🔰 #پوستر | در این هوا هوس نمیگنجد
⚪️ رهبر انقلاب: «همانند شهید بابایی دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.»
◽️ به مناسبت ۱۵ مردادماه، سالروز شهادت شهید بابایی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تقدیری که #هادی را مدافع حرم #امام_هادی(ع) کرد🕊
تقدیر هادی این بود که در عراق مدافع حرم امامین عسکریین(ع) باشد. 😊هادی و همرزمانش روزها تا ۲۰ کیلومتری حرم را پوشش میدادند و با دشمنان اسلام درگیر میشدند، یک روز ظهر هادی به همراه ۲۰ نفر از همرزمانش در حال جهاد علیه دشمن اسلام بودند که داعشیها یک خودروی زرهی را بمبگذاری میکنند تا عملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، با آر پی جی به ماشین شلیک میکنند، اما چون ماشین زرهی بوده آرپیجیها به آن صدمه نمیرساند. خودرو به سمت نیروهای عراقی میآید و منفجر میشود و هادی که در آنجا تنها ایرانی مدافع حرم بود نیز در بین دوستانش به شهادت میرسد.😔
از آنجا که هادی وصیت کرده بود در وادیالسلام دفن شود او را در عراق به خاک سپردند، قطعه شهدای عراقی تا حرم امام علی(ع) فاصله زیادی دارد و هادی دوست داشت تا نزدیک به حرم باشد☝️ و متوجه شده بود که مادر یکی از دوستانش قبری را در نزدیکی حرم پیش خرید کرده است، آنقدر به مادر دوستش اصرار و التماس میکند که آخر مادر دوستش نیز راضی میشود تا قبر را به هادی بدهد و هادی روزهای بسیاری را بالای قبر خود نماز میخواند.💔
#شهید مدافع حرم امام هادی ع
🌹شهید_محمد هادی ذوالفقاری
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#گـذرے_بر_ڪلام_شھیـد🕊
به سید می گفتم: اینا کین که میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟
می گفت: کسی که تو راه نیست،
اگه بیاد توی مجلس اهل بیت و یه گوشه بشینه و شما بهش بها ندی، میره و دیگه هم برنمیگرده!!
اما وقتی تحویلش بگیری ،جذب همین راه میشه.
🌹شھید_سیدمجتبے_علمدار
#روحمان_با_یادش_شاد
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
کمی جلوتر ایستادم. نفسی تازه کردیم. همه با تعجب گفتیم: آقا مصطفی چی کار کردی، چی شد؟! مصطفی خیلی راحت نشسته بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. اصلا مثل ما هیجان زده نبود.
گفت: من به عنوان نماینده ی دولت با خان مذاکره کردم. با صداقت گفتم: که هدف ما چیست. بعد هم گفت: حرکت کن که خیلی کار داریم.
توی راه به کارهای مصطفی فکر می کردم. قرآن می گوید: مومنان واقعی از هیچ چیز نه می ترسند و نه ناراحت می شوند . این آیه را بارها از آقا مصطفی شنیده بودم. اما آن روز به چشم خود مومن واقعی را دیدم.
مدت حضور مصطفی در یاسوج کمتر از یک سال بود. در همان مدت، خدمات ارزنده ای از خود به جا گذاشت. با شروع غائله ی کردستان برگ دیگری از کتاب عمر مصطفی ورق خورد...
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مکالمه #شهید_مصطفي_ردانی_پور با شهید احمد کاظمي .
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهید_عباس_بابایی
نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی
در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند.
در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه 1355، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_عباس_بابایی نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود
#خاطرات_شهدا
همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود
تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد.
در یکی از این رفتوآمدها، به روستایی رفتیم که
هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت.
بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید
و در فاصلهای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد.
همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت
روایتی از شهید عباس بابایی
بمناسبت سالگرد شهادت #شهید_عباس_بابایی
#کمک_مومنانه
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
تشابه انفجار #بیروت و اتمی #هیروشیما
و عجیبتر اینکه
فردا (۶آگوست) سالگرد بمباران هیروشیماست
#من_قلبي_سلام_لبيروت
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_41
ڪنجڪاو تر میشوم و بہ زور چشم از هادے میگیرم.
_سلام چے میل دارید؟
سرم را بلند میڪنم،همان گارسونیست ڪہ دفعہ ے قبل آمدم.
آرام پاسخ میدهم:سلام،منتظر ڪسے هستم.
سرش را تڪان میدهد و از میز دور میشود.
نگاهم را بہ ڪتانے هاے آل استار صورتے ام مے دوزم اما ذهنم را بہ میز رو بہ رویے.
گوش هایم را هم تیز میڪنم تا اگر چیزے گفتند بشنوم.
و مدام وجدانم میگوید:"و لا تجسسوا آیہ خانم!"
سعے دارم جلوے ڪنجڪاوے ام را بگیرم اما نمیتوانم!
سرم را بہ سمت چپ برمیگردانم و از شیشہ هاے درِ چوبے بہ بیرون زل میزنم.
نگاهِ سنگینِ هادے را روے خودم احساس میڪنم اما خودم را بہ آن راہ میزنم.
صداے خندہ هاے ریز دخترڪ بہ گوشم میرسد،در دل میگویم:چطور ڪنارِ اون یخ میخندہ؟!
چند لحظہ بیشتر نمیگذرد ڪہ صداے موبایلم بلند میشود،سرم را برمیگردانم و موبایل را از داخلِ جیبم درمے آورم.
_بلہ!
_آیہ!من سر ڪوچہ ام،توے همین ڪلبہ ے وحشتے؟!
با تعجب میگویم:ڪلبہ ے وحشت؟!
و یادِ ظاهرِ ڪافے شاپ مے افتم.
مے خندم:آرہ بیا!
قطع میڪنم و موبایل را روے میز میگذارم.
سرم را بلند میڪنم،نگاهِ هادے بین من و درِ ڪافے شاپ در گردش است.
لابد فڪر ڪردہ میتواند از من آتو بگیرد!
چہ تقابلے داریم ما دو تا!
آشڪارا پوزخندے میزنم و با صداے باز و بستہ شدن در سرم را برمیگردانم.
نورا همانطور ڪہ بہ سمتم مے آید،ڪمے دستش را بالا مے آورد و تڪان میدهد.
مثلِ همیشہ مرتب و محجبہ است!
مانتوے سورمہ اے رنگے ڪہ براے تولدش خریدہ بودم تن ڪردہ و طبق عادت همیشگے اش روسرے اش را طرح لبنانے بستہ.
نگاهے بہ اطراف مے اندازد و پشت میز مینشیند.
پوشش نورا ثابت میڪند در انتخاب نوع حجابمان اجبارے نیست.
با لبخند پر رنگے میگوید:سلام چشم و گوش بستہ یِ خونہ! تو ڪجا این جا ڪجا؟! بہ زور آوردنت؟!
با خندہ نگاهش میڪنم:مسخرہ نڪن!
نگاهے بہ هادے مے اندازم ڪہ با اخم بہ ما چشم دوختہ،پس فڪر میڪرد من هم مثلِ خودش با معشوقم قرار دارم!
_ڪجا رو نگا میڪنے؟
چشم از میز رو بہ رویے میگیرم و میگویم:هیچ جا!
چپ چپ نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،گارسون دوبارہ بہ سمتمان مے آید.
نورا سریع میگوید:سہ تا آب پرتقال!
متعجب میگویم:منڪہ چیزے سفارش ندادم! چرا سہ تا؟! ما دو نفریم!
گارسون سر در گم نگاهمان میڪند،نورا میگوید:لطفا همون سہ تا آب پرتقال!
با حرص دست بہ سینہ میشوم و چیزے نمیگویم!
گارسون از میزمان دور میشود.
نورا بہ صورتم زل میزند:اخماشو! با هزارتا آب پرتقالم نمیشہ خورد!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهم:چرا جاے من سفارش دادے؟! اونم سہ تا؟!
_بدہ مراقب سلامتیتم قهوہ مهوہ خوب نیس!
میخندم.
ادامہ میدهد:زهرام دارہ میاد!
_بیچارہ زهرا! انگار تو خواهر شوهرے اون زن داداش!
زهرا،خواهرِ طاها؛دخترے آرام و فوق العادہ مهربان ڪہ گاهے دلم برایش میسوزد گیرِ نورا افتادہ!
نورا با شیطنت میگوید:راستے از خواستگارت چہ خبر؟!
سریع آرام میگویم:هیس! پشتت نشستہ!
از تعجب چشمانش گرد میشود:چے؟!
_میز پشتیت نشستہ،یہ دخترہ ام ڪنارشہ!
سرش را تڪان میدهد و ناگهان ڪیفش روے زمین مے افتد.
براے برداشتن ڪیفش رو بہ پشت برمیگردد،متوجہ میشم براے دیدن هادے از قصد این ڪار را ڪردہ!
نگاهے بہ هادے و آن دختر مے اندازد سپس ڪیفش را برمیدارد.
حالت چهرہ اش را غمگین میڪند:بگردم برات خواهر! دامادمونم تو زرد از آب دراومد!
_ڪوفتہ!
_ولے خوش سلیقہ سا! منم بودم بین تو و اون دخترہ،اون دخترہ رو انتخاب میڪردم.
با ناراحتے میگویم:خیلے ممنون!
خونسرد میگوید:خواهش میڪنم!
با حرص میگویم:منم اگہ ابروهامو بردارم ڪلے صورتمو نقاشے و صاف ڪارے ڪنم بین خیلیا انتخابم میڪنن!
نورا با تعجب نگاهم میڪند:خب چرا میزنے؟!
چشمڪے نثارم میڪند و ادامہ میدهد:حسودیت شدہ؟!
پوزخند میزنم:بہ ڪے؟! بہ ڪسے ڪہ نمیخوامش؟
نورا میخواهد چیزے بگوید ڪہ گارسون بہ سمتمان مے آید،با دقت لیوان هاے بزرگ آبمیوہ را روے میز میگذارد و مے رود.
یڪے از لیوان ها را جلوے خودم میڪشم،هزار فڪر و خیال بہ ذهنم هجوم مے آورد.
ڪنڪور،اصرار براے ازدواج،آن پسرِ چشم سبز!
بہ هادے فڪر نمیڪنم او اهمیتے ندارد!
تڪہ پرتقالے ڪہ ڪہ داخلِ نے است از نے جدا میڪنم و در پیش دستے زیرِ لیوان میگذارم.
نورا همانطور ڪہ نے را داخل دهانش میگذارد میگوید:قیافہ ے این پسرہ یہ جوریہ! انگار باباشو ڪشتیم!
_لابد متظر بود جایِ تو یہ جنس مذڪر بیاد مثلا ازم آتو بگیرہ بہ مامانشینا بگہ!
با جدیت میگوید:اِ،من برم زنگ بزنم طاها بیاد! امیدِ دل یہ جوونو ناامید نڪن!
با خندہ میگویم:عینِ مامان بزرگا حرف میزنے!
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_42
اخمے میان ابروانش جاے میگیرد:بہ روت میخندم پررو نشو! بیچارہ با دیدنِ من چقدر حالش گرفتہ شدہ مگہ اینڪہ خودشو قانع ڪنہ من پسرم تو بهم خبر دادے آشنا ماشنا اینجاست با روسرے و مانتو بیا!
از خندہ منفجر میشوم،دستانم را روے دهانم میگذارم تا صدایم بلند نشود،خوب میداند چطور حالم را خوب ڪند.
حتے بیشتر از مادرم مے شناسدم.
خواهرے ڪہ مادرانہ دوستم دارد!
با لبخند سرش را بہ سمت در برمیگرداند:زهرا اومد!
سرم را برمیگردانم،زهرا نفس نفس زنان درحالے ڪہ چادر سادہ اش را مرتب میڪند بہ سمت ما مے آید.
بہ احترامش از پشت میز بلند میشوم،با لبخند دستش را بہ سمتم دراز میڪند.
دستش را گرم مے فشارم،بعد از سلام و احوال پرسے پشت میز مے نشینیم.
بہ لیوانِ آب پرتقالِ مقابلش نگاہ میڪند و میگوید:ڪارِ نوراس نہ؟
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم:ڪار ڪسے دیگہ ام میتونہ باشہ؟
مے خندد:نہ!
نگاهم بہ نورا ڪہ چشم بہ میز دوختہ مے افتد.
در فڪر فرو رفتہ.
صدایش میڪنم:نورا!
سرش را بلند میڪند.
دستم را مقابل صورتش تڪان میدهم:چیہ تو فڪرے؟!
دستش را زیر چانہ اش میگذارد و میگوید:دارم بہ حالِ این پسرہ فڪ میڪنم! هادے!
نے را داخل دهانم میگذارم،ادامہ میدهد:اول ڪہ من اومدم امیدش ناامید شد،حالام زهرا اومد اونم با چادر! دارہ تو دلش میگہ عجب دختریہ تو ڪافے شاپ هیئت راہ انداختہ!
آبمیوہ در گلویم مے پرد،شروع میڪنم بہ سرفہ ڪردن.
زهرا با نگرانے پشت ڪمرم مے ڪوبد و میگوید:خوبے؟!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم.
با دست صورتم را مے پوشانم و شروع میڪنم بہ خندیدن.
صداے نورا بلند میشود:خب بسہ! حالا فڪ میڪنہ چہ روضہ ے سنگینے دارم برات میخونم.
شدت خندہ ام بیشتر میشود،دستانم را از روے صورتم برمیدارم.
مطمئنم صورتم سرخ شدہ،نورا رو بہ زهرا میگوید:بار معنوے جلسہ مون بالا بودہ تعجب نڪن!
زهرا با ڪنجڪاوے بہ من و نورا نگاہ میڪند و میگوید:چے شدہ بہ منم بگید.
نورا دوبارہ مشغول نوشیدن آبمیوہ اش میشود:حالا آبمیوہ تو بخور بهت میگم.
میخواهم آبمیوہ ام را بنوشم ڪہ هادے از پشت میز بلند میشود،با لبخند بہ دختر نگاہ میڪند و میگوید:نازے پاشو بریم.
یڪ تاے ابرویم را بالا میدهم،لبخند زدن هم بلد است!
چہ با ناز هم نازے میگوید!
دخترڪ یا همان نازے آرام از پشت میز بلند میشود،با خندہ چیزے میگوید ڪہ نمے شنوم.
بہ سمت در خروجے راہ مے افتد.
آرام و موزون قدم برمیدارد،مثلِ مانڪنے ڪہ سال هاست آموزش دیدہ!
در دلم میگویم نورا راست میگوید من هم بودم او را انتخاب میڪردم.
هادے پشتش قدم برمیدارد،در را باز میڪند و باهم خارج میشوند.
در دلم خدا را شڪر میڪنم همچین مردے نصیبم نشد!
اصلا سازگار نبودیم.
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی💕
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پرواز-تابینھایت.mp3
4.54M
روایتگری شهدایی قسمت 747
•|🎼|• پرواز-تابينھايت
🕋|• لبيكاللهملبيك
«شهيدخلبانعباسبابايي»
بھ روايتِ
🎤|• #حاجحسینآقایکتا
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸#شهیدعلی_اکبرسروری_نوش_آبادی
نام پدر: غلام علی
نوع عضویت: سرباز ارتش
تاریخ تولد: 1339/01/01
تاریخ شهادت: 1360/07/05
محل شهادت: دارخوین
محل خاکسپاری: گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد
علی اکبر در تاریخ اوّل فروردین ماه 1339 در شهر نوش آباد متولّد شد . وی بعد از تحصیلات ابتدایی ، برای ادامه تحصیل به کاشان عزیمت نمود . دوران دبیرستان او مصادف بود با فعّالیّت های سیاسی علیه رژیم پهلوی که او نیز با تشکیل کتابخانه در محلّه و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی و تشکیل کلاس های پیکار با بیسوادی ، در آگاهی و بینش سیاسی مردم فعّالیّت داشت . با شروع دوران دفاع مقدّس ، او داوطلبانه به همراه گروه نامنظم چمران به جبهه های جنگ اعزام شد . مدّتی بعد به خدمت سربازی رفت و به همراه لشکر خراسان به جبهة آبادان اعزام شد و در عملیات شکستن حصر آبادان در سال 1360 شرکت نمود که در همین عملیات بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ در تاریخ 1360/7/5به شهادت رسید .
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸#شهیدعلی_اکبرسروری_نوش_آبادی نام پدر: غلام علی نوع عضویت: سرباز ارتش تاریخ تولد: 1339/01/01 تاریخ ش
فرازی از #وصیتنامه_شهیدعلی_اکبرسروری_نوش_آبادی
« ولاتحسبن الّذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون »
به نام الله و با یاد رهبر کبیر انقلاب اسلامی .
مردم مسلمان ! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهادم .
پدر عزیزم ! اگر در گذشته از من نافرمانی سر زده ، مرا ببخشید و حلالم کنید .
مادر جان ! شما به من گفتید می خواهی شیرم را حلالت کنم ، دست از خمینی برندار .
من در جوابت می گویم ما اهل کوفه نیستیم ، حسین تنها بماند ... من به ندای
امام خمینی که فرمودند : « حصر آبادان باید شکسته شود » لبیک گفتم و از فرمانده ام خواستم تا به آبادان اعزام شوم .
خدا را شاکرم که در سنّ بیست و یک سالگی چنین افتخاری نصیبم شد تا در جبهه حق برای دفاع از کشورم بجنگم .
مادر جان ! مبادا با خبر شهادت من موهایت را پریشان کنی . دلم می خواهد زینب گونه گام برداری . هرچند خبر شهادت من برایت سنگین باشد . راهم را ادامه دهید و دیگر برادرانم را راهی میدان جنگ کنید .
مادر جان ! یادت هست با کلنگ زنی ، گلزار شهدای نوش آباد را افتتاح کردم و گفتم می خواهم دوّمین شهید نوش آباد باشم .
مردم عزیز ! وحدت داشته باشید و در راه انقلاب قدم هایتان را محکم بردارید . از همه حلالیّت می طلبم . هیچ وقت امام خمینی را تنها نگذارید.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدعلی_اکبرسروری_نوش_آبادی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدعلی_اکبرسروری_نوش_آبادی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo