقمہ ام را ڪامل خوردم و پاسخ دادم:وقتے بابا انتخابش ڪردہ و نظرش مثبتہ یعنے پسر خوبیہ!
با دیدن چهرہ ے پدر و مادرم و نورا احساس ڪردم ڪم ماندہ شاخ دربیاورند.
بہ زور جلوے خندہ ام را گرفتہ بودم.
همانطور ڪہ از روے صندلے بلند میشدم گفتم:شاید اون یعنے منظورم پسر عسگریہ....
پدرم نگذاشت ادامہ بدهم،گفت:هادے! اسمش هادیہ!
در دل گفتم"هدایتش میڪنم،قشنگ معنے اسمشو میارم جلوے چشاش!"
با شرم ساختگے گفتم:همون...آقا هادے! مگہ تحصیل ڪردہ نیس؟! فڪ نڪنم با درس خوندن منم مخالف باشہ!
پدرم نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:حالا بیان اون با خودتونہ!
لبخند شیطنت آمیزے روے لب هایم نقش بست،بہ سمت یخچال چرخیدم و درش را باز ڪردم.
نگاهے بہ طبقاتش انداختم و پاڪت شیر را برداشتم.
صداے پچ پچ هاے مادرم مے آمد.
بدون توجہ در ڪابینت را باز ڪردم و لیوانے برداشتم،در حالے ڪہ داخل لیوان شیر میریختم گفتم:پس من اجازہ دارم برم مدرسہ بابا جون؟!
پدرم خرمایے در دهانش گذاشت و گفت:فعلا برو!
سپس ادامہ داد:حالا دارے دُرس میشے! همیشہ همینطور حرف گوش ڪن باش!
پوزخندے زدم و آرام گفتم:یعنے لال و تو سرے خور باش!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت739
🎥 #کلیپ | #ببینید
🔻روایت زیبایی از شهید حسن باقری
📌 اینها فرمانده بودند...
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸#شهیدمحمدحسین_تسخیری
در یک خانواده مذهبی و روحانی در شهر مقدس نجف اشرف به دنیا امد . پدر ایشان مرحوم حضرت ایت الله شیخ علی اکبر تنکابنی تسخیری که بیش از هشتاد سال در کسوت لباس روحانیت در خدمت تبلیغ مذهب اهل بیت عصمت و طهارت در شهر رامسر و اطراف آن مشغول بود , مادر شهید تسخیری علویه امامی که از سادات معروف ( امام جمعه) اصفهان بود .
شهید تسخیری همواره عاشق خدمت و جهاد بود نامبرده در حادثه اهانت به مراجع و روحانیت در نجف اشرف در زمان به حکومت رسیدن بعثیها به دفاع از روحانیت مظلوم پرداخت و متحمل ازار و اذیت و شکنجه شد و همیشه مورد غضب بعثیهای بود .
نامبرده در سال 1349هجری شمسی توسط حکومت مستبد بعث فاسد دستگیر و پس از چند ماه تحمل زندان و شکنجه از عراق اخراج و به ایران تبعید و ساکن شهر مقدس قم شد .
شهید تسخیری قبل از نقلاب مغازه خیاطی داشت ( تا کنون این معازه توسط فرزند و دوستان اداره می شود) که محل رفت و آمد خیلی از جوانان انقلابی بود و همیشه با بعضی از جوانان دانشگاهی که بعضا افکار التقاطی یا کمونیستی داشتند بحث و گفتگو می نمود که در خیلی از آنها تاثیر مثبت و خوبی داشت زیرا اکثر جوانان به اخلاق و منش آن شهید عزیز اعتقاد و ایمان داشتند و به همین دلیل خیلی از جوانان به او علاقه خاصی داشتند .در روزهای اول انقلاب خانه و مغازه خیاطی او محل تجمع انقلابیون بود و در شبها یی که تکبیر در پشت بامها منازل نوعی مبارزه علیه رزیم ستم شاهی بود پشت بام خانه او یکی از مراکز مهم و پر جمعیت تجمع جوانان جهت نکبیر گفتن بود .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) ایشان علاوه بر کار در مغازه خیاطی در بعضی از ارگانهای انقلابی به طور داوطلبانه خدمت نمود .با شروع جنگ تحمیلی کار و فعالیت خود در مغازه خیاطی را رها نمود و به کمک رزمندگان اسلام در جبهه ها شتافت , عمده فعالیتهای او کمک رسانی به رزمندگان عراقی که در کنار سپاه و بسیج جان بر کف در جبهه ها می جنگیدن ، و یکی از مسئولین پادگان رزمندگان شهید غیور اصلی در اهواز بود.شهید تسخیری بالاخره به ارزوی خود رسید و در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در کنار پل معروف شهر بستان بر اثر اصابت ترکش گلوله تانگ در تاریخ 9/9/1360 و در سن 35 سالگی به شهادت رسید و به لقای معشوق خود شتافت .
موضوع مهمی که باید در اینجا گفته شود این است ؛ شهید تسخیری همیشه جهت سر زدن به همسر و سه فرزندش و پدر و مادر محترم و سایر دوستان چند روزی به شهر مقدس قم می آمد و پس از چند روز دید و بازدید و تامین ما یحتاج اولیه خانواده دوباره عازم جبهه ها می شد . اما در اخرین بار که قصد داشت عازم جبهه شود اکثر اعضای خانواده و خصوصا پدر و مادر از او خواستند صبر کند زیرا تا جند روزی دیگر صاحب فرزند چهارم می شد و بعد از به نیا امدن فرزند چهارم آن شهید عازم جبهه شود . اما آن شهید مثل اینکه خبر داشت عملیات مهم در راه است و حضور او در عملیات و در جبهه ها بسیار ضروری بود لذا با خواهش و التماس از خانواده محترم و پدر و مادر اجازه گرفت تا به جبهه ها بازگردد تا این فرصت طلائی لقاء الله !! را از دست ندهد .
البته چند روز بعد از شهادت ان شهید عزیز فرزند چهارم او که دختری معصوم به دنیا امد تا هم آن شهید (به ظاهر ) و هم آن دختر بی گناه از دیدن هم محروم شوند .
محل دفن آن شهید عزیز گلزار قبلی شهدای انقلاب اسلامی قم معروف به مقبره شیخان نزدیک حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) و همچنین محل دفن پدر و مادر آن شهید صحن حرم حضرن معصومه (س) مقبره شهید مفتح می باشد .
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدمحمدحسین_تسخیری
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدمحمدحسین_تسخیری
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄